ملاقات شاه با آیت الله العظمی بروجردی

 

 

 

حجت الا سلام مجتبی عراقی می گوید:

 از طرف آیت الله بروجردی به من خبر دادند كه فردا ساعت هشت صبح به مسجد اعظم می آیی وفلان دررا می زنی ،آنها در را به روی تو باز می کنند. با شاه دیدار داریم تو هم بیا»

فردا ساعت هشت به طرف مسجد اعظم رفتم. دیدم تمام درهای مسجد و حرم را بسته اند،حتی درصحن را هم بسته بودند. طبق دستور قبلی،همان دری را که معین شده بود،زدم.یک نفر آمد ودر را باز کرد و گفت :«شما کی هستی؟» گفتم:«مجتبی عراقی هستم.»گفت:«بفرمایید!» داخل شدم. دیدم دو سه نفر دیگر از رفقای ما که از اصحاب آقای بروجردی بودند،آنجا هستند.چند نفرشان گوشه ای نشسته بودند.من هم برای خودم جایی را انتخاب کردم ونشستم.ناگفته نماند که حدود چهار صد – پانصد نفر از ساواکیها،توی صحن و حرم و مسجد اعظم مشغول جستجو و تجسس بودند که مبادا کسی توطئه ای بکند.در این هنگام یکی از افراد ساواک پیش من آمد و گفت:«یکی یکی این آقایان را معرفی کن!» من نیز آقایان رامعرفی کردم.درآخر پرسید:«شما خودت کی هستی؟» گفتم:«من هم مثلا ًزید بن ارقم هستم!» ساواکی همه اینها را نوشت و رفت.

چیزی نگذشت که مرحوم آیت الله بروجردی تشریف آورد ومن همراه ایشان وارد حرم شدم.آقا زیارتی خواند،وبعد آنجا نشستیم. مقداری آمدن شاه به تاخیر افتاد.مرحوم آقای بروجردی ناراحت شده،فرمود:«اشخاصی که قول می دهند ،باید سر ساعت مقرّر در محل قرار خودشان حاضر باشند»

مامورین به ایشان گفتند:«هم اکنون شاه وارد ایستگاه راه آهن شد،چند دقیقه دیگر به اینجا می رسد.»

ما همان جا درخدمت آیت الله بروجردی نشسته بودیم که دیدیم شاه از قسمت ایوان آینه وارد حرم شد. قائم مقام رفیع وسر لشکر انصاری(وزیر راه)و آقای تولیت،همراه شاه بودند.از جا برخاستیم ومن،یک مرتبه متوجه شدم که دو نفر از افراد قوی هیکل زیر بغل آقای بروجردی را گرفتند وایشان را بلند کردند.شاه هم وارد شد،اما نمی دانم سلام کرد یا نه؛فقط یادم هست که دست آیت الله را به عنوان مصافحه گرفت وگفت:«حال آقا چه طور است؟»همین را گفت وراه افتاد به طرف قبر شا ه عباس دوم رفت.پس از این که هفت هشت قدم رفت،آیت الله بروجردی هم دنبالش رفت. مجلس،مقداری طول کشید وما هم همان جا نشستیم.یک دفعه،دیدیم شاه برگشت.حاج احمد خادمی (پیشکار آیت الله بروجردی )هم همراهش بود. اشخاصی مثل قائم مقام رفیع وسرلشکر انصاری ودیگر کسانی که همراه شاه بودند،رفتند توی صحن.شاه وقتی آمد،فقط تولیت همراهش بود وحاج احمد خادمی. اینها از حرم بیرون رفتند و وارد مسجد شدند.

چیزی نگذشت که آقای بروجردی تنها تشریف آورد. من به ایشان عرض کردم:«نماز نمی خوانید؟»فرمود:«مگر ظهر شده است؟» گفتم:«آقا،بیست دقیقه هم از ظهر گذشته است.»آقای بروجردی درهمان مسجد بالاسر شروع به نماز کرد. من خودم وضو داشتم،بعضی هم که وضو نداشتند،رفتند وضو گرفتندوآمدند ویک نماز جماعت چهار پنج نفری با ایشان خواندیم. وبعد،مرحوم آیت الله بروجردی به منزل تشریف برد وما نیز به خانه خودمان رفتیم.

بعدازظهر همان روز،در منزل آقای بروجردی جلسه استفتائیه بود. آن روز عصر،چند مطلب را برایم نقل کردند.یک مطلب را حاج احمد خادمی نقل کرد ویک مطلب را نیز خود مرحوم آقای بروجردی،اما مطلبی که حاج احمد نقل کرد،این بود:«شاه میل داشت مسجد و بعضی از نقاط آن را ببیند،لذا آمد جلوی شبستان زیر گنبد و مشغول تماشای کاشیهای مسجد شد.ناگفته نماند که کاشیهای آنجا خیلی جالب است وهمچنان که ملاحظه کرده اید،کاشیهای مزبور از زیر گنبد پایین تر نیامده و تقریباًهمان بالا مانده است. غرض این که وقتی شاه زیر گنبد ایستاد و آن کاشیها را دید،رو کرد به آقای تولیت و گفت:«آیا آیت الله بروجردی ذخیره ای هم برای ساختمان مسجد داشته اند یا نه؟آقای تولیت هم روی بعضی ملاحظات ،گفت خیر، نداشته اند.ولی قائم مقام رفیع که در طرف چپ شاه ایستاده بود،گفت:«بله ،اعلیحضرتا!آقای بروجردی یک اندوخته ای داشته اند و آن کلمه«یا الله» بود!»وقتی قائم مقام رفیع این جمله را گفت،من توجه داشتم ودیدم که شاه یک تکانی خورد و لرزید!

روایت دیگری از دیدار شاه وآیت الله بروجردی را از زبان آقای ابطحی می خوانیم این دیدار در درشکه انجام گرفته است وظاهر قضیه،حکایت از غیر منتظره بودن آن دارد. ناگهان وسط درس،آقای بروجردی از ورود شاه مطلع می شوند!درهر حال،خاطره این دیدار سوال انگیز را می خوانیم:

یک روز آیت الله بروجردی داشت درس می داد،یک وقت دیدم که این حاج آقا شیخ احمدی بود که پیشکار ایشان بود،آمد روی منبر چیزی توی گوش آقا گفت همه اهل علم نشسته بودند وداشتند چیز می نوشتند؛همین  قدر که چیزی در گوش آقا گفت،بلافاصله درس را تقریباً تمام کرد به سرعت از منبر تشریف آورد پایین،یعنی مطلب را تمام کردند!.فرمودند:«کاری پیش آمده »و از منبر آمدند پایین.ما فهمیدیم یک جریانی است که آقا زود درس را تمام کردند.آمدیم در مدرسه خان که حالا مدرسه آیت الله بروجردی است،دیدیم که بله شاه دارد می آید …آنها می خواستند آقا زود تر بروند به منزل که شاه  می خواهد بیاید به حرم،آقا برود منزل با هم تلاقی کنند. شاه متوجه شد؛آقا سوار درشکه شد وآمد ورسید.آمد روبروی دری که تقریباً روبروی مدرسه است،نزدیک بازارچه خان.شاه هم از آن طرف با ماشین متوقف شد،ما نزدیک رفتیم،سه چهار متری رفتیم،دیدیم که شاه سرش را توی درشکه کرد وبه آقا مطالبی گفت. آقا هم یک مطالبی به ایشان می فرمودند که ما متوجه نمی شدیم!… اما یک وقت دیدیم که داد آقا بلند شد .توی درشکه داد کشید سرشاه ؛فرمود:«می گویم تظاهر به اسلام بکنید؛به این تعبیر می گویم تظاهر به اسلام کنید!» وشاه دست کرد تو جیبش و یک قرآن کوچکی درآورد ومثل این که قسم خورد به این قرآن که یعنی من مسلمانم.یک چنین چیزی می خواست بگوید.

آقا فرمود:«تظاهر به اسلام کنید!چرا درمساجد مسلمین نمی آیید؟چرا تشویق از مسلمین ومساجد مسلمین نمی کنید؟!…تظاهر به اسلام کن!» وحالا مطالب چه بود؟!فقط این قسمتش را متوجه بودم که آقا داد می زد سر او ومی گفتند:«تظاهر به اسلام کن!نمی خواهم بگویم که مسلمان نیستی ،می گویم تظاهر به اسلام کن!» وشاه متوجه نبود که تظاهر به اسلام کن یعنی چه!…خلاصه آقا با درشکه رفتند وشاه هم همان طور که آمده بود،پیاده رفت …حرم ورفت تهران.

یک مرتبه دیگر هم ما در قم بودیم که شاه آمدتا پشت منزل آقا.[به او]گفتند:«آقا رفته است بیرون شهر»،یعنی بلافاصله آقا فهمیده بود که شاه می خواهد بیاید دیدنش و این جریان بعد از این بود که شاه در ایتالیا رفته بود و با پاپ تماس گرفته بود و در جلساتی ،اولاً دست پاپ را بوسیده بود و در جلسات خیلی ضد اخلاقی شرکت کرده بود. این خبر به حضرت آیت الله العظمی بروجردی رسید.وقتی که شاه از ایتالیا برگشت ومی خواست خدمت آقا برسد،آقا بلافاصله از منزل خارج شد و در منزل را بستند،شاه آمد تا پشت درمنزل وگفتند:«آقا رفته است به یکی از روستاهای اطراف قم.»

……………………………………………………………………………………………….

كرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ،چاپ اول- 1380،مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص 148.

 

دیدارآیت الله بروجردی با شاه ودیگر سران رژیم

آیت الله سید حسین موسوی كرمانی می گوید:

گاهی صحبت از شاه ودربار می شد،آیت الله بروجردی می فرمود که این ها برخلاف اسلام هستند.موقعی که آیت الله بروجردی در بیمارستان بود، دوبار شاه به عیادت ایشان رفت.محمد رضا شاه، اوایل خیلی اظهار ارادت به آیت الله بروجردی می کرد و چهار بار با آیت الله بروجردی در قم دیار كرد.شاه به آیت الله بروجردی گفته بود که به بچه هایم دستور داده ام،قرآن بیاموزندو….

متأسفانه برخی نوشته اند که آیت الله بروجردی خیلی به شاه احترام می گذاشت و پیش پای او بلند می شد وبه او اعلی حضرت می گفت که همه ی این حرف ها دروغ است.آقای بروجردی وقتی می خواست پیامی به شاه بدهد،فقط می گفت که سلام مرا برسانید وبگویید فلان قضیه باید این طور بشود.ایشان در ملاقات با شاه هم خیلی عادی با او رفتار می کردند.نحوه ی رفتار آیت الله بروجردی وامام خمینی با محمد رضا شاه،مثل نحوه ی رفتار امام حسن(ع) وامام حسین(ع) با معاویه ویزید بود.محمد رضا شاه سه،چهار بار به منزل آیت الله بروجردی آمد وبا ایشان دیدار کرد وبا این که در آن زمان،شاه را ضل الله می خواندند،آقای بروجردی با صولت وعظمت با او برخورد کردند. شاه از آقای بروجردی می ترسید.«صدیقه دولت آبادی» در جلسات هفتگی زنان به محمد رضا شاه گفته بود که «بیشتر به جمعیت زنان کمک کنید و….»شاه به او پاسخ داده بود که «من تا زمانی که این ریش پهن در قم هست،جرأت حرف زدن ندارم».زمانی که شاه تصمیم گرفته بود اصلاحات ارضی را در قم اجرا کند،آقای بروجردی  به او پیغام داد که«این کار را نکنید».شاه جواب داد که «این کار در تمام کشورهای اطراف ایران انجام شده است». آقای بروجردی جواب دادند که «درآن کشور ها،نظام پادشاهی برچیده شد ونظام جمهوری سرکار آمد. بعداً اصلاحات ارضی شد.شما اگر می خواهید اصلاحات ارضی بكنید ،خودتان را از مقام پادشاهی خلع كنید ،بعد اصلاحات ارضی بنمایید».شاه به مجلس دستور داد، اصلاحات ارضی را غیر قابل اجرا تصویب کنند.بعد از فوت آقای بروجردی،شاه به مجلس دستور داد،دوباره این قانون اصلاحات ارضی را تصویب کنند.محمد رضا شاه پس از فوت آقای بروجردی،حتی یک تلگراف تسلیت برای علمای قم نفرستاد؛ وبا این کار می خواست بگوید با فوت آقای بروجردی،کار قم تمام شده است.

وقتی محمد رضا شاه به آمریکا سفر کرد،روزنامه ها عکس های ملاقات های شاه را چاپ کردند.روزنامه ها را به آقای بروجردی نشان دادند وآقای بروجردی تصمیم گرفتند که دیگر شاه را به حضور نپذیرند.هر چه درباریان  گفتند که شاه توبه کرده،ایشان نپذیرفتند. دو سال بعد، شاه به قم آمد ودر داخل حرم،در قسمتی که شاه عباس در آن جا دفن است،با آیت الله بروجردی دیدار کرد.شاه وآیت الله بروجردی،تنها بودند.ما در مسجد بالاسر بودیم.حرم را بسته بودند وکسی را به داخل راه نمی دادند.بعد از کمی صحبت،شاه از آقای بروجردی می خواهد که با هم بروند ومسجد اعظم را ببینند.آیت الله بروجردی در صحبت ها ودعاهایشان،صهیونیست ها را نفرین می کردند،هم چنین افرادی را که به صهیونیست ها کمک کنند وآن ها را به رسمیت بشناسند،نفرین می کردند.

قائم مقام ودکتر«اقبال» خیلی به قم می آمدند وبا آیت الله بروجردی دیار می كردند.آیت الله بروجردی بیش تر به قائم مقام توجه داشت؛ چون قائم مقام،مردی عالم و متدین بود.بار اول که دکتر اقبال به ملاقات ایشان آمده بود،خواست زانوی ایشان را ببوسد،ولی آیت الله بروجردی با تندی به او گفت که«مگر من پاپ هستم که می خواهی زانوی مرا ببوسی.من بنده ای از بندگان ضعیف خدا هستم».

اقبال که آن موقع،نخست وزیر بود،معذرت خواهی کرد.دکتر اقبال ،قائم مقام وبختیار معمولاً هر ماه یا دو ماه یک بار، خدمت آقای بروجردی در قم می رسیدند. دكتر اقبال به آیت الله بروجردی  گفته بود که«حضرت آیت الله العظمی،به جد بزرگوارتان،بچه های من رساله ی عملیه ی حضرت عالی دستشان است وآن را مطالعه می کنند».آقای بروجردی فرموده بودند که «خداوند به همه ی آن ها توفیق بدهد وعاقبت بخیر کند».بعد که دکتر اقبال بیرون رفت،آقای بروجردی خندیده وگفته بود که«فکر می کنند من او را نمی شناسم.به من می گوید بچه هایم….»

 تیمور بختیار ساعت 4 بعد از ظهر خدمت آقای بروجردی آمد.روز عید بود.سه تا سپهبد هم همراهش بودند.جمعیت زیادی در بیرونی منزل آقای بروجردی نشسته بودند.آقا هم دم ایوان نشسته بودند.مردم می آمدند،دستشان را می بوسیدند.آقا اجازه می دادند که مردم دستشان را ببوسند.یک بار ،کسی دست ایشان ر اگرفته بود،ببوسد وآن قدر انگشت شصت ایشان را کشیده بود که در رفته بود.«رئیس رضا» که خبره درجا انداختن دست وپا بود،40روز می آمد وانگشت ایشان را ماساژ می داد، ولی انگشت ایشان خوب نشد.از آن موقع به بعد،دیگر اجازه نمی دادند،کسی دست ایشان را ببوسد،مگر بعضی مواقع که سران لشکری وکشوری می آمدند.تیمور بختیار،رئیس کل قوای آن روز بود.شاه هم از او  می ترسید.حاج احمد به او گفت که «این جا شما مثل سایر مردم هستید.باید صبر کنید تا نوبت شما بشود،بروید دست بوسی آقا».بعد از مدتی،به او گفت که«حالا بروید دست بوسی آقا».تیمور بختیار هم بلند شدوسر پلّه،روی دو زانو،مقابل آقا نشست. خواست دست آقا را ببوسد،ایشان نگذاشت.آقای بروجردی با ایشان احوال پرسی کرد.حدود سه ربع ساعت تیمور بختیار،روبه روی آقا نشسته بود.حاج احمد جلو آمد وبه او گفت که«حضرت عالی خسته شدید.بفرمایید از آقا اجازه ی مرخصی بگیرید».او رفت اجازه ی مرخصی بگیرد،خواست دست آقا را ببوسد،ولی باز هم آقا نگذاشتند. یک بار دیگر که تیمور بختیار برای ملاقات با آیت الله بروجردی به منزل ایشان آمده بود،کنار حوض کفش هایش را از پا در آورد.حاج احمد به او گفت که«حضرت اشرف،تا اندرونی خیلی راه است،این جا خاکی است،جورابتان کثیف می شود.کفش هایتان را جلوتر در بیاورید».تیمور بختیار گفت که «خاک منزل آقا،توتیای چشم ماست».آقا به حاج احمد می گوید که«عید است،برو شیرینی بیار».حاج احمد می رود ویک بشقاب گز خوانسار می آورد. آقای حائری به بختیار می گوید که «شما پیغامی از شاه آورده اید»؟بختیار می خواهد صحبت کند،نمی تواند.آقای حائری به حاج احمد می گوید که «یک کاغذ وقلم بیار».کاغذ وقلم رابه بختیار می دهند واو پیغام های شاه را می نویسد وبه آقا می دهد. بختیار نمی توانست حرف بزند. هیبت آقا او را گرفته بود. آقا،کاغذ را لای انگشت سبابه اش گرفت وپیغام را خواند وگفت که «سلام مرا به شاه برسانید وبگویید مورد اول باید این طور شود،مورد دوم این طور،مورد سوم این طور ومورد چهارم این طور».

……………………………………………………………………………………

خاطرات آیت الله سید حسین موسوی كرمانی ،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی ،ص103.

 

ملاقات مرحوم آیت الله بروجردی و شخص شاه 

حضرت آیت الله محمد یزدی  می گوید:

یك‌ بار مرحوم‌ آیت‌الله بروجردی‌ با شاه‌ در صحن‌ مطهر حضرت‌ معصومه‌(س‌) ملاقاتی‌ ترتیب‌ دادند. ابتدا كه‌ قرار بود شاه‌ به‌ قم‌ بیاید، این‌ بحث‌ در میان‌ طلبه‌ها و مردم‌ جریان‌ داشت‌ كه‌ كیفیت‌ این‌ ملاقات‌ چگونه‌ خواهد بود، تا این‌ كه‌ قرار بر این‌ شد كه‌ دیدار با حضور دیگر علما در صحن‌ اتفاق‌ بیفتد. بنده‌ در آن‌ مقطع‌ در فیضیه‌ سكنی‌ داشتم‌ و همواره‌ در هنگام‌ وقوع‌ اخبار مهم‌ سعی‌ می‌كردم‌ خودم‌ را به‌ مركز ماجرا نزدیكتر كنم‌ تا دقیقتر شاهد اوضاع‌ باشم‌.

مرحوم‌ آیت‌الله بروجردی‌ در این‌ ملاقات‌ به‌ شاه‌ خطاب‌ كرده‌ بودند كه‌ سعی‌ كنید مسائل‌ اسلام‌ را بیشتر رعایت‌ كنید.

ظاهراً نحوه‌ ادای‌ این‌ جمله‌ به‌ گونه‌ای‌ بود كه‌ برداشت‌ اولیه‌ این‌ بود كه‌ شاه‌، مسلمان‌ نیست‌! لذا شاه‌ گفته‌ بود: آیا حضرت‌ آیت‌الله می‌فرماید كه‌ من‌ مسلمان‌ نیستم‌؟! مرحوم‌ آقای‌ صدر كه‌ در آن‌ جلسه‌ حضور داشتند و در مقایسه‌ با دیگر علمای‌ هم‌ طراز خود، آشنایی‌ بیشتری‌ با مسائل‌ و مباحث‌ سیاسی‌ و حكومتی‌ داشتند و از نفوذ خاصی‌ برخوردار بودند، در مقام‌ توضیح‌ كلام‌ آیت‌الله بروجردی‌ برمی‌آیند و می‌گویند: مقصود حضرت‌ آیت‌الله این‌ است‌ كه‌ شما ظواهر اسلام‌ را بیشتر از قبل‌ رعایت‌ كنید و هرگز منظورشان‌ این‌ نیست‌ كه‌ خدای‌ ناكرده‌ شما مسلمان‌ نیستید! از این‌ كه‌ مرحوم‌ صدر در مقام‌ تعدیل‌ كلام‌ آقای‌ بروجردی‌ برمی‌آیند، ‌ برمی‌آید كه‌ مراجع‌ عظام‌ وقت‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بودند كه‌ شرائط‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ كشور در حدی‌ نیست‌ كه‌ بشود با صراحت‌ و جسارت‌ با شاه‌ و دارو دسته‌اش‌ برخورد كرد. حتماً به‌ خاطر دارید كه‌ حضرت‌ امام‌ هم‌ در ابتدای‌ درگیری‌ خود با حكومت‌ محمدرضا، صحبت‌ از تغییر رژیم‌ شاهنشاهی‌ به‌ میان‌ نمی‌آوردند و می‌فرمودند: حداقل‌ به‌ قانون‌ اساسی‌ خودتان‌ عمل‌ كنید. بنده‌ بارها عرض‌ كرده‌ام‌ كه‌ نعمت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و پیروزی‌ آن‌، محصول‌ زمینه‌ سازیهایی‌ بود كه‌ در طول‌ سالهای‌ متمادی‌ و بخصوص‌ قرن‌ اخیر از سوی‌ بیدارگرانی‌ همچون‌ مرحوم‌ سیدجمال‌ الدین‌ اسدآبادی‌ انجام‌ شد و نیز مرحوم‌ شیخ‌ فضل‌الله نوری‌ كه‌ تز مشروطه‌ مشروعه‌ را مطرح‌ كرد و در همین‌ مسیر جانفشانی‌ نمود. وقتی‌ نوبت‌ به‌ امام‌ رسید، مجموعه‌ عوامل‌ و شرائطی‌ كه‌ در یك‌ رهبر سیاسی‌- مذهبی‌ لازم‌ بود، در ایشان‌ جمع‌ شد و این‌ خصائص‌ با مجموعه‌ شرائطی‌ كه‌ در تاریخ‌ به‌ وجود آمده‌ و رشد كرده‌ بود، هماهنگ‌ شد و پیروزی‌ شكوهمند انقلاب‌ اسلامی‌ را سبب‌ گردید.

………………………………………………………………………………

1- ر.ك:خاطرات آیت الله یزدی،ص141.

 

ملاقات شاه با آقای بروجردی

آیت الله محمد علی گرامی می گوید:

شاه یک مرتبه به عیادت آقای بروجردی در بیمارستان آمد و خیلی خاضعانه مقابل آقای بروجردی نشست او به منزل آقای بروجردی در قم هم آمد، سال 1323 بود که آقای بروجردی به قم وارد شد و چند سالی گذشته بود که شاه به منزل آقای بروجردی آمد. (شاید هم سال 1326بود) من آن موقع صبح زود داشتم به مدرسه­ای واقع در محله­ی عشقعلی می­رفتم که دیدم شاه دارد بر می­گردد و عده­ی معدودی که متوجه شده بودند آنجا ایستاده بودند. شاه در یک ماشین بود و دو سه تا ماشین هم همراهش بود. یک نفر هم که از طایفه­ی برقعی­های قم بود و من می­شناختم، برای شاه شعار داد و گفت: «سلامتی شاهنشاه جوانبخت، صلوات!» به هر حال، خیلی برای آقای بروجردی احترام قائل بودند چون شاه ضعیف بود و آقای بروجردی هم که مرجع شده بود معتقد بود که باید فعلاً این حکومت را تقویت کرد چون تنها نظام شیعه­ی دنیا است و الآن هم ضعیف است. قوای متفقین هم تازه رفته بودند ولی حکومت ایران هنوز قوام نیافته بود و ایشان نمی­خواست حکومت مرکزی ضعیف شود و مملکت دچار هرج و مرج گردد.

آخرین ملاقات شاه با آقای بروجردی که از نظر بعضی­ها قدری هم موهون بود در حرم اتفاق افتاد. آقای بروجردی قبلاً به حرم رفته بود و شاه معطل کرد و از قرار ملاقات دیرتر آمد و عذر آورده بود که دیر حرکت کردیم و باید با ماشین از تهران می­آمدیم و این حرفها.

من آن روز در خیابان بودم. از شاه استقبال مفصلی شد. خیابان پر از جمعیت بود با این که سالهای آخری بود که آقای بروجردی داشت کم کم حالت قهر می­گرفت. این قضیه شاید در سال 36 یا 37 بود. ما بعداً مطلع شدیم که ملاقات دو به دو بوده است. شاه وقتی خدمت آقای بروجردی آمد، به آجودان همراهش گفته بود: شما بروید،یعنی می­خواهم خصوصی ملاقات کنم. آقای بروجردی هم به حاج احمد گفته بود: شما برو بیرون، در آن جلسه ملاقات شنیدم آقای بروجردی عصایش از دستش افتاده بود حالا عمدی بوده یا غیر  عمد، نمی­دانم، شاه خم می­شود و عصای آقا را بر می­دارد و به دست او می­دهد و زیر بغل آقا را می­گیرد و خودش خدمت آقا می­نشیند. (ولی از آقای حاج آقا مجتبی عراقی که در مقدمه­ی این ملاقات در حرم حاضر بود، پرسیدم و او این قسمت را انکار کرد).  آقای بروجردی چون پیر شده بود، همیشه یک نفر باید زیر بغلش را می­گرفت و ظاهراً این آخرین ملاقات بود. ملاقاتی هم که شاه با آقای بروجردی در حرم داشت برای بعضی خوشایند نبود و می­گفتند: چرا آقای بروجردی آمده حرم؟! یا باید ملاقات نشود و یا شاه به خانه آقای بروجردی بیاید؛ نه این که ایشان در حرم منتظر شاه شود. بعد از این عکس­هایی از سفر شاه به آمریکا آورده بودند که مشغول عیاشی بوده، و بعد از این دیگر رابطه و ملاقات قطع شد ولی باز شاه احترام آقای بروجردی را داشت.

………………………………………………………………………………..

خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381،ص 132.

 

 

 

پاسخی بگذارید