وصیت حضرت آیت الله العظمی سید محمد حسین طباطبایی بروجردی (قدس سره)

 

 

 

با اینكه به نظر می‌آید كه وصیت ‌نامه آیت الله فقید ، مطالب تازه و جالبی داشته باشد ولی بعد از اینكه ایشان وصایای خود را فرمودند تنها یك نكته جالب در وصیتنامه ایشان بود كه حقا حاكی از خلوص نیت و صفای ضمیر و اخلاص بی‌شائبه ایشان نسبت به ساحت مقدس حضرت مولی الكونین ابی عبدالله الحسین علیه و علی آبائه و اولاده الصلوة و السلام است .

كه درباره آن بحث می‌كنیم و دیگر توكل عجیب این مرد بزرگ به پیشگاه مقدس حضرت باری عز اسمه است .

شاید هر كس تصور می‌كرد كه در هر ماه برای اداره حوزه‌های علمی احتیاج به داشتن حداقل یك میلیون تومان پول دارد كه در اول هر ماه باید بپردازد . اقلا ذخیره و اندوخته معادل مخارج دو سه ماه حوزه‌ها را خواهد داشت ، ولی با بیانی كه خودشان فرمودند و موجودی نقدی ایشان ، معلوم شد سرمایه زندگانی زعمای شیعه توكل به خداوند عالم و اعتماد به الطاف و عنایات‌ بی ‌پایان او است و بس . اجازه فرمایید مواد وصیت‌نامه آیت الله فقید را به نظرتان برسانم .

1- حضرت مستطاب حجة الاسلام آقا سید محمد حسن و جناب ثقة الاسلام آقا سید احمد ، دو فرزند خود را وصی قرار دادند كه همه امور ایشان را متحدا و متفقا رسیدگی نمایند .

2- وجوهی كه موجود دارند مجموعا به‌اندازه شهریه دو ماه حوزه قم شاید باشد در صورتی كه از مقدار دیونی كه دارند اضافه شد به تساوی در حوزه قم و نجف تقسیم شود و دست گردانی ‌های ایشان متعلق به ورثه نیست و مربوط به مرجع تقلید وقت است .

3- ثلث مال خود را وقف بر مصیبت و تعزیه‌داری حضرت مولی الكونین ابی عبدالله الحسین نمودند كه همه ساله به نظر اوصیاء ایشان مصرف شود و یك دو جمله كوتاه درباره فرزندان و عیالاتشان كه از امور شخصیه است . این بود نكات جالب وصیت‌نامه آیت الله فقید كه چند بار در خلال كسالت ایشان تكرار شد و آخرین شب هم رسما به آن وصیت و در دفتر ثبت فرمودند .

 بعدا ما مفصلا در این باره صحبت می‌كنیم . بعد از اینكه از این كار فارغ شدند در حالی كه قیافه ایشان جذابیت همیشگی خود را باز یافته بود و در قلب خود اطمینان عجیب و بی‌ سابقه‌ای احساس می‌فرمودند ، بر خلاف روزهای دیگر شروع به صحبت كردند و خاطراتی از ایام زندگانی خود نقل می‌فرمودند ، حدود ساعت 8.30  بود كه معاون نخست‌وزیر ، فرماندار ، رئیس اطلاعات و چند نفر دیگر به محوطه‌ اندرونی خانه وارد شدند .‌ در این مدت معاون نخست‌وزیر ، چند بار به عیادت ایشان آمده بودند و لذا ورودشان چندان غیر منتظره نبود ، ورود آقایان به عرض آقا رسید و بر خلاف انتظار اجازه فرمودند آقایان به حضورشان برسند ، آقایان به اطاق وارد شدند و مورد كمال مهر ایشان قرار گرفتند و حتی دستور فرمودند شام را حتما در منزل ایشان صرف كنند . اجازه بفرمایید آخرین خاطره‌ام را از زندگانی ایشان نقل كنم :

متداول این چنین بود كه موقع نهار و شام دو نفر خدمت آقا می‌نشستند و بقیه به اطاق دیگر می‌رفتند . آن شب هم این رسم عملی شد و همگی به اتفاق مهمانان تازه وارد به اطاق دیگر رفتیم ، ولی نگارنده كه خوب به وخامت حال ایشان واقف بودم ، به خصوص بعد از مكالمه تلفنی آن روز آقای دكتر نبوی و پروفسور موریس و اظهار یأس طبیب فرانسوی از بهبودی ایشان ، پس از اطلاع از بالا رفتن عوره خون می‌خواستم تا جائی كه امكان دارد از این فرصت كوتاه كه دیگر دست نخواهد داد استفاده كنم و تا اندازه‌ای كه ممكن است از دیدن قیافه جذاب ایشان و شنیدن كلماتشان توشه‌ای بر گیریم لذا به عجله بعد از چند دقیقه به اطاق ایشان آمدم و دو نفری را كه حضورشان بودند برای صرف شام به اطاق دیگر فرستادم ، آقا چشم‌ها را بسته بودند .

من هم آهسته در كنار بسترشان به زمین نشستم . پس از لحظه‌ای دیدگان را از هم گشودند و همین كه چشمشان به نگارنده افتاد فرمودند : شام خورده‌ای ؟ عرض شد بلی شام خورده‌ام . پرسیدند : آقایان هم شام خوردند ؟ عرض كردم بلی آقایان هم شام خوردند . فرمودند : غذا كافی بود ؟ عرض شد بله ، به حمدلله همه چیز بود . فرمودند : خوب بود تا آخر غذا نزد آقایان می‌ماندی كه آنها تنها نباشند ! عرض شد آقایان هستند و بحمدلله غذا هم فراوان است و گذشته از این در این ایام كه كسالت حضرت عالی همه را ناراحت كرده است كسی انتظار پذیرایی ندارد ، به علاوه همه افتخار می‌كنند كه تیمنا و تبركا لقمه نان خالی در خانه شما صرف كنند .

امشب كه بحمدلله غذا فراوان بود و همه هم به‌اندازه كافی غذا خوردند . فرمودند : اشتباه همین است كه آقایان چون خیالتان راحت است از پذیرایی دیگران غفلت می‌كنید آخر شماها خانه خودتان است ولی آقایان مهمانند و لازمه اسلامیت و انسانیت اینست كه شخص تا سر حد امكان از مهمانش پذیرایی كند .

 خواننده عزیز ، مرد عزیزی كه آخرین ساعات زندگانی را می‌گذراند چقدر مقید به اصول اسلامیت و انسانیت است و تا چه‌اندازه به جزئیات امور توجه دارد و نگارنده در اثر یادآوری این خاطرات با چه تألمات دست به گریبان است ، خدا داناتر است .

باری آن شب تا نیمه شب من در بالین ایشان نشستم و بعد از اصرار ایشان و دیگران برای استراحت چند ساعتی به خانه خود رفتم و در اثر تزریق آمپول‌ها و دواهای مسكن و مقوی كه اطبا در اختیارم گذاشته بودند توانستم چند ساعتی استراحت كنم .

صبح روز پنجشنبه ، اول طلوع فجر بود كه از خواب بیدار شدم . به عجله از بستر برخاستم بعد از انجام فریضه خود را به خانه آقا رساندم . هنوز آفتاب طلوع نكرده بود . از اولین نفری كه ملاقات كردم جویای حال آقا شدم اظهار امیداوری نمود .

تازه از نماز فارغ شده بودند كه حقیر وارد اطاق شدم . اظهار می‌فرمودند دیشب خوابی دیده‌ام كه من در اطراف امامزاده جعفر كه از اولاد امام سجاد و در بروجرد است خانه‌ای تهیه كردم كه خانه من از همه خانه‌هایی كه آنجا است بزرگ ‌‌تر است . البته كسی سخنی نگفت ،‌ اظهار تمایل فرمودند كه چیزی میل كنند .

عرض شد شیر میل دارید فرمودند : استفراغ می‌كنم ، یك استكان چای كم‌ رنگ برایشان آوردند .

اطبای معالجشان اطرافشان بودند ، چند جمله با آقایان صحبت كردند و فرمودند امروز چه   روزی است ؟ عرض شد روز پنجشنبه است . فرمودند : شب جمعه ؟ و در دو سه روز آخر كسالتشان مكرر این سوال را فرموده بودند كه شب جمعه چه وقت است .

آن شب هم در اواخر شب كه خانواده ایشان خدمتشان می‌رسیدند فرموده بودند من خلعت و كفنی داشته‌ام كه در جوف آن چیزی است كه حالا به آن احتیاج دارم و اصرار كرده بودند كه آن كفن را بیاورند . و در اثر اصرار ایشان با زحماتی كفن را كه در گوشه صندوقی بوده است پیدا و خدمتشان می ‌آورند و بعد از اینكه كفن را باز می‌كنند و همه خصوصیات آن را می‌بینند و ظاهرا مختصر تربتی كه بوده است در جوف آن می‌گذارند  آن را دوباره به خانواده‌ شان می‌دهند و می‌فرمایند این را جلو دست بگذارید . چون فردا صبح دوباره با آن كار دارم و پنهانش نكنید كه وقتی مورد احتیاج شد به زحمت نیفتید و لذا صبح فردا كه كفن مورد احتیاج شد بلافاصله كفن در اختیار گذاشته شد . به هر حال استكان چای را در كنار ایشان به زمین گذاشتند ، ولی ناگهان حال ایشان منقلب شد ، رنگ چهره پرید و التهاب و اضطراب فراوانی به ایشان دست داد . اطبا كه شاید انتظار این حالت را داشتند بالافاصله دست به كار شده و سعی می‌نمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم بر طرف كنند ولی با كمال تأسف و تأثر این كار امكان پذیر نگردید .

آخرین جمله‌‌ای كه بر زبان آن مرد بزرگ جاری شد این بود كه خطاب به پزشكان و اطرافیان كه هنوز مشغول تلاش بودند چنین فرمودند :

«مرگ است ، مرگ … رها كنید … « یا الله ، لااله الا الله …»

و پس از سه مرتبه تكرار این جمله ، دیدگان پر فروغ و حق ‌بینش آهسته به روی هم قرار گرفت ، لب‌ها بسته شد ، قلب آرام گرفت ، پیكر عزیز و شریف بی‌حركت گردید ، دفتر حیات عاریت بسته شد ، و خورشید درخشان عمر غروب كرد ، روح پاك ، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنیای جاوید گذاشت تا در جوار قرب كردگار و ائمه معصومین جایگزین شود… رحمة الله علیه رحمة واسعه.

ناله و فعان چرا تا عرش اعلا رفته است ///// آیت الله بروجردی زدنیا رفته است

ارتحال آیت الله فقید (صبح روز فروردین ماه 1340 و 12 شوال 1380 بود ، اتفاقا آن روز هوا آفتابی و نسیم ملایمی می‌وزید .  معمولا فروردین شهر مذهبی قم بهترین و فرح‌بخش‌ترین ایام است و آن روز صبح هم با طلوع آفتاب شاید بعضی چنین روز خوش و مفرحی را پیش‌بینی می‌كردند ولی … با رحلت آیت الله فقید به یكبار صدای گریه و ناله و شیوه از محیط اندرونی خانه بلند شد . فرزندان آیت الله فقید كه پدری چنین با عظمت و شخصیت را از دست داده بودند ، علویات ، خدمتگذاران همگی در اطراف بستر ایشان اجتماع كرده و صورت را به روی بستر ایشان گذارده بودند و هر كس به نحوی به گریه و شیوه اشتغال داشت در اندك مدتی خبر ارتحال آیت الله فقید از خانه به كوچه و خیابان و از قم به طهران و از طهران به همه جهان مخابره شد و به یكباره مردم مسلمان را كه تا حدی به بهبودی ایشان امیدوار شده بودند ، غرق در اندوه و تألم نمود . و اما خانه آقا چه خبر بود ؟

 در اندك مدتی آیت الله بهبهانی كه به علت وخامت حال ایشان از حركت طهران منصرف شده و در قم توقف فرموده بودند و الحق با درایت و حسن تدبیر و واقع‌بینی خاص خودشان از بروز بحران‌های عجیب و طوفان‌های شدیدی كه با رحلت آیت الله فقید حوزه‌ علمیه قم با آن روبرو شده بود و اندك غفلتی كافی بود كه بنیان این حوزه باعظمت را متزلزل نماید جلوگیری نموده و حقا تا سر حد امكان پاس علاقمندی و عنایات آیت الله فقید را مرعی داشتند. آقایان حجج اسلام و آیات عظام و بزرگان حوزه علمیه قم به‌اندرونی منزل آیت الله ورود نموده در حالی كه جملگی سیل سرشك از دیده به دامن جاری ساخته بودند در برابر این ضربه هولناك و این فاجعه غیر قابل جبران زانوی غم را در بغل گرفته و در فكر چاره بودند .

اساسا رحلت آیت الله فقید در اولین ساعات وقوع برای یك عده باور نكردنی بود ،‌ و یك دسته هم در اثر استماع این خبر حالت بهت‌زدگی عجیبی پیدا كرده بودند ، جنازه برای غسل به حمام كوچك اندرونی منتقل گردید و چند نفر از اخیار و بزرگان شخصا عهده‌ دار غسل ایشان شدند و در حالی كه سیل سرشك از دیدگان جاری ساخته بودند این وظیفه مذهبی را انجام دادند و نیز بنا به پیشنهاد آیات عظام و بزرگان ، مهر ایشان را كه در جیب جلیقه بود حضور آقایان آورده و با نظر همگی شكستند و اطاق مخصوص ایشان كه از روز اول كسالتشان قفل شده بود زیر نظر بزرگان مهر و موم گردید .

از طهران اطلاع رسید كه نخست‌وزیر و وزیران ، ‌وزیر دربار و جمعی از بزرگان مملكت برای شركت در مراسم تشییع به قم حركت كردند و اما شهر قم در همان دقایق اول تعطیل و انبوه جمعیت در حالی كه بی‌اختیار گریه و شیون نموده ، به سر و صورت خود می‌زدند ، همه كوچه ها و راه ‌هایی را كه به خانه آیت الله فقید منتهی می‌شد ، اشغال و كم‌كم صحن و خیابان‌های اطراف صحن مملو از جمعیت شد . در فاصله كوتاهی شهر تعطیل شده ، سیاه‌پوش شد و صدای قرائت قرآن از مأذنه‌ها و گلدسته‌ها تا مسافت زیادی از شهر به گوش می‌رسید ، مردمی كه تا دیروز بشكرانه آیت الله بروجردی در و دیوار شهر را چراغانی كردند امروز به حكم تقدیر پروردگار شهر را سیاه پوش و غرق در اندوه و مصیبت شدند .

…………………………………………………………………………………….

علوی بروجردی،سید محمد حسین، خاطرات زندگانی حضرت آیت الله العظمی بروجردی،ص 146 الی 149.

 

 

 

پاسخی بگذارید