تابستان همراه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی به وشنوه رفته بودیم . یک روز مرحوم آیت الله العظمی میرزا عبدالله چهل ستونی جهت دیدار آیت الله بروجردی به وشنوه آمدند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی بروجردی ، ایشان ادامه داد: پس از گفتگو ، جهت استراحت به اطاقی رفتند. مرحوم چهل ستونی به آیت الله بروجردی فرمودند: حضرت آقا مستدرک الوسایل خدمتون هست ؟ آیت الله بروجردی به من فرمودند برو درفلان اطاق ، کتاب را بیاور. من رفتم وکتاب را آوردم وبه آیت الله چهل ستونی دادم.
ایشان بعداز یک ساعت استراحت ، برای نهار آمدند وکتاب را همراه خود داشتند. آیت الله العظمی بروجردی فرمودند: کتاب را نخواستید؟ چقدر زود پس آوردید!! آیت الله چهل ستونی فرمودند، داستانی دارد به این قرار:
من جوان بودم همراه با آقایی روضه هفتگی می رفتیم و درپایان منبر آن آقا موقع گریز، من اشعاری می خواندم . یک روز آن آقا به من گفتند: عبدالله من مریضم و نمی توانم روضه بخوانم شب برو فلان منزل ، روضه زنانه است و اشعار بخوان . من به منزل آن خانم رفتم.
تعدادی زیادی از بانوان نشسته بودند . جّو مجلس مرا گرفت وتمام شعرها از ذهنم رفت . گفتم صلوات بفرستند . تا3 مرتبه . خانمها به من خندیدند. به خانه برگشتم حساب گریه کردم . درهمان حال گریه خوابم برد. درعالم روُیا دیدم : مجلسی است سفره ای پهن کردندو رسول الله (ص) در صدر مجلس وائمه (علیهم السلام ) در اطراف سفره نشستند.
رسول الله (ص) فرمودند : عبدالله بیا وغذا بخور. من یک لقمه غذای سفره خوردم . مادرم مرا از خواب بیدار کرد. دوباره خوابم برد. همان مجلس را دوباره دیدم و یک لقمه غذای دیگر خوردم ، دوباره مادرم مرا ازخواب بیدار کرد . از آن موقع هر مطلبی را که یکدفعه می خوانم ، حفظ می شوم ودر ذهنم جای می گیرد.
آیت الله بروجردی فرمودند: اگر لقمه سوم را خورده بودید مرجع می شدید.