آیت الله خزعلی می گوید:
مراجع، همه به حضرت آیت الله بروجردى احترام میگذاشتند البته ایشان هم برای روحانیون خیلی ارج و احترام قائل بود. وقتی آیت الله العظمی حاج سید عبدالهادی به قم تشریف آورد خبر ورود ایشان به قم را به آقای بروجردی ندادند. بعد از این که اقامت آقای شیرازی در قم تمام شد و میخواست به نجف برگردد با درشکه به منزل آقای بروجردی رفت و دویست متری منزل ایشان از درشکه پایین آمد و گفت باید با پای پیاده به در خانهی عالم رفت همین که به ایشان گفتند آقای عبدالهادی شیرازی آمده است گفتند: کدام عبدالهادی، آن که در نجف است؟ کی به این جا آمده است؟ گفتند چند روزی است. آقای بروجردی از این حرف خیلی پریشان شد بعد از ورود آقای شیرازی به منزل ایشان فرمودند: از ورود شما اطلاع نداشتم والا وظیفهی من بود که به حضور شما بیایم. هنگامی که آقای شیرازی قصد رفتن داشت آقای بروجردی کفشهای ایشان را جفت کرد. یعنی میخواست نرفتن به نزد آقای عبدالهادی شیرازی را این گونه جبران کند.
……………………………………………………………….
كرمی پور ،حمید،خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی،انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص64.
ارادت متقابل آقای سیدعبدالهادی شیرازی و آیت الله بروجردی
آیت الله محمد علی گرامی می گوید:
آقاي سیدعبدالهادی شیرازی که در تقوا عجیب بود، در نجف مهر نان آقای بروجردی را میگرفت. بعضیها مکرر به ایشان گفته بودند که آقا برای شما سبک است، مهر نان آقای بروجردی را نگیرید و ایشان در جواب گفته بود: اگر یک عوام به من سهم امام بدهد، میپذیرم. آقای بروجردی مهر نانش سهم امام است. چرا نگیرم و دیگر این که، آقای بروجردی مرجعی بزرگ است و ما باید ایشان را تقویت و احترام کنیم.
آقای سید عبدالهادی شیرازی دو بار به قم آمد. در یک سفر آقای بروجردی مطلع شد ولی کسالت داشت و نمیتوانست به دیدن ایشان برود. بعضی اطرافیان آقا سید عبدالهادی گفته بودند آقای بروجردی به دیدن شما نیامد؟! یعنی میخواستند بگویند عمداً نیامد. آقا سید عبدالهادی در جواب گفته بود که ما به دیدن ایشان میرویم؛ بلند شده بودند و خودشان به دیدن آقای بروجردی آمده بودند. آقای بروجردی ابتدا خیلی خجالت كشید. افرادی كه آن جا بودند می گفتند صورت آقای بروجردی سرخ شده بود و گفته بود من قصد داشتم به دیدن حضرتعالی بیایم، ولی مریض بودم و تب داشتم و میخواستم قدری حالم مساعد شود. آقای سید عبدالهادی گفته بود ما خدمت رسیدیم، در نجف هم نان شما را به عنوان برکت سفره میگیریم.
تقوای ایشان عجیب بود و آدم از این معنویت لذت میبرد. آقای آقا سید عبدالهادی وقتی که بلند شده بود، برود، آقای بروجردی جلوتر آمده بود و با دست خودش کفش آقای آقا سید عبدالهادی را جفت کرده و جلوی پای او گذاشته بود. آقای بروجردی در غیر این مورد که ذکر کردم تا آخر عمرش، برای احدی این کار را نکرد.
……………………………………………………….
خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381،ص127.
جفت كردن كفشهای سید عبدالهادی شیرازی توسط آیت الله بروجردی
آیت الله محسنی ملایری می گوید:
شبی در محضر مبارک حضرت آیت الله بروجردى بودم . به من فرمودند آقای حاج ملا جواد صافی با فرزندانش ، آقایان شیخ علی صافی و لطف الله صافی ، هستند تو هم باش . مقداری پول از کویت خدمت آقا آورده بودند. آن موقع به دستور ایشان حمامی در سامرا می ساختند و محلی برای پذیرایی و اقامت علما از این روی حاج احمد را صدا زدند که این پول ها را برای آقا شیخ نصرالله خلخالی حواله بده .
در این وقت که اسکناس دو تومانی پاره ای را در دست گرفته بودند به آقا حاج ملا جواد صافی فرمودند : ” آقای حاج ملا جواد ! آخر عمر کار ما به صرافی رسیده است . از کجا بگیریم و به کجا بدهیم ؟ چه جواب بدهیم ؟”
آقای حاج ملا جواد گفتند: حضرت عالی برای عالم تشیع این کارها را کردید ، آن کار را کردید . خدمات شما از حد وافر گذشته است .
ایشان فرمودند : “خیر خیر، اخلص العمل فإن الناقد بصیر .”
اشکشان ریخت که وقتی شام آوردند همه ما منقلب بودیم .
خاطره دیگر که شاهد آن بودم این که آیت الله سید عبدالهادی شیرازی به قم آمده بودند (ایشان برای معالجه به ایران آمده بود که بی سر و صدا و بدون دید و بازدید بگذرانند .)
خواستند که به دیدن آیت الله بروجردی بروند (با آن که مرحوم آیت الله بروجردی به خاطر عدم اطلاع از آمدن ایشان به دیدن ایشان نیامده بودند) در بین راه به مرحوم آقای آیت الله یثربی فرمودند :
از این جا تا منزل آقای بروجردی چقدر راه است ؟
جواب داد .
بعد ایشان فرمودند: پیاده برویم تا فضیلت ببریم .
وقتی به خدمت آیت الله بروجردی رسیدیم و از پله که بالا رفتیم دیدیم ایشان عصبانی هستند از این که چرا اطلاع نداده ایم که مرحوم آیت الله سید عبدالهادی به قم تشریف آورده اند .
در بین صحبت ها مرحوم آیت الله سید عبدالهادی شیرازی فرمودند :
«من به آقای شیخ نصرالله خلخالی گفته ام که برای برکت سفره ما ، نان آقای بروجردی را برای ما بیاورید .”
با آن که ایشان بعد از آیت الله سید ابوالحسن مرجع تام بودند .
بعد از اتمام مکالمات دیدیم که به زحمت ، مرحوم آقای بروجردی بلند شدند و جلوتر از ما حرکت کردند و رفتند کفش حاج سید عبدالهادی را جفت کردند .
خاطره ای دیگر این که بعد از فوت آیت الله بروجردی یکی از مراجع قم ، از من خواستند که با نواب یزدی ، فرماندار قم ، به خانه ایشان برویم .
نواب یزدی به آن آقا گفت :
اسراری است که می خواهم برای نخستین بار به شما بگویم : شب قبل از رحلت آقای بروجردی تلگراف رمزی آمد که آقای بروجردی می خواهند وصیت کنند و شما باید وصیت های ایشان را کنترل کنید . من به حاج احمد (خادم آقا) گفتم که : دستور رمز از دربار دارم و تکلیفم این است .
او گفت : اگر بتوانی خود را ضبط کنی ، پشت پرده اتاق آقا باش تا موقعی که وصیت را انشا می کنند حاضر باشی .
من رفتم پشت پرده و بودم تا دفتر دار آمد .
آقای بروجردی به او گفتند : “مطالبی را که من می گویم یادداشت می کنی یا خیر ؟”
دفتر دار گفت به خاطر می سپرم .
بعدا آقای برجردی از او سوال کردند و دفتردار در چند مورد اشتباه کرد و آقای بروجردی از او خواستند که یادداشت کند .
بعد که تمام شد و من از مفاد وصیتنامه اطلاع پیدا کردم ، یک مرتبه صدای آقای بروجردی بلند شد :
« نواب ! از پس پرده بیا بیرون و یک قلم قرمز اطراف وصیتنامه بکش !»
من گریان شدم و دیگر آقای بروجردی را ندیدم .
نواب یزدی بعد از این حکایت به آن مرجع گفت : آقای بروجردی بشوید تا من پای شما را ببوسم .
مورد دیگر این که ، روزی در خدمت ایشان با عده ای بودیم که حاج احمد( خادم ایشان) آمد و چاقویی در دستش بود و نشان داد . همهمه ای هم دم در بود .
آقا از آقای فاضل پرسیدند که چه خبر است ؟
ایشان گفتند : ظاهرا شیخی است و سوء قصد به شما را دارد !
آیت الله بروجردی فرمودند : احتیاج او چیست ؟ بگویید که بیاید .
وقتی آمد هولناک بود و دم در نشست .
آقا به شیخ محمد حسین احسن رو کردند و گفتند : این طلبه است ؟
او گفت بله طلبه است و ماهی شصت تومان هم حقوق می گیرد .
آقا از آن شیخ سوال کرد که چه احتیاج داری ؟
شیخ گفت : عیال من 2بچه دارد و وضع حملش شده است و حالت دیوانگی به او دست داده است . او را به تهران برده ام و در فلان بیمارستان بستریش کرده ام و این مقدار پول از من خواسته اند که مقدور من نیست .
آقای بروجردی به شیخ محمد حسین احسن گفتند : به آن بیمارستان اطلاع بدهید که به خرج ما ، زن او را معالجه کنند و حالات او را به ما اطلاع بدهند .
بعد از زیر میزی که داشتند مقداری پول به شیخ دادند . گفتند : فعلا این مقدار را برای احتیاجات خود صرف کن و از این به بعد وضع و احوال همسرت را ما به تو اطلاع خواهیم داد !
…………………………………………………………….
ر.ك:چشم و چراغ مرجعیت ،مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ، ص 280 .