آیت الله احمد صابری همدانی می گوید:
همان طور که پیش تر بیان شده ومرحوم آقای بروجردی وسایر بزرگان ومراجع، بیش تر به خاطر خطر کمونیسم که در آن مقطع واقعاً جدی وتهدید کننده ی دیانت مردم و کیان کشور بود،از مقابله ی جدی با دستگاه خودداری می کردند.به همین جهت هر جا که رد پای کمونیسم وکمونیست ها دیده می شد بزرگان ما موضع می گرفتند ومخالفت شان را ابراز می کردند.از جمله این موارد،قضیه ی بیانیه ی استکهلم بود که توده ای ها تنظیم کرده بودند وظاهراً در بردارنده ی موادی چون صلح عمومی وحقوق بشر ومسائلی از این دست که امروزه هم مطرح است،بود وبا همین مضامین ومفاهیم به ظاهر زیبا،بسیاری از علما را فریب دادند وبیانیه را به امضای آن ها رساندند.
سید علی اکبر برقعی نیز یکی از روحانیون امضا کننده ی بیانیه واز طرفداران پروپاقرص این قضیه بود،اما مرحوم آیت الله بروجردی همانند اکثر بزرگان قم از تأیید بیانیه خودداری کرد که خشم کمونیست ها وتوده ای ها را برانگیخت وجمع زیادی از این ها از تهران حرکت کرده وبه قم آمدند وضمن برپایی تظاهراتی تا نزدیک مسجد امام حسن عسگری (ع) آمدند وبا توهین وجسارت نسبت به آن مرحوم،علیه ایشان شعار دادند که باعث ناراحتی ونارضایتی معظم له ،بخصوص از رژیم که اجازه ی چنین تحرکی را داده بود گردید؛ لذا به دولت پیغام داد که می خواهد از ایران به نجف مهاجرت کند.
از سوی دیگر طلاب وفضلا وبزرگان قم واز جمله مرحوم حاج میرزا ابوالفضل زاهدی قمی در حمایت از مرحوم آقای بروجردی و رد بیانیه ی استکهلم در مدرسه ی فیضیه،اجتماع وتظاهرات کردند ویکی از فضلا درباره ی این قضایا به سخنرانی پرداخت.در پی این اعتراضات،رژیم برای آماده کردن اوضاع آقای برقعی را دست گیر وبه یزد تبعید کرد وبا وساطت جمعی از فضلا وهم چنین مردم قم،مرحوم آیت الله بروجردی از مهاجرت به نجف که حیثیت رژیم را خدشه دار می کرد و می توانست پیامدهای ناخوشایندی را برای آن ها به دنبال داشته باشد،منصرف شد.
آقای برقعی و امضای بیانیه ی استکهلم و ایجاد غائله
در مورد آقای برقعی باید عرض کنم که ایشان در مسجد،امام اقامه ی جماعت می کرد وچون خیلی سریع نماز می خواند،خیلی از مردم تمایل داشتند که پشت سر ایشان نماز بخوانند.خود من هم گاهی در نماز جماعت ایشان شرکت می کردم.
مرحوم آقای برقعی اهل قلم بود ونویسنده ی توانایی شمرده می شد.کتاب راهنمای دانشمندان ودو کتاب درباره ی حضرت علی(ع) وامام حسن(ع)،از جمله نوشته های ایشان است.امضای بیانیه ی استکهلم که ما دقیقاً از متن ومفادش سر در نیاوردیم،باعث شد که ایشان همانند سایر کسانی که بیانیه را امضا کرده بودند متهم به طرفداری از کمونیست ها شود.البته بیش تر علما وبزرگانی که اقدام به امضای بیانیه کرده بودند پس از پی بردن به اهداف مرموزی که در پشت قضیه وجود داشت،از کار خود پشیمان شده واعلام برائت کردند،اما مرحوم آقای برقعی هم چنان بر سر امضای خود ایستاده و پافشاری می نمود وحتی در جلساتی که در تهران در همین زمینه تشکیل می شد شرکت می کرد.البته آقایان وعلمای دیگری هم از تهران ومازندران در این جلسات حاضرمی شدند که چون بعداً با آشکار شدن ماهیت قضیه از کار خود پشیمان شدند،از ذکر اسامی شان معذورم.
به هر حال ،با اوج گرفتن قضیه وحمایت مرحوم برقعی و در مقابل ،مخالفت مرحوم آیت الله بروجردی با این بیانیه ،کمونیست ها جرأت وجسارت زیادی پیدا کردند.حتی در قم تظاهرات وراهپیمایی متقابل طلاب وفضلا را در پی داشت.در این حرکت که به عنوان اعتراض به تحرکات کمونیست ها در قم واهانت به مرجعیت شیعه انجام شده بود،طلاب به فرمانداری حمله ور شدند که با دخالت مأموران رژیم وتیر اندازی به طرف طلاب،یازده نفر زخمی وسیدی به شهادت رسید.
بر اثر این اقدام نیروهای دولتی،جسارت واهانت کمونسیت ها،علما و روحانیون به خشم آمدند ومرحوم آقای بروجردی اعلام کرد که از ایران خواهد رفت.با پخش این خبر در میان مردم بازار قم تعطیل شد وعلما وفضلا وطلاب در اقدامی اعتراض آمیز در صحن مطهر حضرت معصومه(س) تجمع کردند وبعضی از فضلا واساتید آن روز که هم اکنون در شمار مراجع هستند،به سخنرانی پرداختند.از جمله سخنرانان مرحوم حاج میرزا ابوالفضل زاهدی بود که در زمینه ی توأم بودن دین ودنیا ویا دین وسیاست سخنانی را ایراد کرد وبعد تصمیم مرحوم آقای بروجردی مبنی بر خروج از ایران ومهاجرت به نجف ومخالفت مردم وروحانیت با این تصمیم واین که نخواهند گذاشت ایشان قم را ترک کند،اعلام گردید.
مرحوم آیت الله بروجردی هم طی تماس تلفنی با شاه ناراحتی خودش را از حوادث پیش آمده ابراز کرد که فوراً نمایندگان شاه برای عذر خواهی وبه دست آوردن دل ایشان به قم آمدند وقول دادند که خواسته ها ومنویات ایشان را تأمین وبر آورده سازند.فردای آن روز مرحوم آیت الله بروجردی به عیادت مجروحین حادثه ی یاد شده در بیمارستان رفت.رژیم هم سید علی اکبر برقعی را که نقش زیادی در این حوادث داشت،دستگیر و به یزد تبعید نمود.
……………………………………………….
صادقی، سید مصطفی، خاطرات آیت الله صابری همدانی ، چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص 92.
مبارزه ی آیت الله بروجردی با حزب توده ی ایران
مصاحبه بادكتر مهدی حائری یزدی
ضیاء صدقی:آقای دکتر حائری یزدی، این فعالیت گسترده ی حزب توده در دوره ی نهضت ملی سبب ناراحتی آیت الله بروجردی نبود؟
مهدی حائری یزدی: بسیار، بسیار سبب ناراحتی ایشان بود.
ضیاء صدقی: چیزی یادتان هست در این زمینه که برای ما بفرمایید که موضوع خاصی، مطلب خاصی در این باره که سبب ناراحتی ایشان شده باشد و ایشان کوشش کرده باشند که با دولت این موضوع را مطرح بکنند، یا راه حلی برایش پیدا بکنند؟ چیزی در این زمینه به یادتان می آید؟
مهدی حائری یزدی: آقای بروجردی یکی از مشخصاتش این بود، که همان طوری که عرض کردم، خیلی آدم مدّبری بود و خودش را توی دست ودهان احزاب وروزنامه ها نمی انداخت و کارهایی که می کرد البته كارهای نامرئی بود.
عرض كنم حضورتان كه البته همان نحوی که بهایی ها را مخل امنیت و استقلال ایران می دانست، توده ای را هم می دانست وبه همان ترتیبی که با بهایی ها مبارزه می کرد،[با توده ای ها هم]-البته به وسیله ی عوامل خودش- فعالیت می کرد. مثلاً اگر توده ای ها در یک شهری رئیس فرهنگ باشند که در آن شهر موجب کارهای غیر مذهبی فرهنگی بشوند، سعی می کرد که آن ها را تبدیل کند. آن ها را از بین ببرد. کس دیگری که صلاحیت مذهبی دارد بیاورد روی کار، همین طور از این کارها زیاد می کرد. ولی بیاید و رسماً یک کاری بکند که مثلاً بیانیه صادر کند یا اعلامیه صادر کند، ایشان اهل شعار و این ها نبود.
………………………………………….
خاطرات دكتر مهدی حائری یزدی،چاپ سوم،1387 .
غائلهی آقا سید علی اکبر برقعی در قم
آیت الله محمد علی گرامی می گوید:
یکی از غائلههایی که در قم اتفاق افتاد این بود که کشورهای کمونیستی در اتریش کنگرهی صلح برگزار کرده بود از ایران هم برای شرکت در آن دعوت کرده بودند. حتی از علما و روحانیون نیز دعوت کرده بودند. در قم از آقای آقا سید علی اکبر برقعی دعوت کرده بودند و ایشان هم پذیرفته بود. بعضی دیگر هم که دعوت شده بودند صلاح ندانستند که شرکت کنند. بعضی افراد در این قضیه فعال بودند و امضا جمع میکردند. آنها ورقهای را نزد آقای کاشانی برده بودند تا ایشان امضا کند. ایشان هم آیهای از قران را که دربارهی صلح بود، نوشته بود: «الصلح خیر» و بعد امضا کرده بود یعنی اساس صلح خواهی از قرآن است بانی این کار مارکسیستها بودند. آقای آقا سید علی اکبر برقعی وقتی از سفر کنگرهی صلح برگشت، تیپهای چپ اطراف ایشان را گرفتند و او را با تشریفات وارد قم کرده سر دست بلند کردند. بعضی از مخالفین هم به او سنگ پرتاب کرده بودند و در صحن به زیارت حرم رفتند. جمعیت زیادی اطراف او بودند. در قم بعضی به عنوان اینکه آقای برقعی با تودهایها و کمونیستها رفیق شده است، تظاهرات به راه انداختند و از او خواستند تا از قم بیرون برود. بیت آقای بروجردی هم از اول ناراحت بودند. البته، آقای برقعی آدمی نبود که کمونیست و غیر متدین باشد بلکه او مردی بزرگوار باسواد متدین و روشن بود. تالیفاتی هم داشت که از جملهی آنها «ستارگان فروزان» است که به چاپ رسیده است. با این همه، سادگیهایی هم داشت. آقای داماد برایم نقل میکرد زمانی که عمامهها را بر میداشتند و عمامه گذاشتن از طرف دولت مجوز میخواست و فقط به پیش نمازها، خطبا و مراجع مجوز می دادند، آسید علی اکبر برقعی میگفت: آقا شیخ عبدالکریم حائری از یک جهت عمامه دارد ولی من از سه جهت عمامه دارم، چون هم پیش نمازم (چون در مسجد امام نماز میخواند) و هم منبر می روم و هم اهل فتوا هستم.
به هر حال او انسانی ساده بود. در یکی از تالیفاتش به نام «ستارگان فروزان» دربارهی شیخ شهاب الدین سهروردی نوشته است که این لغت سهروردی است بر وزن کمردردی، با این که«سهرورد» معروف است به ضم سین که یکی از روستاهای زنجان است. وقتی سر کلاس فلسفه در حوزه نقل قول می کردم که بعضی گفتهاند که سهروردی به ضم سین غلط است و سهروردی بر وزن کمر دردی است همه میخندیدند.
رفتن او به کنگره صلح هم، از روی سادگی و به این امید بود که در دنیا صلح ایجاد شود آن روز در آن تظاهراتی که علیه آقای برقعی انجام شد شاهد بودم که جمعیت به طرف منزل آقای برقعی رفت و آقای شجونی که از منبریهای تهران است و آن روز خیلی جوان بود با قبای باز و آستینهای بالا زده و بدون عبا، جلوی جمعیت شعار می داد که سرانجام ماموران شهربانی نزدیک منزل آقای برقعی، جلوی جمعیت را گرفتند.
عصر آن روز، دوباره طلبهها شلوغ کردند و به طرف فرمانداری رفتند و درخواست کردند که آقای برقعی از قم بیرون برود. آقای مبلغی که اکنون در قم است و گاهی منبر میرود به بالای قسمت جلوی ساختمان شهرداری (که آن زمان فرمانداری بود) رفت و اسلحهی سرباز محافظ فرمانداری را گرفت و با او درگیر شد. سربازان مسلح و محافظ فرمانداری فکر می کردند که الان ممکن است طلبهها فرمانداری را اشغال کنند، لذا تیر اندازی شد امایادم نیست که آیا کسی هم کشته شد یا نه ؟! ولی گفته می شد که چند طلبه کشته شدهاند. طلبهها متولی قبرستان خاکفرج را در اطاقی زندانی کرده بودند تا از از او بازجویی کنند که قبر این کشتهها کجاست؟ چون قبرهای تازهای کشف شده بود، ولی می گفتند که ربطی به آن حادثه ندارد.
سپس، طلبهها به منزل آقای بروجردی هجوم بردند. آقای بروجردی مقامات را از تهران احضار کرد تا دربارهی این موضوع اقدام کنند. وقتی بعضی از تهران آمدند، آنها را در هتل ارم (که بعد دفتر تبلیغات شد) جا دادند و آقای بروجردی، آقای سلطانی را مامور کرد تا با آنها صحبت کند. فردای آن روز، در صحن بزرگ حضرت معصومه(س) جلسهی بزرگی بر پا شد و عدهای از روحانیون صحبت کردند. یکی از آنهایی را که اکنون به یاد دارم، آقای قوانینی، اهل قزوین بود. او ظاهراً اکنون در قید حیات است ولی نمیدانم کجاست. آن موقع قدی بسیار بلند و محاسن بور داشت و سنش به حدود سی سال میرسید. مرحوم تربتی سخنرانی کرد و افراد دیگری هم به نوبت، صحبت کردند. به هر حال نتیجه این شد که دولت آقای آقا سید علی اکبر برقعی را از قم به یزد و از آنجا هم به تهران تبعید کرد او چند سال قبل از دنیا رفت.
…………………………………….
خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،چاپ1381،ص160.
واقعه سید علی اكبر برقعی
حضرت آیت الله خزعلی می گوید:
واقعهی مهم و مشهوری که در این ایام در قم رخ داد مربوط به حملهی سید علی اکبر برقعی به مقدسات اسلام و واکنش علما و حوزهی علمیه نسبت به آن است.
از نظر بسیاری از علما سخنان برقعی بوی سخنان تودهایها را میداد بنابراین، واکنش نسبت به آن حیاتی تر از قضیهی نفت بود. در جریان ملی شدن نفت چون صراحتاً انگیزهی دینی وجود نداشت بسیاری مایل به وارد شدن در آن نبودند، اما درمورد برقعی چون قضیه به طور مستقیم توهین به دین تلقی میشد، بسیاری از طلبهها و علما بر ضد آن واکنش نشان دادند. حرکت و اعتراض بر ضد سید علی اکبر برقعی به زودی به خیابان کشیده شد. دولت برای جلوگیری از اوج گرفتن به ناچار خواستههای علما را در این مورد انجام داد.
………………………………………….
1- كرمی پور ،حمید،خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص 72.
قضیه سید علی اكبر برقعی
حضرت آیت الله محمد یزدی می گوید:
سید علی اكبر برقعی در شمار آن دسته از روحانیون قم بود كه به تعبیر ما چپ میزد! گرایش به اهل سنت در ایشان شدید بود؛ تا جایی كه متهم شد كه مذهب عامه را اختیار كرده است. در میان اسناد و مداركی كه بنده در اختیار دارم، نوشته و امضای ایشان موجود است. این شخص در قم مسبب چند غائله كوچك و بزرگ بود كه در یكی از آنها، تظاهراتی صورت گرفت و مسؤولان نظامی و امنیتی ناچار شدند كه پا در میانی كنند.
در مجموع فردی بود كه اظهاراتش همیشه مشكل ساز بود و همین امر باعث شد كه سرانجام قم را ترك گوید و به تهران برود. در همین اواخر هم قبل از فوتش مریدان محدودی برای خودش دست و پا كرده بود و حرفهای مسألهداری میزد. ما تا مدتها نام ایشان را میشنیدیم و در جریان آثار قلمی او بودیم. جزوهای نوشته است كه در مقام تشبیه شاید با كتاب شهید جاوید قابل قیاس باشد. در جزوهاش با لحنی تند و صریح به انكار برخی از مسائل پرداخته است. این شخص نظام اثنیعشری را به شدت زیر سؤال برده است. برقعی در صدد آن بود كه طلبهها را در قم دور و برش جمع كند و تشكیلاتی را برپا كند كه موفق به انجام این كار نشد و عملاً او را از قم اخراج كردند. سید علی اكبر برقعی تعدادی، دوست روحانی هم داشت. در كل افرادی كه در صدد آن بودند كه حدود را بشكنند و میدان را باز كنند، با او انیس و جلیس بودند.
……………………………………………..
ر.ك:خاطرات آیت الله یزدی،ص160.
تبعید سید علی اكبر برقعی به دستور آیت الله بروجردی
آیت الله سید محمد نقی شاهرخی خرم آبادی می گوید:
در زمان مرحوم نواب صفوی ،یک بار سید علی اکبر برقعی از طرف چپی ها به کنگره ی وین اعزام شد.ایشان به شدت از این موضوع عصبانی شد واین حرکت را تأییدِ مرام کمونیستی ومارکسیستی دانست.وقتی برقعی از سفر بازگشت،جو عمومی حوزه علیه ایشان بود؛به نحوی که وقتی ایشان همراه تعدادی از طرفدارانش با ماشین های اتوبوس،مینی بوس وسواری وارد قم شدند وبه طرف حرم مطهر حرکت کردندو در آنجادست به تظاهرات زدند و علیه آیت الله بروجردی شعار دادند مذهبی ها ودر راس آنها فداییان اسلام باآنها درگیر شدند .در این حال،یکی از حامیان برقعی از ماشین پیاده شد واز یک مغازه ی قصابی در نزدیکی حرم حضرت معصومه(س) ساطوری گرفت وبا آن به طرف جمعیت فداییان اسلام حمله کرد.ساطور را از او گرفتند وکُتکی هم به او زدند.
بعد از آن،سخن رانی هایی علیه مارکسیست صورت گرفت وکار به زد وخورد تا نزدیکی شهرداری کشید.
در آن مراسم درظاهر آقایان شجونی ونیک نام به ایراد سخن پرداختند ونیز آقای مدرسی وبعد هم مرحوم تُربتی که در شمار وعاظ مشهور بودند سخنرانی کردند.
در ادامه،افرادی که خود را حامل پیام آیت الله بروجردی معرفی کردند،از راه رسیدند واعلام کردند که معظم له از این کار عصبانی شده اند وقرار شده است خودِ ایشان علیه آقای بُرقعی اقدام کنند.فرمانداری وقت که ساختمانش درمجاورت شیخان قم بود،به مردم وعده دادند که شما متفرق شوید؛ ما خواسته ی شما را عملی می کنیم.
در آن ایام،رئیس شهربانی،فردی متظاهر ومنافق سیرت بود که اگر خطا نکنم نامش سجادی بود.
او خدمت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی می رسید ودست ایشان را می بوسید ودست هایش را به حالت احترام مقابل سینه اش می گرفت.
به هر حال در آن مقطع،از مردم وفداییان،مهلت یکی،دو روزه ای خواستند تابه مسئله رسیدگی ومرحوم برقعی را تبعید کنند.وقتی موعدِ وعده فرا رسید وهنوز اقدامی در این باره انجام داده نشده بود،مردم بار دیگر در مقابل فرمانداری اجتماع کردند؛ولی ملاحظه کردند که درِ فرمانداری بسته است ودر خیابان های اطراف وبالای بام ها وساختمان های روبه روی فرمانداری ،اوضاع غیر عادی حاکم است وهمه جا مأموران مسلح پرسه می زنند.در این حال یکی از دوستان واقوام ما به نام حجة الاسلام حاج سید فرج الله شاهرخی که در حال حاضر در دانشگاه تدریس می کند وطرفدار مرحوم آیت الله کاشانی ومرحوم نواب صفوی بود،بالای ستونی که کنار درِ فرمانداری قرار داشت،رفت.قبل از ایشان هم حجة الاسلام «حاج شجونی»در بالای ستون دیگر کنار درِ فرمانداری،سخنرانی داغی ایراد کرده بود.در آن مقطع،مرحوم حجه الاسلام والمسلمین تُربتی(از وعاظ مشهور ومتدین حوزه ی علمیه قم)نیز سخنرانی کرده بود.
در این حال ،دوباره تظاهراتی صورت گرفت ومردم به سمت منزل مرحوم برقعی حرکت کردند.تیر اندازی هوایی صورت گرفت.برخی از مقامات مربوط،شاید به نیت ترساندن جمعیت ومتفرق کردن آن ها،گفتند:«فرضاً ما به شما اجازه بدهیم که به سمت منزل آقای برقعی بروید،در آنجا دورِ دیوارهای ایشان سیم کشی شده است و سیم ها به برق وصل است وهر کس نزدیک شود،با خطر برق گرفتگی مواجه خواهد شد.به علاوه،ایشان محافظان مسلحی دارند وشما موفق به حمله نخواهید شد».
زد وخورد میان مردم ومأموران آغاز شد.بنده در آن ایام جوان بودم وهمراه تنی چند از جوانان پرشور که به مرحوم برقعی اعتراض وانتقاد داشتیم،از نرده های شهرداری بالا رفتیم واز آن سو به پایین پریدیم.در این حال،یک سید معمم-به نام منافی-در پی من از دیوار پرید پایین ودر صحن فرمانداری می خواست به ما ملحق شود.تیر اندازی شد وسید مزبور تیر خورد وکنار ما روی زمین افتاد.بعد از آن حادثه، دیگر من از حال او خبر نیافتم که چه سر نوشتی یافت.
حمله از هر طرف بالا گرفته بود؛حتی خود مأموران هم که برخی از آنان فاقد اسلحه بودند،می ترسیدند وپشت سر ما پنهان شده بودند که بنده به آنان گفتم:«ما خودمان برای شما خطرناکیم! چگونه پشت ما سنگر گرفته اید»؟
سید فرج الله شاهرخی هم در آن ماجرا زخمی وبه بیمارستان اعزام شد.
ناگهان تیراندازی قطع شد.انگار به مأموران دستور قطع تیراندازی داده بودند.در این حال برای متفرق کردن مردم به شلیک گاز اشک آور اقدام کردند که تعدادی از آنها به طرف ما در حیاط فرمانداری پرتاب شد.در این حال کسانی که می توانستند خود را به شیر آبی برسانند،ناراحتی چشم شان تخفیف پیدا می کرد؛ولی ما به لحاظ اینکه به آب دسترسی نداشتیم،چشم های مان به شدت سوخت ودرست نمی توانستیم نگاه کنیم.بالاخره با هر سختی ومکافاتی که بود،از بالای در فرمانداری،خودمان را بیرون انداختیم و دنبال آب گشتیم.بعد از یافتن آب والتیام سوزش چشم،به سمت منزل مرحوم برقعی حرکت کردیم.وقتی آنجا رسیدیم،دیدیم گرداگرد منزل ایشان را قوای شهربانی محاصره کرده اند وحتی شایع شده در اطراف آنجا سیم خاردارِ متصل به برق تعبیه شده است.
مأموران جلو آمدند ومانع حرکت ما شدند.به یاد دارم یکی از مأمورانِ مهاجم،درجه داری از ژاندارمری ومردِ گردن کُلفت،بلندقد وچاق بود که با چماق بزرگی که در اختیار داشت،به سمت جمعیت حمله کرد.بنده بدون اینکه نشان دهم چه قصدی دارم،جلو رفتم.اگر می دانست هدفم چیست،حمله می کرد.به او نزدیک ونزدیک تر شدم و ناگهان دو سرِ چوبی را که در دستش بود،گرفتم.دیگر مجال حمله نداشت وفقط سعی می کرد که چماق را از دستش نگیرم.من هم نهایتِ تلاشم این بود که چماق را بگیرم و او را خلع سلاح كنم . از آنجا كه او وسط چماق را در اختیار داشت و من دو طرف آن را ،غلبه با من بود.من بایک حرکت نیم دایره ای،چماق را پیچاندم.ناچار شد چماق را رها کند.من هم آن را به طور کامل به دست گرفتم وبالا بردم.درجه دار مزبور عقب نشینی کرد وصحنه را ترک نمود.من هم با تصاحب چماق به عنوان یک غنیمت جنگی از آنجا دور شدم وبه حجره ی شماره ی سه ی خان که در آن ساکن بودم،آمدم.دوستان روحانی به دیدار من آمدند واز قضیه ی گرفتن چماق ،می خندیدند وتا مدتی این سلاحِ سرد،در حجره به نمایش گذاشته شده بود.
آن روز به سمت منزل مرحوم آیت الله العظمی بروجردی حرکت کردیم.مأموران مسلح،راه های منتهی به منزل ایشان را مسدود کرده بودند.با این حال برخی از مردم توانستند خود را به منزل آن مرحوم برسانند.ایشان با آنکه گوش شان سنگین بود،صدای شلیک گلوله ها را شنیده و از علت آن سؤال کرده بودند.اطرافیان برای اینکه ایشان ناراحت نشوند،ابراز کرده بودند که سربازان در حال تیراندازی مشقی هستند!
در همین احوال بود که مردمی که توانسته بودند از سد مأموران بگذرند وخود را به منزل آن مرحوم برسانند،وارد منزل شدند وفریاد زدند:
«دارند مردم وروحانیون را می كشند»!
آنها به هر ترتیبِ ممکن،صدای اعتراض خود را به گوش مرحوم آیت الله العظمی بروجردی رسانده بودند.ایشان هم عصبانی شده وفوری دستور داده بود که با دکتر مصدق تماس گرفته شود و ناراحتی ایشان به اطلاع او برسد. بعد از برقراری تماس مصدق سریع،نمایندگانی به حضور آیت الله العظمی بروجردی فرستاده ودستور داده بود که هر چه ایشان فرمودند باید اجرا شود.به احترام نظر مرجعیت مطلق شیعه،برقعی را تبعید کردند.سرهنگ سجادی-رئیس شهربانی قم-را هم از کار برکنار نمودند.
………………………………….
شیخ محمدی،رضا، خاطرات آیت الله سید محمد نقی شاهرخی خرم آبادی، مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص64.