آیت الله محمد علی گرامی می گوید:
یکی از روحیات مرحوم آقای بروجردی اهمیت دادن به مردم و جان و مال و حیثیت افراد بود. برای ایشان خیلی اهمیت داشت که مبادا کاری شود که خونی ریخته شود. شاید سال 1335 بود که جوان مسلمانی در ابرقوی یزد یک بهائی را کشته بود و یا متهم به قتل بود. بهاییها خیلی فعالیت کردند و این جوان را تحت تعقیب قرار دادند و گرفتند و مدتها گرفتار این بود تا این که حکم اعدامش را گرفتند. تا زمانی که حکم اعدام صادر نشده بود، آقای بروجردی در جریان قرار نگرفت. وقتی قرار بود صبح اعدام شود شب ایشان در جریان قرار گرفته و چنان ناراحت شده بود که تا آخر آن شب، خوابش نبرده بود و مرتب به حاج احمد دستور میداد که با تهران تماس بگیرد وقتی که حکم اعدام داده میشد،عفو از اعدام در اختیار شاه بود، آخر شب بود که خبر رسید بالاخره توانستهاند شاه را پیدا کنند. گفته بودند که هر طور شده به شاه اطلاع بدهید آقا از این جریان به شدت ناراحت است. از طرفی هم بهائیها از سراسر کشور در ابرقو جمع شده بودند تا هنگام اعدام این جوان مسلمان، رقص و پایکوبی کنند، اما با فعالیت آقای بروجردی قضیه معکوس شد و کار به نتیجه رسید و شاه به خاطر آقای بروجردی دستور عفو داد. آقای بروجردی وقتی فهمید، نفسی کشید و گفت: الحمدالله که خون یک مسلمان حفظ شد و آنگاه برای استراحت رفته بود.
ایشان در کلیه مراحل مراعات میکرد تا در مملکت بی نظمی ایجاد نشود، مثلاً در آن سالی که آقای فلسفی مبارزه با بهائیت را شروع کرد، آقای بروجردی خیلی به مبارزه علنی معتقد نبودند. من با یک واسطه که خودش نیز در جلسه بود، مطلع هستم که خدمت آقای بروجردی عرض شد که آقا، این نحوه سر و صدا راجع به بهائیت شاید اینها را بزرگ کند؟! ایشان اندکی ناراحت شد فرمود که: من بنا نداشتم، آقای فلسفی آمد اینجا و مکرر گفت که بهائیت قدرت گرفته و چنین و چنان است و بهتر است که ما مبارزه علنی را مطرح کنیم، در واقع مرا وادار کردند. چون آقای بروجردی هم یک پیغام یا نامهای به فلسفی داده بود که بر منبر بخواند و فلسفی آن را بر منبر خوانده بود. سخنان آقای فلسفی بر روی منبر، هر روز از رادیو پخش میشد.
شنیدهام که مرحوم امام به آقای بروجردی گفته بودند، شما اجازه بدهید، ما طلبهها را به چند شهر بفرستیم تا آن جا را شلوغ کنند و بریزند بهائیها را بکشند تا کار تمام شود. آقای بروجردی با این نظر هم مخالفت کرده و گفته بود، نه! من با این کار موافق نیستم. خیلی برایش مهم بود که در مملکت بی نظمی و کشت و کشتار نشود، اما مرحوم امام اگر چنان چه تشخیص میدادند که یک مصلحت اهمی در کار است، دیگر برایش مهم نبود. غرض بنده این است که تفاوت دو نوع تفکر را بگویم که آقای بروجردی [بر عکس امام] روی این قضایا حساس بود. شاه از یک طرف، مراعات میکرد که آقای بروجردی را تحریک نکند و از طرف دیگر، آقای بروجردی قصد هیچ گونه تهییج عمومی نداشت و سعی داشت حتی المقدور، کارها به صورت خصوصی حل و فصل شود.
…………………………………….
خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،چاپ1381،ص140.