آیت الله محمد علی گرامی می گوید:
تیمور بختیار که اول رئیس ساواک بود و بعدها به دستور شاه در عراق ترور شد آمده بود قم و نمیخواسته که خدمت آقای بروجردی برسد،وارد شده بود بر فرماندار در آن موقع، فرماندار خیلی موقعیت داشت و فرماندار یک شهر خیلی مهم بود. فرماندار اصرار کرده بود که حالا شما این جا آمدهاید خوب است خدمت آقای بروجردی برویم.
بختیار خدمت آقای بروجردی آمد و نشست طرز نشستن او طوری بود که خیلی مؤدبانه نبود. آقای بروجردی ناگهان با تغیٌر نگاه کرد و گفت: درست بنشین گفتن این جمله به بختیار در آن زمان مثل این بود که به خود شاه گفته شده باشد کسانی که آن زمان را درک نکردند نمیتوانند تصور کنند که بختیار یعنی چه؟!
غیر از بختیار تنها رئیس ساواکی که تا حدودی صلابت بختیار را داشت، سرهنگ ترابی، رئیس ساواک قم بود و به همین خاطر هم او را به ریاست ساواک قم انتخاب کرده بودند. من با او برخوردی داشتم که آن را بعداً توضیح میدهم. بختیار عجیب بود و در واقع دست راست شاه به حساب میآمد. در جریان تندی کردن به بختیار که در واقع تندی به شاه بود همه ترسیدند از جمله حاج احمد که خادم و پیشکار آقای بروجردی و در واقع همه کارهی او بود. حاج احمد جلو آمد و به آقای بروجردی عرض کرد، آقا ایشان جناب سرتیپ بختیارند. آقای بروجردی دو مرتبه با دست اشاره کرد و فرمود: میشناسم و کار را بدتر کرد؛ یعنی تا حالا ممکن بود کسی فکر کند آقا متوجه نبوده و این تندی را کرده ولی دیگر فهمید که خیر بلکه او را میشناسد بختیار به حدی کنف شده بود که بلند شد و آمد بیرون و شنیدم که به فرماندار گفته بود که من نمیخواستم به این جلسه بیایم، تو مرا مجبور کردی، به هر حال معنویت و هیبت آقای بروجردی خیلی زیاد بود.
در همین زمینه خاطرهی دیگری دارم و آن این که آقا سید ابوالفضل تولیت که متولی آستانه قم بود خیلی چاق بود به یاد دارم آقای بروجردی در صحن حرم مطهر که مرحوم آقای فلسفی آنجا منبر میرفت تشریف آوردند برای روضه. آن شب که آقای بروجردی دو زانو نشسته بود و واقعاً در عذاب بود، چون شکمش تا نزدیک زانو میآمد و به علاوه دو زانو نشستن برای این هیکل زجر آور بود، به حدی که معلوم بود نمیتواند این وضعیت را تحمل کند. آقای بروجردی متوجه شد و فرمود که شما راحت بنشین.
…………………………………….
خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی،1381،ص133.
تحقیر بختیار توسط آیت الله بروجردی
حجة الاسلام محمد تقی فلسفی می گوید:
یکی از مسائلی که خود از نزدیک دیدم این بود که در روز عید غدیر تیمسار بختیار خدمت آن مرجع بزرگ رسید. بیرونی آیت الله بروجردی پر از جمعیت بود.ایشان هم در ایوان نشسته وتکیه به یک ستون داده بودند.شاه او را فرستاده بود تا در جریان مبارزۀ با بهایی گری،که من از منبر مسجد شاه آغاز کرده بودم واز رادیو هم پخش شده بود،بگوید که نمی شود جلو بهایی ها را گرفت وآنها را غیر قانونی کرد،چون حامیان آنها در اروپا وآمریکا به ما فشار می آوردند که به آنها کار نداشته باشید.آیت الله بروجردی هم از نفاق و دورویی دولت وسرسپردگی آن به استعمار حامی بهائیت بسیار ناراحت ودلگیر بودند.در کنار معظم له پلۀ کوچکی بود.بختیار کلاهش را برداشت ونشست ودست ایشان را بوسید. آقا که او را دید ناراحت شد ورویش را از او برگرداند.بختیار کمی عقب رفت و روی پله نشست.آیت الله بروجردی برگشت ببیند او کجا رفته است.همین که دید در پشت سرایشان روی پله نشسته است با عصبانیت فرمود«بنشین زمین!» بختیار هم فوراً نشست روی زمین.این واقعه،صرفنظر از اهمیتی که برای نشان دادن بیزاری آیت الله بروجردی از دستگاه وقت داشت، به دلیل موقعیت وقدرت خاصی که شخص بختیار به عنوان فرماندار نظامی تهران داشت نیز واجد اهمیت زیاد بود.بختیار فرماندار نظامی وقت تهران ومعاون نخست وزیر در لباس نظامی ومدالهای آویخته و اسم ورسمی که داشت،با این برخورد تند مرجع عصر،فکرش را بکنید که چه وضعی پیدا کرده بود!
……………………………………………
دوانی،علی،خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی،چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی ،بهار 1382 ،ص211 .