آیت الله بروجردی ومبارزه با بهائیها

 

 

 

آیت الله علی دوانی می گوید:

مرحوم آیت الله بروجردی، بارها به شاه دستور داده بود که جلسات بهاییها را رسماً تعطیل و آنها را از ادارات و پستهای دولتی طرد کند. شاه هم به مرحوم آیت الله بروجردی وعده داده بود که در وقت مناسب اقدام خواهم کرد. ما هم کم و بیش اطلاع پیدا می کردیم، تا اینکه سال 1333 فرا رسید وبه خاطر اصرارهای آقای بروجردی ،شاه اعلام کرد که بهترین راه برای الغای بهاییگری این است که آقای فلسفی در سخنرانیهای خود این فرقه را به مردم بشناساند و به دنبال آن، دولت ،غیر قانونی بودن این گروه را اعلام بکند. مرحوم آیت الله بروجردی هم ،قبل از ماه مبارک رمضان، آقای فلسفی را خواست و ماجرا را گفت. ایشان هم چند جلسه مفصلا در باره بهاییگری صحبت كرد. در آن سال آقای فلسفی در مسجد  امام خمینی (مسجد شاه سابق)سخنرانی می کرد ،که به طور مستقیم از رادیو پخش می شد. خود من هم در تجریش منبر می رفتم. و شاهد بودم که مردم در مغازه ها جمع می شدند و به رادیو گوش می دادند.

به تدریج کار بالا گرفت. نخست وزیر وقت حسین علاء بود. می گفتند خود او هم بابی ازلی است .در آن موقع به خارج رفته بود .بعد ها شنیدم که از آنجا به شاه اطلاع داده بود که بهاییها در اینجا به تکاپو افتاده اند. از یک طرف نهرو، از یک طرف زن روزولت واز یک طرف چرچیل را واسطه قرار داده اند. فشار می آوردند که به شاه بگویید این كار به خلاف آزادی و دموكراسی است!شاه هم كه نوكر آنها بود و به  جوّ دنیای خارج نگاه می کرد، به آقای فلسفی سفارش کرد که فعلاً کوتاه بیاید تا بعد از ماه رمضان.

بعد از ماه رمضان، آقای بروجردی آنها را خواست که«چه شد؟».شاه گفته بود که «چنین وچنان شده وما در برابر مجامع جهانی نمی توانیم کاری بکنیم، بماند برای وقت دیگر.» مرحوم آیت الله بروجردی هم فرموده بود:«کار باید یک طرفه بشود. چرا گفتید وحالا جلوگیری می کنید؟» واز اینجا دیگر رابطه آیت الله بروجردی وشاه به هم خورد. یعنی شاه تا آن زمان، گاه گاهی از فرصت استفاده می کرد و پیش آقا می آمد، ولی بر سر قضیه بهاییها آقا فرمود:«به شاه بگویید که دیگر اینجا نیاید، من نمی پذیرم!»

واقعه ي ماه رمضان تمام شده و روز عید غدیر فرا رسیده بود. درآن روز، به منزل آیت الله بروجردی رفته بودم. معمولاً در اعیاد و جشنها، مردم از سراسر ایران برای دست بوسی آقا به قم می آمدند. آن روز، جمعیت زیادی آمده بود. آقا هم به یکی از ستونهای منزل تکیه داده بود. مردم هم از دو طرف می آمدند و دست آقا را می بوسیدند.من روبروی آقا ایستاده بودم. یک دفعه دیدم سپهبد تیمور بختیار با لباس رسمی وارد شد. سرهنگ مولوی (رئیس ژندارمری قم)نیز همراه او بود. بختیار نمی بایست در آن جمع آمده و می بایست لباس معمولی می پوشید.[به ]گمانم او خیال کرده بود که اگر با آن مدالها و قیافه کذایی بیاید، مرحوم آیت الله بروجردی تحت تاثیر واقع می شود! آقا هم میدانست که آمدن شخصیت مهمی از مقامات، درباره بهاییگری است، چون قبلاً فرموده بود که دیگر کسی نیاید.

خلاصه، وقتی بختیار با عده ای از مامورین وارد شد، مردم کوچه راه دادند و اینها از همان سمتی که ما بودیم، آمدند و دور زدند و از پله ها بالا رفتند. آیت الله بروجردی هم نگاهی کرد و دید یک فرد نظامی دارد می آید. آنجایی که آقا نشسته بود، یک پله بود. بختیار وارد شد و کلاهش را برداشت و دو زانو نشست ودست آقا را بوسید. دراین هنگام، یکی از اطرافیان آقا(میرزا ابوالحسن شیرازی) تیمسار بختیار را معرفی کرد و گفت که از طرف اعلیحضرت آمده است. ما از دور مشاهده می کردیم. دیدیم تا معرفی کردند، آقا سخت برآشفت وعصبانی شد و روی خود را برگرداند به طرف مردم و اصلاً به بختیار نگاه نکرد. بختیار هم که اوضاع را نامساعد دید، عقب رفت و روی آن پله کوتاه نشست. آقا به خیال این که بختیار رفته، برگشت ونگاهی کرد. دید که تیمسار به جای این که چهار زانو یا دو زانو بنشیند، روی آن پله و پشت سر آقا نشسته وپایش را دراز کرده است!

آقا در اینجا تشری به بختیار زد، که ما با آن جمعیت کذایی وصدای مداح وهلهله مردم، فقط فریاد آقا را شنیدیم. بختیار طوری ناراحت شد که بلند شد وآمد چهار زانو جلوی آقا نشست. بعد، آقا اشاره کرد که بلند شوید و بروید. بختیار هم رفت.

بعدها نقل شد که بختیار تقاضای وقت خصوصی کرده و آقا پرسیدند«برای چه؟» گفته بود:«در مورد بهاییت.» آقا فرموده بود که «من دیگر دخالت نمی کنم اگر عملی انجام دادید که خوب، والا دیگر اینجا نیایید وکسی را هم نفرستید.»

در مورد عصبانیت آیت الله بروجردی با بختیار، خاطره ای از مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی  با واسطه داریم به این مضمون که :«بختیار پس از برخورد منفی ایشان، با فاصله روی سکو می نشیند و به کشیدن سیگاری مشغول می شود که ناگهان با خشم شدیدی روبرو می شود، با این دستور که سیگارش را بگیرید و بگویید بنشیند .

………………………………………….

كرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ،چاپ اول- 1380،مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص156.

 

جلسه شبانه بهائیان در باغ اویسی قم

آیت الله مسعودی خمینی  می گوید:

اكنون كه صحبت به اینجا رسید، مایلم خاطره ای از مفاسد و جنایات بهائیان را برایتان نقل كنم. در حدود سال های سی ونه و چهل، بهائیان درباغ اویسی قم كه در حال حاضر در اختیار بنیاد مستضعفان است، محفل های شبانه ای داشتند. گاهی اوقات برنامه هایی كه داشتند، بسیار فجیع و دلخراشی بود؛ از جمله شب های عاشورا، یك بچه مسلمان را با خود به باغ می بردند و او را در حین جشن و پایكوبی به قتل می رساندند و هلهله می كردند. بنده با یك واسطه از فردی كه خود شاهد این ماجرا بوده نقل می كنم كه می گفت: یك بار در یكی از این محافل، عده زیادی از بهائیان جمع شده بودند و چند نفر سرهنگ هم از تهران به قم آمده و در آنجا حضور داشتند. آنان پسربچه حدودا ده ساله ای را در تهران ربوده و با خود به قم آورده بودند. این ماجرا را رئیس ژاندارمری قم برای رفیق ناقل خبر گفته بود كه شب عاشورا بود و من در محل كارم در ژاندارمری نشسته بودم كه یكی از دوستانم آمد و گفت؛ محفلی در باغ اویسی برقرار است. مایلی برای تماشا برویم؟ من موافقت كردم و به اتفاق به باغ رفتیم و از پشت ساختمان ها، نظاره می كردیم. دیدم كه دختر و پسر می زنند و می رقصند و غلغله ای است و پسری را هم وسط صحنه روی میز گذاشته اند و تمام افرادی كه دور میز هستند، هر كدام درفشی در اختیار دارند و همزمان با میگساری و خوانندگی، ضربه ای هم به تن پسر می زنند. من(رئیس ژاندارمری) دیدم كه در میان آن جماعت، سرهنگی نشسته است كه گویا از همه بیشتر خوش به حالش است! یك لحظه فكر كردم كه الآن برخی از مردم در مجالس عزای امام حسین(ع) دارند به سر و سینه خود می زنند و یك عده از خدا بی خبر هم در اینجا مشغول عیش و عشرتند. با این اندیشه خونم به جوش آمد و كنترل از دستم خارج شد. به رفیقم گفتم: علی الله! هر چه باداباد! بعد تفنگ را كشیدم و یك گلوله در مغز سرهنگ خالی كردم! سرهنگ نقش زمین شد و جماعت جیغ كشیدند و محفل به هم خورد. بعد به اتفاق دوستم جلو رفتیم و افراد را با اسلحه تهدید كردیم. در همان حال كه دستانشان را به نشانه تسلیم بالا گرفته بودند، آنان را در یكی از اتاق های باغ زندانی كردیم و در را بستیم. بعد نگران شدیم كه چه بلایی سر جنازه سرهنگ بیاوریم. اینجا بود كه او را زیر مقادیر زیادی كود كه در باغ تلنبار كرده بودند، پنهان كردیم. بچه مسلمان مصدوم را هم به تهران فرستادیم تا به دست پدر و مادرش بسپارند. بعد با خیال راحت به یكی از مجالس روضه ابی عبدالله! رفتیم. صبح روز بعد سر كارمان حاضر شدیم؛ انگار نه انگار! مدتی بعد افرادی با داد و قال وارد شدند و گفتند:”یك مشت آدم گم كرده ایم! شما ندیده اید؟” گفتیم:”نه! مگر به دست ما سپرده بودید؟” در نهایت هم نتوانستند قتل سرهنگ بهایی را به دوش ما بیندازند.”

به هر حال بهائیان افراد بسیار مسأله دار و مسأله سازی بودند. آنان زن ها و دختران زیبارو را به جوانان ما عرضه می كردند تا آنان را به دام عقاید خود بیندازند. متأسفانه در حال حاضر هم مشاهده می كنیم كه تبلیغات آنان برای جلب و جذب جوانان مسلمان زیاد شده است و خیلی باید مواظب بود.

………………………………………………

1-ر ك : امامی،جواد ،خاطرات آیت الله مسعودی خمینی ،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص229.

 

ماجرای بهایی ها

حجت الاسلام  محمد تقی فلسفی می گوید:  

در مسأله بهایی ها آیت الله بروجردی دریک فشار شدید افکار عمومی واقع شده بود.مرتباً از ولایات نامه می آمد که مثلاً فرماندار این جا بهائی است ویا رئیس فلان اداره بهایی است و چه ها كه نمی كند این گونه شكایات آیت الله بروجردی را بر آن داشت كه جداً وارد عمل شود.

اخیراً ارتشبد فردوست،رئیس دفتر ویژه محمد رضا و دوست نزدیک او،کتابی به نام «ظهور وسقوط سلطنت پهلوی»نوشته است که وقتی آن را خواندم مشکلاتی برای من حل شد.من از همان اوقات می دانستم که دکتر ایادی بهائی،طبیب مخصوص شاه است،لذا در یکی از سخنرانی های ماه رمضان سال 1334 شمسی در مسجد شاه که از رادیو هم پخش می شد،با صراحت گفتم:«اعلیحضرت! مملکت ما این همه طبیب مسلمان دارد،مردم ناراحت هستند از اینکه یک فرد بهائی طبیب مخصوص شماست.او را عوض کنید!» ولی شاه او را تغییر نداد.حتی یک نفر به من گفت شاه ناراحت شده و گفته است اینها به طبیب من چه کار دارند؟! وقتی کتاب فردوست را خواندم،معلوم شد که شاه هرگز نمی توانست اورا تغییر بدهد.فردوست نوشته است من که در دربار بودم،نمی دانستم که آیا شاه بر ایران سلطنت می کند یا دکتر ایادی؟زیرا ایادی،بهایی هارا در همه جا گمارده وبر مردم مسلط کرده بود.

فردوست نوشته است که در زمانی که فلسفی در رادیو دربارۀ بهایی ها صحبت می کرد شاه به ایادی گفت كه دیگر مقتضی نیست در ایران بمانی،مدتی به خارج از ایران برو.مطلب او چنین است:

«…ایادی با نفوذترین فرد دربار وبه تدریج با نفوذترین فرد کشور شد.او برای خود حدود 80 شغل در سطح کشور درست کرده بود،مشاغلی که همه مهم وپولساز بود! رئیس بهداری کل ارتش بود ودر این پست ساختمان بیمارستانهای ارتش به امر او بود.وارد کردن وسائل این بیمارستان ها به امر اوبود.وارد كردن داروهای لازم به امر او بود.دادن درجات پرسنل بهداری ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر اوبود وهیچ پزشک سرهنگی بدون امر ایادی سرتیپ نمی شد وهرگونه تخطی از اوامر او همراه با برکناری ومجازات بود.

ایادی رئیس «اتکا»ی ارتش ونیروهای انتظامی بود ودر این پست کلیه نیازمندیها باید به دستور او تهیه می شد.هر چه او اراده می کرد،ولو در کشور موجود بود، باید برای ارتش از خارج به ویژه انگلیس وامریکا،وارد می شد.تعیین سهمیه وصدها کار دیگر وحتی تعیین رؤسای اتکاها وپرسنل آن با او بود.

سازمان دارویی کشور نیز تماماً تحت امر ایادی بود،چه داروهایی وبه کدام مقدار باید تهیه شود،از کجا خریداری وبه کدام فروشنده وبه چه میزان داده شود،چه داروهایی باید و چه داروهایی نباید وارد شود؛ همه وهمه بنا بر مصالح بهائیگری دائماً در تغییر بود.شیلات جنوب در اختیار ایادی بود وتعیین اینکه به کدام کشورها وشرکت ها اجازۀ صیادی داده شود وبه کدام داده نشود نیزدر اختیار ایادی بود.در نتیجه سیاست های او تا انقلاب، صید ایران با بدوی ترین وسائل انجام می شد . تعیین رئیس وپرسنل شیلات نیز با ایادی بود.

من یک بار مشاغل او را کنترل کردم وبه 80 شغل رسید.به محمد رضا گزارش کردم.محمدرضا درحضور من از او ایراد گرفت که 80شغل را برای چه می خواهی؟ایادی به شوخی جواب داد وگفت:«می خواهم مشاغلم را به 100برسانم!»این خود نمونۀ کوچکی است از شیوۀ حکومت محمد رضا!

در دوران هویدا،ایادی تا توانست وزیر بهایی وارد کابینه کرد واین وزراء بدون اجازه او حق هیچ کاری نداشتند.من می توانم ادعا کنم که یک هزارم کارهای ایادی را نمی دانم،ولی اگر پرونده های موجود ارتش ونیروهای انتظامی وسازمانهای دولتی بررسی شود،موارد مستندی مشاهده می گردد که به نظر افسانه می رسد وبر این اساس می توان کتابی نوشت که:آیا ایادی بهایی بر ایران سلطنت می کرد یا محمد رضا پهلوی؟

تمام ایرانیان ردۀ بالا چه در ایران باشند چه در خارج،خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛حقیقتی که پیش از انقلاب جرأت بیان آن را نداشتند.

در زمان حاکمیت ایادی بود که بهایی ها در مشاغل مهم قرار گرفتند ودر ایران بهایی بیکار وجود نداشت.در دوران قدرت ایادی تعداد بهایی های ایران به3 برابر رسید.بسیاری از بهایی ها در مقابل مذهب می نوشتند«مسلمان»وحال آن که بهایی بودند.

یک بار حرکت مردم علیه بهایی ها اوج گرفت وسخنرانی های فلسفی واعظ مشهور سبب شد که حظیرة القدس-محل مقدس آنها در تهران –تخریب شود.در اثر این حرکت تعدادی از بهایی ها از ایران رفتند وایادی نیز به دستور محمدرضا 9ماه به ایتالیا رفت، ولی این حرکت دنبال نشد».

آنچه من از کتاب فردوست وروشهای دکتر ایادی استفاده کردم،این بود که صهیونیستها وبهاییها هر دو وابستۀ صریح وبنده وبردۀ آمریکا هستند.چیزی که من از نظر سیاسی دریافتم،این بود که انگلیس،فلسطین را به دست یهود مرکز  صهیونیست ها كرد و امریكا هم می خواست ایران را به دست افرادی نظیر دكتر ایادی مركزبهایی ها کند ودر خاورمیانه دو پایگاه داشته باشد.

……………………………………………

دوانی،علی،خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی ،بهار 1382 ،ص194.

 

شکایات مردم از بهایی ها

حجة الاسلام  محمد تقی فلسفی می گوید:  

گفتم که پیوسته از ولایات،نامه هایی به دست آیت الله بروجردی می رسید که بهایی ها مرتباً در حال نضج گرفتن وتوسعۀ کار خود هستند وگفته می شد که رهبر آن فرقه در عکا- واقع در فلسطین اشغالی- دستور داده است که بهائیان فعالیتهای خود را در شهرها وقصبات گسترش می دهند.آیت الله بروجردی هم به من پیغام می دادند که موضوع رابه مقامات دولتی بگویم.آنها هم می گفتند اقدام می شود،ولی پیدا بود که قدرت ندارند و نمی توانند.

از جمله عده ای از اهالی الیگودرز در سال 1329 شمسی در ارتباط با فعالیت بهایی ها در این شهر برای ایشان شکوائیه ای نوشتند.معظم له مرقوم فرمودند که من در این باره با نخست وزیر-رزم آرا- ملاقات کنم تا جلو فعالیت بهایی ها در این شهر گرفته شود.

متن نامه چنین بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

به عرض می رساند،مرجو آن که وجود محترم از بلیات محفوظ بوده موفق و مؤید باشید.چند روز است که از اطراف به وسیله مکاتیب وتلگرافات به من شکایات از فرقه ضاله بهائیه می کنند.از جمله مکتوبی است که از اطراف کرمان رسیده وتلگرافی است که از الیگودرز مخابره ورونوشت به حقیر داده اند.مکتوبی هم امروز از جناب مستطاب ثقةالاسلام آقای حاج شیخ محمد مصدر الاموری که در الیگودرز است رسیده.چنین معلوم می شود که بخشدار وسائر رؤسای ادارات از فرقۀ ضاله بهائیه حمایت می کنند وقاسم فولادوند به واسطۀحماقتی که دارد از بخشدار وغیره تقویت می نماید،لذا عده ای از مسلمین آن جا به تلگرافخانه متحصن شده اند.

خواهشمند است جنابعالی جناب اشرف آقای نخست وزیر را ملاقات کنید و مطلب را به ایشان برسانید که هر چه زودتر قضیه را خاتمه دهند که منجر به نزاع ومقابله وخونریزی نشود.

در خاتمه سلامت وسعادت جناب مستطاب عالی را از خداوند تعالی مسئلت می نماید.

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته /   تاریخ 10شهر شوال 1369  /   حسین الطباطبایی».(سند شماره 41)

حتی در یکی از دهات یزد،بهائی ها چند نفر از مسلمان ها را قتل عام کردند.در آن باره هم آیت الله بروجردی اقدام نمودند که قاتلین محاکمه ومجازات شوند.

این واقعه موجب شد که مردم به فکر کشتن سران بهائی بیفتند واز جمله دکتر برجیس یهودی بهائی شده را در کاشان کشتند. به هر حال فعالیت گستردۀ بهایی ها در سراسر کشور وبی توجهی دولتهای وقت و شاه به مسألۀ بهایی ها،آیت الله بروجردی را بسیار ناراحت ومتأثر ساخته بود،به طوری که ایشان بعد از ماه رمضان سال 1333 شمسی نامه ای مرقوم فرمودند که شاه را ملاقات کنم واعتراض وگله مندی معظم له از وضعیت بهائی ها را به اطلاع او برسانم.

متن نامه چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

به عرض عالی می رساند چندی قبل از آبادان مکتوبی از بعضی وکلاء حقیر رسیده بود واظهار داشته بودند که تقریباً ادارۀ امور نفت آبادان با فرقه بهائیه شده.حقیر فراموش کردم قضیه را،به واسطۀ قضایای دیگری که پیش آمده که هر کدام از آنها مهم وشایان توجه است.دیروز مکتوب دیگری از بعضی وکلاء حقیرنیز رسید که مؤید مکتوب اول بود.نمی دانم اوضاع ایران به کجا منجر خواهد شد؟مثل آنکه اولیاء امور ایران در خواب عمیقی فرو رفته اند که هیچ صدایی هر چند مهیب باشد آنها را بیدار نمی کند.علی ایّ حال جنابعالی را لازم است مطلع کنم شاید بشود در موقعی ،بعضی از اولیاء امور را بیدار کنید ومتنبه کنید که قضایای این فرقه،کوچک نیست.عاقبت امور ایران را از این فرقه حقیر خیلی وخیم می بینم.به اندازه[ای] اینها در ادارات دولتی راه دارند ومسلط بر امور هستند که دادگستری جرئت اینکه یک نفر از اینها را که ثابت شده است قاتل بودن او در ابرقوه پنج مسلمان بی گناه را،مجازات نمایند[ندارند] وعجب آن که مکتوبی محمد شیروانی به من نوشته،آن را هم فرستادم ملاحظه فرمائید وببینید اوضاع ایران چیست ودادگستری ایران با چه دستی اداره می شود.نمی دانم با که باید صحبت کرد وبا کدام ناقوس خوابیده ها را بیدار کرد.به هر تقدیر اگر صلاح دانستید از دربار وقت بخواهید ومطالب را به عرض اعلیحضرت همایونی برسانید.اگر چه گمان ندارم اندک فائده[ای] مترتب شود.به کلی حقیر از اصلاحات این مملکت مأیوسم.والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته،

8شوال 1373.حسین الطباطبایی»(سند شماره 45)

……………………………………………

دوانی،علی،خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی ،بهار 1382 ،ص197.

 

مبارزه بر ضد بهایی ها و دیدگاه آیت الله بروجردی

حجة الاسلام  محمد تقی فلسفی می گوید:

وظیفۀ مذهبی حکم می کرد که در مقابل تبلیغات این فرقه بی تفاوت نباشم و علی رغم وابستگی آنها به دستگاه حاکم،در منابر خود بر ضد آنها مبارزۀ تبلیغی نمایم.اما در آن ایامی که مسأله ملی شدن نفت مطرح بود ومصدق هم به شرحی که قبلاً دادم اصولاً بهائیت را خطر نمی دانست وبهائیان را جزء ملت ایران وصاحب حق برابر با مسلمانها می شمرد،این کار را به مصلحت نمی دانستم؛ولی بعد از آن جریان، در سال 1334 قبل از شروع ماه مبارک رمضان،به آیت الله بروجردی عرض کردم که آیا شما موافق هستید مسأله بهایی ها را در سخنرانی مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش می شود،تعقیب کنم؟ایشان قدری فکر کردند وبعد فرمودند:اگر بگویید خوب است،حالا که مقامات گوش نمی کنند،اقلاً بهایی ها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند.

ایشان گفتند لازم است قبلاً این را به شاه بگویید که بعداً مستمسک به دست او نیاید که کار شکنی بکند وپخش سخنرانی از رادیو قطع گردد،زیرا این مطلب برای مسلمانان خیلی گران خواهد بود وباعث تجری هر چه بیشتر بهایی ها می شود.بر این اساس دو سه روز قبل از ماه رمضان به دفتر شاه تلفن کردم و وقت ملاقات خواستم.در ملاقات با اوگفتم:«آیت الله بروجردی نظر موافق دارند،مسأله نفوذ بهائی ها که موجب نگرانی مسلمانان شده است،در سخنرانی های ماه رمضان که از رادیو پخش می شود مورد بحث قرار گیرد.آیا اعلیحضرت هم موافق هستند؟» او لحظه ای سکوت کرد وبعد گفت:«برويد بگوييد ».

من به منزل آمدم وبه جمعی از وعاظ که در آنجا جمع بودند،گفتم شما هم در منابر بگویید.آنها هم گفتند.سخنرانی  بر ضد بهائی ها در مسجد شاه وپخش آن از رادیو،موج عجیبی در مملکت ایجاد می کرد ومردمی که از دست آن فرقۀ ضاله، ستم دیده بودند،به هیجان می آمدند.همه جا صحبت از ضرورت سرکوبی بهائی های وابسته به صهیونیسم وآمریکا بود.برایم نقل کردند در آن ایام حسین علاء-نخست وزیر جدید که برای معالجه به اروپا رفته بود-به شاه تلگراف زده وگفته بود که در اروپا عکس العمل مبارزه با بهائیان خوب نیست،زیرا غربی ها اعتراض می کنند،می گویند در ایران آزادی نیست وامثال این حرفها!

در سخنرانی ماه مبارک رمضان آن سال، آیات مربوط به پیامبران خدا واعمال مردم در عصر آنان را مورد بحث قرار می دادم.شاید حدود ده روز از ماه رمضان گذشته بود.یک روز در منبر این آیه را خواندم.اتبنون بکل ریع آیهً تعبثون…..پیامبر وقت،به زندگی اشرافی افراد خود خواه وبلند پرواز اشاره می کند وساختمان های مجلل آنها را گوشزد می نماید وجباریتشان را نسبت به مستضعفین خاطر نشان می سازد.به دنبال آن مطلب ،دربارۀ بهائیان وموقعیت آنها در ایران صحبت کردم.فردای آن روز علم،که وزیر کشور بود،تلفن کرد.ابتدا به صورت کنایه آمیزی اظهار داشت «من دیروز ضمن نهار خوردن به حرفهایتان در رادیو گوش می دادم ومی دیدم با وضعی که دارم،از مصادیق این آیه هستم!»بعد از ذکر این جمله،لحن سخن را عوض کرد وگفت:«آقای فلسفی من اجازه نمی دهم که دربارۀ بهایی ها این چنین صحبت کنید وامنیت را مختل نمائید وموجب خونریزی شوید»!به وی گفتم:«مؤدب سخن بگوئید والا گوشی تلفن را می گذارم». او هم لحن را عوض کرد وگفت :«منظورم این است که از مراکز مختلف کشور به وزارتخانه خبر می رسد که مردم خشمگین وعصبانی هستند وممکن است به بهائی ها حمله کنند ونظم وامنیت به هم بخورد.خواستم بگویم متوجه این نکته باشید».جواب دادم:«از نظر امنیت وحفظ جان مردم نگران نباشید.با لحن جدی به مسلمانان می گویم هدف من آشکار ساختن گمراهی بهایی ها است.مبادا مسلمانی دست تجاوز بگشاید وبر روی یک بهایی سیلی بزند ویا این که تهییج شود وموجب خونریزی وقتل گردد.»

درمنبرهای بعدی در این باره صحبت کردم وآن طور که باید،مردم را به حفظ امنیت متوجه ساختم.دو سه روز بعد مجدداً علم تلفن زد وگفت:«خواستم تشکر کنم،زیرا به موجب گزارشهایی که از ولایت رسیده آرامش ونظم در سراسر کشور برقرار شده است».در پایان مکالمه قرار شد در رابطه با خطر بهایی ها ودعوت مردم به آرامش ملاقاتی با او داشته باشم.

هیجان عمومی ونگرانی از حرکت مردم،شاه رابر آن داشت که دستور بسته شدن حظیرة القدس را صادر کند وبه دنبال آن نیروهای فرمانداری نظامی آن جا را اشغال کردند.او در ابتدا این کار را اقدامی مذهبی جلوه داد وخود را مصمم به برخورد با بهائی ها وانمود کرد وبه همین دلیل نیز جامعۀ روحانیت از وی تشکر نموده وآن اقدام را مورد حمایت قرار داد.در همان روزها آیت الله بروجردی نامۀ بالنسبه مفصلی برای این جانب مرقوم فرمودند که در روزنامه ها چاپ شد.ایشان ضمن ابراز مسرت از سخنرانی ها،اهمیت ادامۀ مبارزه ومقابلۀ جدی با بهائی ها را مجدداً مورد تأکید قرار دادند.

سخنرانی من به همان روال ادامه یافت تا اینکه نیمه ماه رمضان را پشت سرگذاشتیم.در این زمان قضیه مهمی پیش آمد که از عنایات الهی بود.

یک روز در اتاق خودم مشغول مطالعه بودم که دو ساعت مانده به ظهر گفتند:سرلشکر علوی مقدم رئیس کل شهربانی وسرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران بدون خبر قبلی در زده وآمده اند در اتاق بیرونی نشسته ومنتظر من هستند.پیشخدمت گفت همین که در را باز کردم آنها داخل آمدند.من هم لباس پوشیدم وبه بیرونی آمدم.آنها گفتند:«آقای فلسفی،ما الآن حضور اعلیحضرت بودیم؛امر فرمودند که ما دو نفر با هم به این جا بیاییم وبه شما ابلاغ کنیم که از امروز به بعد دیگر دربارۀ بهایی ها صحبت نکنید»!

من خیلی ملایم گفتم:«این به مصلحت نیست.این کار،بدون مطالعه است.مصلحت این است که گفته شود ضرر دارد که نگویم».خیلی آمرانه گفتند:«نه،اعیحضرت صریحاً به وسیلۀ ما پیغام دادند که دیگر صحبت نکنید».من هم مقداری تند شدم ودر آن حال باز خدا تفضل کرد وگفتم:«نمی شود، مگر این که شما یکی از این چهار کار را در صورتی که می توانید،انجام دهید:اول اینکه پخش رادیویی سخنرانی مرا از مسجد متوقف کنید.دوم اینکه الان مرا بگیرید وزندانی کنید.سوم اینکه بر روی منبر بگویم امروز سرلشکر علوی مقدم وتیمسار بختیار به منزل آمدند واز طرف اعلیحضرت پیام آوردند که دیگر دربارۀ بهائی ها حرفی نزنم.این را بگویم که از رادیو پخش شود و خلق الله بدانند.»گفتند:«نه این به نام اعلیحضرت نوشته می شود».گفتم:«چهارم اینکه من صحبتهایم را به همان سبک ادامه بدهم.»گفتند:«نه آقا، اعلیحضرت فرمودند چیزی نگویید.به نام اعلیحضرت هم نمی شودگفت».

گفتم:«عجب!اگر بگویم اعلیحضرت گفته اند به ایشان اهانت می شود؛ اما اگر اسلام ومسلمانان وآیت الله بروجردی ومن مورد اهانت واقع شویم،مانعی ندارد؟صریحاً به شما بگویم، به اعلیحضرت بگویید که این کار مصلحت نیست،پخش رادیویی را می خواهید قطع کنید،من را می خواهید بگیرید وگرنه حتماً باید تا آخر ماه مبارک رمضان ادامه بدهم».

این سخن برایشان گران تمام شد،چون خیال می کردند اگر دو نفری  که بیایند،من دیگر تسلیم خواهم بود!! حتی یادم هست که علوی مقدم گفت:«آقای فلسفی! کله ما را گذاشتید کنج دیوار،انگشت را هم گذاشتی توی حلق ما وداری زور می گویی»!!!.گفتم:«من نمی فهم شما چه می گویید به هر تقدیر اگر بخواهم چیزی نگویم آبروی اسلام و مرجعیت وروحانیت می رود ومن هرگز این کار را نمی کنم.شما یکی از این چهار شکل را انتخاب کنید».

خلاصه، آنها رفتند وما هم به مخالفتمان با بهایی ها در منبر ادامه دادیم.البته بعد آنها شگردی به خرج دادند ونگذاشتند کار ادامه پیدا کند.چون آقایان علما به اتفاق تأکید داشتند که ساختمان حظیرة القدس باید به طور کامل تخریب شود،تا تبدیل به یک بنای مقدس برای بهائی ها نگردد؛ لذا از دولت مصراً خواستند که این کار صورت گیرد.از طرفی تعدادی از نمایندگان مجلس هم طرحی را آماده نمودند که به موجب آن، این فرقه غیر قانونی اعلام می شد وپیروان آن از ادارات دولتی اخراج می شدند.

دستگاه که اوضاع را این گونه دید برای جلوگیری از تصویب طرح نمایندگان آنها را متقاعد ساخت که وضع قوانین ومقررات بر ضد بهائی ها احتیاج به مطالعه وبررسی کامل دارد وبه زمان بیشتری نیاز است تا دولت نسبت به آن اقدام کند!از طرف دیگر،

برای آنکه مانع تخریب کامل حظیرةالقدس شود وبا عکس العمل مردم نیز در ماه مبارک رمضان مواجه نگردد،با دادن وعده و وعید،تخریب آن جا را تا پایان رمضان به تأخیر انداخت ودر نهایت هم تنها به تخریب گنبد اکتفا کرد.

بدین ترتیب با زد وبند دولتی ها وتحت فشار قرار دادن شاه ضعیف ودر حقیقت تحت نفوذ قدرتهای اروپایی وآمریکایی یعنی حامیان واقعی بهایی ها-ستون پنجم اجانب در ایران-آن منظور اصلی که در ابتدا تصور می شد،تحقق نیافت وشاه هم به وعدۀ خود عمل نکرد.

نتیجۀ مقاومت من در ادامه سخنرانی تا پایان ماه رمضان سال 1334 شمسی دربارۀ بهایی ها،این شد که شاه از من خشمگین شود ولذا نه تنها ازآن زمان به بعد ملاقاتم با شاه جهت ابلاغ پیامهای آیت الله بروجردی برای همیشه قطع گردید،بلکه امام جمعه تهران نیز جرأت نکرد طبق روال سابق در ماه رمضان ودهۀ اول ماه محرم از من برای سخنرانی در مسجد شاه دعوت كند!شاید هم به او دستور داده بودند. علاوه بر اینها، پخش سخنرانی هایم از رادیو هم برای همیشه ممنوع شد،لذا از آن سال به بعد هر ساله در ماه رمضان وبرای چند سال،دهۀ اول محرم در مسجد حاج سید عزیزالله وبه دعوت آیت الله خوانساری منبر می رفتم.هر چند با سخنرانی های رمضان سال 1334 شمسی بهائی ها ضربه خوردند،اما آنچه بهاییت را از بین برد،انقلاب اسلامی بود که پایه گذار آن مرحوم آیت الله العظمی امام خمینی بود.او بود که قدرت را از عوامل آمریکائی و صهیونیستی گرفت وآنها را متواری کرد وحکومت الهی اسلامی را برای ایران به ارمغان آورد.

امروز مردم ایران بدانند که اگر خدای ناخواسته انقلاب اسلامی ضربه ببیند،جمهوری اسلامی تضعیف شود وامریکایی ها دوباره بر ایران مسلط شوند،ایران فلسطین دوم خواهد بود.آنها بهائی ها را مانند صهیونیستها مسلط می کنند ومسلمانان ایران را که مالک این سرزمین هستند مانند فلسطینی های مسلمان که مالک فلسطین هستند،به در به دری واسارت وبدبختی می کشانند.

بعضاً گفته می شود که در آن موقع شاه به آیت الله بروجردی قول داده بود که هماهنگ با سخنرانی هایی که از رادیو پخش می شود،بساط بهائی ها هم برچیده می شود،ولی بعد گفت که از نظر الزامات بین المللی ما ناچاریم از بهایی ها حمایت کنیم ونمی توانیم آنها را از میان برداریم.به همین جهت هم آیت الله بروجردی به شدت ناراحت شدند وتهدید کردند که از ایران خواهند رفت.

من در این باره چیزی به خاطر ندارم،ولی همین قدر می دانم در زمانی که موقعیت بهایی ها به صورت یک امر مهم ضد اسلامی مطرح شده بود وپیامهای پی درپی آیت الله بروجردی هم از طرق مختلف بی اثر گردید؛ایشان مکرر می فرمودند:«این وضع برای من غیر قابل تحمل است»،زیرا از وقفۀ کار مبارزه با بهائی ها خیلی ناراحت بودند وپس از آن دیگر اعتمادی به دستگاه دولتی نداشتند.

……………………………………………

دوانی،علی،خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی ،بهار 1382 ،ص200 .

 

آیت الله بروجردی وبهایی ها

آیت الله مهدوی كنی  می گوید:

در جریان مبارزه با بهایی ها،مرحوم آیت الله بروجردی همراه با آقای فلسفی فعالیت هایی را شروع کردند. در این زمینه به یاد دارم که جناب آقای فلسفی سخنرانی هایی در تهران ودر مسجد امام فعلی (مسجد شاه سابق) داشتند،که من بعضی از آن منبرها را از رادیو گوش می دادم.در آخر ماه رمضان بود که ما به حظیرة القدس بهایی ها-محفل اصلی بهایی ها که الان در اختیار سازمان تبلیغات است- آمدیم.آنجا گنبدی بزرگ داشت با کاشی کاری معرق سنتی. آن زمان که آقای فلسفی در رد بهایی ها سخنرانی می کردند واز رادیو مستقیماً پخش می شد در اواخر ماه رمضان،شاه ایشان را احضار وگفته بود قدری موج را پایین تر بیاورید زیرا آمریکایی ها از خارج به من فشار می آورند که با بهایی ها برخورد نکنید. آقای فلسفی گفته بودند که من کاری را با موافقت خودتان شروع کردم وشما خودتان موافق بودید که این کار را بکنیم،حالا که شروع کردیم اگر در وسط کار در ماه رمضان سکوت کنیم،مردم چه خواهند گفت؟ قهراً مردم می گویند لابد فلسفی پول گرفته وسکوت کرده است؛چون ایشان وعده داده بود که در ماه رمضان در این باره صحبت می کند. شاه گفته بود شماادامه بدهید،اما کیفیت بحث را آرام تر ومردم رابه آرامش دعوت کنید واز آنها بخواهید که به مرکز آنها حمله نکنند وباآنها برخورد نکنند وآخرین کاری هم که شد همان بود که گفتند به مردم بگویید که شما کاری به حظیرة القدس نداشته باشید،دولت خودش آنجا را خراب می کند،لذا مردم از مسجد امام آمدند برای تماشا که دولت چگونه آنجا را خراب می کند.

من آن وقت جوان بودم ونسبت به این جریان اطلاعات زیادی نداشتم،منتهی وقتی با دوستان رفتیم دیدیم که گنبد را با طمأنینه خراب  می كنند ؛یعنی با چكش كم كم كاشی ها را خرد كرده و پایین می آورند اما خراب كردن   آنجا چیز آسانی بود،بولدوزر می خواست تا از اساس تخریب شود وبا کلنگ وچکش کاری از پیش نمی رفت.در همان خیابان به دوستانم گفتم که حتماً نقشه ای در کار است. این خراب كردن واقعی نیست. فقط برای اینكه مردم را قدری آرام كنند این كار را كردند و البته ظاهر گنبد را خراب كردند و به بهایی ها گفته بودند كه این كارها برای این است كه تا حدودی جوش وخروش وهجمه ی مسلمان ها کم بشود سپس روی آن را با شیروانی پوشش دادند که تا این اواخر باقی بود.

…………………………………

1-خواجه سروی،غلامرضا ،خاطرات آیت الله مهدوی كنی، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص 85 .

 

آیت الله بروجردی ومسئله ی بهائیت

حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی  می گوید:

دیگر زمانِ مبارزاتِ شیخ فضل الله نوری ومرحوم مدرس گذشته بود وکسی به آن صورت وارد میدان نشده بود.مسئله ی مبارزه با بهائیت کم کم مطرح شد وعده ای به طور جسته گریخته،در جلسات قرآن با بهایی ها مبارزه می کردند.مردم خیال می کردند که این نوع مبارزه بهترین نوع مبارزه است.همین آقایان مردم را در شهرستانها جمع می کردند.مردم هم خیال می کردند واقعاً بهترین نهضت ومبارزه علیه بهائی ها همین است.به مناسبت جشنی مردم را به دبیرستانی دعوت می کردند وآقایی هم به عنوان مبارزه با بهائیت از«انجمن حجتیه»می آمد ومسائلی را مطرح می کرد.آن موقع بنده-با همه ی بی ادعایی خودم- می گفتم که این مبارزه،انحرافی است.روی منبر همیشه می گفتم که ما می رویم یک پشه را بکشیم؛باتلاق پشه را باید کشت؛آنجایی که باتلاق است آنجا که مولد پشه است.گاهی دربار ی ها به این چیزها اشکال می گرفتند که شما منظورتان شاه است.همین الآن ما در دهات قمصر کاشان یک دهی داریم که آنجا همه بهائی هستند اما آنها تنها یک مشت پیرزن وپیرمرد بدبخت،بی سواد،بی اطلاع وبی خبرند.آخر اینها که هستند؟! ولی با سوادها ودانشمندهای آنها شاه،وزیر صنایع و نخست وزیر آن وقت بودند.

در فریدن اصفهان،بهائی ها روز عاشورا دسته ی عزاداری امام حسین(ع)را به هم ریخته بودند ودر نتیجه،قتل عامی انجام شده بود که باید گفت که مثل جنایتی بود که اکنون سپاه صحابه در پاکستان انجام می دهند ومثلاً در روز عاشورا دسته عزاداری امام حسین(ع) را به رگبار بستند.این جنایت، نمونه ای از جنایاتی بود که اکنون،سپاه صحابه در پاکستان انجام می دهند. این جنایت را که مرتکب شدند،آنها را محاکمه کردند.

در اثر این واقعه،بین آیت الله بروجردی وحکومت تیرگی به وجود آمد.ما همه به تهران آمدیم ودر محاکمه ی مسلمان های مظلوم شرکت کردیم.به جای بهائی ها،مسلمان ها را محکوم کردند.من با یکی از فدائیان اسلام به دادگستری آمدم؛شلوغ می کردم؛آقای دادستان یا به اصطلاح قاضی،مدام اشاره می کرد که آن آقا چرا شلوغ می کند،آن آقا باید بیرون برود.به بنده اشاره می کردند.من هم سکوت می کردم.الآن یادم نمی آید که چه بلایی برسر آنها آوردند ولی آیت الله بروجردی از این که اینها این جنایات را در کشور مرتکب می شدند،ناراحت ونگران بودند. دربار در چنگ آنها بود. اولش که قصه ی کینیاز دالگورکی بود،بعد هم قصه«اینتلیجنتِ سرویس»انگلستان ونهایتاً هم در چنگ سازمان سیا افتادند.آنها واقعاً گروه کثیف وملعونی بودند.دربار را هم اینها اداره می کردند.اما بر اثر مبارزات اخیری که انجام شد،حظیرة القدسِ بهایی ها را گرفتند.البته،سخنرانی آقای فلسفی نیز مؤثّر بود. در همان سال،من در شیراز کنار صندوق بلور در کوچه شمشیرگرها- که همه بهایی بودند- منبر می رفتم.کتاب های«اقدس وایقان وبیان» را مطالعه می کردم.شبی بیست،بیست و دو روایت از آنها نقل می کردم وبی محتوا بودن آیات اینها را عنوان می کردم ومردم پای منبر،قاه قاه می خندیدند که چه مزخرفاتی اینها در کتابهایشان دارند!البته،دربار آلتِ دستِ ابرقدرت ها بود ویک«بله قربان»مصلحتی هم به آیت الله بروجردی می گفتند وافراد موجّهی را خدمت او می فرستادند.

……………………………….

1- اسماعیلی،علیرضا،خاطرات حجت الاسلام و المسلمین جعفر شجونی ،مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص59 .

 

شیوه­ی مبارزه امام(ره)و آیت الله العظمی بروجردی با بهائیت

آیت الله خزعلی می گوید:

در مورد شیوه­ی مبارزه با بهائیت نیز امام(ره) انتقادهایی از آیت الله العظمی بروجردی می­­کرد. به نظر من سخن و گفتار این دو بزرگوار و روش­های آن دو هر یک درست و منطقی بود. آیت الله بروجردی شخصاً در برابر بهائیت ایستاد زیرا حتی قبل از این در بروجرد هم با این مشکل مواجه بود، ایشان نامه­ای به واعظ معروف حجت الاسلام فلسفی داد، تا در رادیو قرائت کند. در این نامه به شدت بر ضد بهائیت سخن رانده بود. مرحوم امام از این جریان ناراحت بود به اعتقاد ایشان مرجعیت در این موضوع نباید دخالت می­کرد زیرا واعظ پرقدرتی چون فلسفی برای این کار کافی بود. اگر در این مبارزه موفق می­شدیم،دربار متوجه می­شد که این موفقیت تازه از طرف یکی از وعاظ بوده و هنوز مرجعیت وارد گود نشده است. و اگر موفق نمی­شدیم این ناکامی فقط گریبان یک واعظ را می­گرفت، نه مرجعیت را.

آیت الله بروجردی شکست آیت الله کاشانی و تنهایی ایشان را به یادداشت و هم چنین جریان مرحوم مدرس و تبعید وی را همیشه در ذهن خود مجسم می­کرد. ایشان می­گفتند اگر مخالفت با رژیم در پیش گرفته شود، مردم در وسط راه ما را تنها می­گذارند و آن­گاه حوزه نیز از بین خواهد رفت و همین علت با بعضی از انقلابیون همراهی نمی­کرد.

ایمان و باور به خلق و مردم در کارها و فعالیت­های سیاسی، یکی از عوامل موفقیت به شمار می­رود. «هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین» همین معنی را القا می­کند. امام(ره) مردم را باور داشت. امام می­گفت اگر ما وارد میدان شویم مردم هم دنبال ما خواهند آمد. البته این واقعیت را باید پذیرفت که تقویت روحانیون بود که مردم را مطیع دین کرد. و بیشتر این موفقیت­ها حاصل تلاش آیت الله العظمی بروجردی بود.

این فضلایی که حرف امام را می­پذیرفتند پرورش یافتگان دستگاه آیت الله بروجردی بودند، به یقین اگر آیت الله بروجردی مشوق یا مروج نظریه­ی جدایی دین از سیاست بود و یا حتی این فضلا می­فهمیدند ایشان تمایل چندانی به سیاست ندارد، در قبال نهضت امام(ره) ساکت می­ماندند، اما متأسفانه برخی افراد خام یا مغرض ضد آیت الله بروجردی سم پاشی می­کردند.

………………………………………….

1- كرمی پور ،حمید،خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص 58.

 

 

 

 

پاسخی بگذارید