محمد تقي دانش
بي ترديد كتاب ارزنده كافي از معتبرترين مجموعه حديثي شيعه است كه بسياري از علما و محققان با اين كتاب در ارتباط بودهاند و عدّهاي زبان به مدح و ثناي آن گشودهاند؛ از جمله:
شيخ مفيد؛: «… كتاب الكافي و هو أجلّ كتب الشيعه و أكثرها فائدة…».(1)
محقّق كركي؛: «… الكتاب الكبير في الحديث المسمّي بالكافي الّذي لم يُعمَل مثلُه…». همو ميگويد: «… و قدجمع هذا الكتاب من الأحاديثالشرعيّه والأسرار الربانيّه ما لايوجَدُ في غيره…».(2)
شهيد اوّل: «… كتاب الكافي في الحديث الّذي لميُعْمَلْ للإماميّه مِثلُه…».(3)
مولي محمد امين استرآبادي: «… و قد سمعنا عن مشايخنا و علمائنا أنّه لم يُصَنَّفْ في الإسلام كتاب يوازيه أوْ يدانيه».(4)
شيخ حسين عاملي: «أَمّا كتاب الكافي فهو للشيخ أبيجعفر محمد بن يعقوب الكليني رحمهالله شيخ عصره في وقته و وجه العلماء و النبلاء. كان أوثق النّاس في الحديث و أَنقدهم له و أَعرفهم به. صنّف الكافي و هذّبه و بوّبه في عشرين سنة و هو مشتمل علي ثلاثين كتابا تحتوي علي ما لايحتوي غيره مما ذكرناه…».(5)
علاّمه مجلسي: «… كان أضبط الأصول و أَجمعها و أَحسن مؤلفات الفرقة الناجيه و أعظمها».(6)
محدّث نوري: «… الكتب الأربعة و كتاب الكافي بينها كالشمس بين نجوم السّماء…».(7)
ولي بايد توجّه داشت كه هر چند كتاب جامع و شريف كافي شايستگي اين مدح و ثناها، بلكه بسيار بالاتر از آن را دارد؛ امّا اين سخنان بدان معنا نيست كه ما راه مبالغه را پيموده و دچار افراط و زيادهروي شويم.
اينك براي بسته شدن راه بر اين افراط و مبالغهها خلاصهاي از نظريّههاي دانشمندان را در زمينه اعتبار كافي و مقدار آن ذكر كرده و پاسخ مناسبي هم از سخنان مرحوم آيةاللّه بروجردي در زمينه هر يك از آن نظريّهها ذكر خواهيم كرد و تا آن جا كه ممكن است تلاش خواهيم كرد كه بحث به درازا نكشد. و در پايان براي روشن شدن تبحّر آيةاللّه بروجردي در علم رجال تنها به ذكر يك نمونه از نظريّات او ـ كه نقش مهمي در علم رجال دارد ـ بسنده ميكنيم.
نظريّههاي ارائه شده:
1. نظريّه قطع به صدور: صاحبان اين نظريّه اظهار ميدارند كه جميع آنچه در كتاب كافي آمده است قطعا از معصومين: صادر شده است. و همه اين اخبار حق است و حتي هيچ يك از آن اخبار به جهت تقيّه هم صادر نشده است و عمل به جميع آنها واجب است و آن چه را هم كه نام امامي كه حديث از وي نقل شده است را مشخّص نكرده و با كلمه «رُوِيَ» و يا «قال العالم» روايت كرده است همه آنها از حضرت صاحب الأمر(عج) نقل شده است و آن حضرت اين كتاب را ملاحظه فرموده و پسنديده است و فرموده است: «كافٍ لشيعتنا».(8)
2. نظريّه اطمينان به صدور: اين نظريّه نسبت به نظريّه نخست كمي تعديل شده است و به جاي ادّعاي قطع به صدور، ادّعا ميشود كه به صدور جميع روايات اين كتاب از معصومين: اطمينان داريم.(9)
3. نظريّه حجّيّت: نظريّه پردازان اين نظريّه چون مشاهده كردهاند كه ادّعاي قطع و يا اطمينان به صدور اثباتش مشكل، بلكه اصلاً قابل اثبات نيست، از اين ادّعا دست برداشته و مدّعي حجّيّت جميع اين احاديث شدهاند بدون آن كه به فحص و بررسي سندهاي آن احاديث نيازي باشد و به عبارت ديگر گفتهاند: اين روايات همه معتبر و صحيحند و بحث در صحت و سند آن كاري بيهوده و بيجاست و يا به تعبير محقق نائيني: «أنَّ المناقشةَ في أسناد روايات الكافي حرفة العاجز».(10)
قراين و ادلّه نظريّهها
طبيعي است كه صاحبان اين نظريّهها و هوادارانشان بر حسب نظر خود به قرايني استشهاد و به مطالبي استدلال كردهاند كه ذيلاً به اهمّ آنها اشاره ميشود:
الف) كليني اگر امام عسكري7 را درك نكرده باشد حدّاقل شكي نيست كه سراسر عمر پربركتش در عصر غيبت صغري واقع شده و هم زمان با نوّاب اربعه4 بوده است كه به واسطه آنان امكان دسترسي به مقام امامت بوده است.
و افرادي در همين دوره جهت امور جزئيّه از همين راه استفاده كردهاند و در همين دوره و نيز دورههاي ائمّه پيشين گاه پيش ميآمده است كه كتابي را مؤلّف آن يا ديگري براي اطمينان از صحت آن به امام7 و يا نوّاب امام7 عرضه ميداشتهاند.
چنانچه در رابطه با كتاب شلمغاني نقل شده است كه ابوالقاسم حسين بن روح سومين نفر از نوّاب اربعه آن كتاب را مطالبه كرده و پس از مطالعه، دو يا سه حديث آن را رد كرده و بقيّه را تأييد فرموده است. اينك چگونه ممكن است كسي حتي تصور كند كتابي با اين همه اهميّت كه بيست سال در راه تهيّه آن زحمت كشيده شده و به اظهار خود مؤلّف براي استناد كردن و عمل نمودن تأليف شده است براي كسب يقين يا اطمينان به صحت آن از اين راه آسان استفاده نشده باشد.
ب) كليني؛ مؤلّف كافي مورد وثوق همه علماي پس از خودش ميباشد و همه به جلالت و عظمت او معترفند.
او با چنين درجهاي از وثاقت در آغاز كتاب(11) از صحت اخبار وارد شده در كتاب خبر داده است و در چنين موضوعاتي خبر يك نفر عادل مورد وثوق پذيرفتني است.
پاسخ اين دو دليل: دليل اوّل در حقيقت مبتني بر دو پايه بود:
1. امكان دسترسي به معصوم7؛
2. احساس نياز به ارائه كتاب به معصوم7.
ولي اين هر دو پايه سست و غير قابل اعتماد است، امّا پايه اوّل كه امكان دسترسي باشد پاسخش پيش از اين در مبحث محل ولادت و زندگي كليني گذشت و خلاصهاش اين بود كه ثابت نيست كليني مدت زيادي از عمرش را در بغداد كه محل اقامت نوّاب اربعه بوده است گذرانده باشد هر چند فوتش در آن جا واقع شده است.(12)
و امّا پايه دوم كه احساس نياز به ارائه كتاب به معصوم7 باشد نيز دست كمي از پايه نخست ندارد و سستي آن آشكار است؛ چون كليني مقامش والاتر از آن بوده كه كسي بخواهد نسبت به كتاب او ترديدي به خود راه دهد و در صدد استفسار از نوّاب اربعه برآيد و چه بسا مقام وي از مقام نوّاب اربعه والاتر باشد، چنان چه مرحوم حاج شيخ عباس قمي؛ از مرحوم علاّمه بزرگوار حاج سيّد حسن صدر؛ در كتاب تكمله امل الآمل عبارتي نقل ميكند كه مضمونش اين استL13)
كليني؛ معاصر با سفراي اربعه بوده است و تمام غيبت صغري و قسمتي از ايام امامت حضرت عسكري7 را درك كرده است و پناهگاه محكمي براي سفرا بوده است؛ چون آن جناب فرد مبرّز و صدرنشين علماي اماميّه بوده است كه در نزد خاصّه و عامّه به تأسيس و ترويج مذهب حق مشهور بوده است، نه اين كه سفراي چهارگانه از اين مزيّت برخوردار باشند.
مرحوم قمي پس از نقل اين كلام در تأييد آن ميفرمايد:
اگر اين جهتِ تقدّم كليني بر آن جنابان نبود، مناسب بود كليني زياد به آنان مراجعه كرده و از آنان حديث نقل كند.
بنابراين، مقايسه كردن كتاب كافيِ كليني با كتاب تكليف شلمغاني قياس معالفارق و بيمورد است. علاوه كسي با سند نقل نكرده است كه چنين ارائهاي در مورد كافي به عمل آمده است و تنها در اين زمينه به حدس و گمان اكتفا شده است.
امّا پاسخ دليل دوم: اين دليل هم مانند دليل پيشين مبتني بر دو پايه است كه هيچ اساس و بنيان صحيحي ندارند:
1. صحت خبر، خود از امور حسّيّه يا داراي مبادي حسّيّه است وگرنه شهادت از راه حدس كه پذيرفته نيست.
2. هر جا كه اماره معتبري براي حكم شرعي يا براي موضوعي كه دخالت در استنباط حكم شرعي دارد يافت شد فحص و جست و جو براي يافتن معارض واجب نيست.
ولي اين دو پايه هم هيچ كدام از استحكام لازم برخوردار نيستند، بلكه خلاف اين دو ثابت است و براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ميتوان به كتب اصول فقه مراجعه كرد.(14)
علاوه بر اين، اين سخن كه كليني خود بر صحت صدور روايات از معصومين: شهادت داده است صحت ندارد، بلكه نهايت امر اينست كه اظهار اميدواري كرده است كه به چنين هدفي دست يافته باشد و روشن است كه اظهار اميدواري مطلبي است و شهادت دادن مطلبي ديگر.
البته طرفداران اعتبار صد در صد احاديث ثبت شده در كافي تنها به ذكر اين دو دليل بسنده نكردهاند و به خيال خود به قراين و شواهد ديگري هم تمسّك كردهاند كه آنها هم بيش از حدسيّات و گمانهايي نيست.
آيةاللّه بروجردي؛ پس از ذكر پارهاي از اين حدسيّات چنين ميفرمايد:
اينها همه دعاوي هستند بدون دليل كه از مرز گمان و تخمين فراتر نميرود. اي كاش اين دعاوي با شواهدي همراه و با دليل و برهان ثابت ميشد تا ما با توجّه به آن شواهد و ادلّه از تحمّل بسياري از رنجها و زحمتها آسوده بوديم.(15)
ادلّه مخالفين ـ كساني كه نظريّه اعتبار صد در صد كافي را نتوانستهاند بپذيرند هر چند همين ثابت نشدن اين نظريّه آنها را كفايت ميكند، ولي باز به اين مقدار بسنده نكرده و به ذكر ادلّه و شواهدي براي اثبات نظريّه خود پرداختهاند كه به پارهاي از آنها ذيلاً اشاره ميشود:
الف) اعتراف ضمني شخص كليني به احتمال وجود احاديث صادر نشده از ائمّه معصومين: در كتابش و ارائه راه چاره در برخورد با اينگونه احاديث از قبيل عرضه بر كتاب خدا يا موافق و مخالف بودن با عامّه.(16)
ب) شهادت علماي بزرگ و اهل فنّي كه در اعصار نزديك به عصر كليني ميزيستهاند، مانند شيخ صدوق، شيخ طوسي و… به وجود اينگونه احاديث در كتاب شريف كافي.
از باب نمونه شيخ در تهذيب پس از نقل حديثي از كليني چنين تصريح ميكند(17)
آن چه كه اين حديث در بردارد در زمينه حرمت گوشت الاغ اهلي موافق با نظر عامّه است و كساني هم كه كليني اين روايت را از آنها نقل كرده است بيشترشان عامي مذهب هستند و آن چه را كه آنها منفردا نقل كنند نميتوان پذيرفت.
ج) وجود اخبار مخالف با دليل عقلي يا نقلي قطعي در كتاب شريف كافي. تعداد اينگونه احاديث هرچند اندك است، ولي وجود يك حديث با اين خصوصيت هم كافي است كه صد در صد بودن اعتبار كافي را خدشهدار كند.
براي نمونه به حديث ذيل توجه كنيد:
عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بن سويد، عن عاصم بن حميد، عن أبيبصير، عن أبيعبداللّه7 في قولِ اللّهِ عزّ وجلّ «وَإنّه لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ و سوف تُسْئَلُونَ»(18) فرسولُاللّه9 الذكر و أهلبيته: المسؤولون وَ هُمْ أهلُ الذّكر.(19)
بر حسب اين حديث، از امام صادق7 نقل شده است كه در تفسير اين آيه شريفه فرموده است:
رسولاللّه9 ذكر است و اهلبيت: اهل ذكر و مسئولون.
با توجّه به آيه شريفه جاي ترديد باقي نماند كه اين حديث نميتواند از امام7 باشد؛ چون با صريح آيه مورد تفسير منافات دارد. آيه قرآن پيامبر9 را مخاطب قرار داده و فرموده است: همانا او ذكر است براي تو و… ولي در حديث آمده است كه رسولاللّه9 خودش ذكر است.
در پايان بحث از اعتبار كتاب كافي از ذكر اين نكته نيز نميتوان گذشت كه نپذيرفتن اعتبار صد در صد كافي به معناي آن نيست كه اين گنجينه گرانبها نميتواند به عنوان يك منبع حديثي براي محققان و دانشمندان مورد مراجعه باشد، بلكه مقصود آن است كه براي استناد به احاديث آن نخست بايد كارشناسان حديث، رجاليها و… آن را تأييد كنند، آن گاه مورد استناد قرار بگيرد و اين هيچگونه ناسازگاري با اهميّت اين كتاب و مدح و ستايشهايي كه از آن شده است ندارد. علاوه بر اين، روايات كافي به هنگام تعارض با روايات ديگر كتب، به دليل اضبط بودن مقدّم ميشود.
هشدار
دانش پژوهان بايد توجّه داشته باشند كه بروز و ظهور اثري هر چند بسيار با اهميّت در هر رشته از علوم نبايد سبب شود كه اين گمان در وجود انسان راه يابد كه وجود اين اثر گرانقدر ما را بس است و ديگر نيازي به خلق و يا نشر آثار ديگر نيست.
آيةاللّه بروجردي در پايان بحث از شخصيّت كليني؛ و كتاب كافي او هشداري ميدهند كه خلاصه آن چنين است:
اين جا مطلبي است كه ناگزير بايد به آگاهي رساند و آن مطلب اين است كه تصنيف كتاب كافي و جوامع سه گانه ديگر (فقيه، تهذيب و استبصار) توسط مؤلّفين آنها در اثر كم همّتي ديگران سبب شد كه جوامع ديگري كه علماي گذشته تأليف كرده بودند از بين رفته است.
با اين كه قراين قطعي فراواني در دست است كه اين چهار كتاب مشتمل بر جميع احاديث كتب پيش از خود نبودهاند.
به همين سبب مشاهده ميشود كه بسياري از فتاواي فقهاي گذشته كه در كتب آنها آمده و از نسلي به نسل ديگر به ارث رسيده است، بدون دليل است و در نتيجه بسياري از علماي متأخر در زمينه اين فتاوي و نيافتن دليلي براي آنها گرفتار اضطراب و سردرگمي شدهاند.
از اين رو بايد توجّه داشت كه نميتوان اين فتاوا را به جرم نداشتن خبري بر وفق آنها با شتابزدگي انكار كرد.(20)
روش عملي مرحوم آيةاللّه بروجردي؛ هم در بررسي مسائل فقهي بر همين مبنا استوار بود كه به شهرت فتوايي متقدّمين بسيار اهمّيت ميداد و به آساني از آن نميگذشت.
كارهاي انجام شده بر محور كافي
همان طور كه گفته شد كتاب شريف كافي از همان عصر تأليف آن با استقبال دانشپژوهان و دانشمندان مواجه شد و طبيعي است كه بسياري از علماي بعد، آن كتاب را محور اساسي كار خود قرار دهند.
نتيجه كار اين دانشمندان به صورت كتابهايي در شرح كافي، ترجمه كافي، حاشيه بر كافي، شرح و تفسير بعضي از احاديث كافي و بررسي و تحقيق در زمينههاي مختلف اين كتاب به منصه ظهور رسيد كه عطر آنها مشام جان دانش پژوهان را نوازش ميدهد.
يكي از اين تحقيقات كار با ارزشي است كه توسط سيّد فقهاء العصر و استاذهم، فقيه اهلالبيت آيةاللّه العظمي آقاي حاج سيّد حسين طباطبائي بروجردي ـ أعلي اللّه مقامه الشريف ـ انجام شده است كه به طور اجمال و فشرده به معرّفي آن ميپردازيم:
مؤلّف محترم براي اين تحقيق خود نامي معيّن نكردهاند، ولي چون بخشي از اين تحقيق در راستاي جداسازي اسناد روايات كافي از متن آن روايات است از اين تحقيق به عنوان تجريد الاسانيد ياد ميشود، چنانچه چون بخش عمده ديگر آن در زمينهي دسته بندي اسناد بر حسب ترتيب طبقاتي روات ميباشد به آن ترتيب الاسانيد هم گفته ميشود.
براي آشنايي بيشتر با انگيزه و هدف از اين تحقيق و نتيجه آن خلاصهاي از مطالب عنوان شده از سوي مؤلّفِ محقق را از نظر ميگذرانيم:
مدت زماني بود كه كتب جامع حديث را براي شناسايي روات احاديث آن كتب مورد كاوش قرار ميدادم و براي شناخت بيشتر اسانيد به كتبي كه علماي اعلام در زمينه رجال احاديث و شناسايي و بيان احوال آنها تأليف كرده بودند مراجعه ميكردم و در اين زمينه با اشكالات و كم و كاستيهاي چندي رو به رو شدم. چون متوجّه شدم كه علما از شمار بسياري از روات در كتب خود ياد نكرده و شمار ديگري را هم كه ياد كردهاند چه بسا اشارهاي به طبقه يا مشايخ و يا تلامذه آن راوي نكردهاند و براي تشخيص روات از يك ديگر و تميز دادن آنها هم با ذكر كلّيّاتي گذشته و خود را درگير ذكر جزئيّات نكردهاند با آن كه ذكر اين جزئيّات است كه براي تشخيص و تمييز روات از يك ديگر از اهميّت ويژه و بالايي برخوردار است. از اين گذشته در، آوردنِ قراين و شواهد براي اثبات نظريّات خود بسيار قناعت كرده و به مقدار بسيار كم بسنده كردهاند كه به هيچ وجه موجب علم و يا حتي منشأ گماني هم براي دانش پژوهان نميشود و آنان را هيچ به مقصود نزديك نميسازد.
علاوه بر اين، مشكل تنها در اشتراك نام روات خلاصه نميشد و در اين راه با اشكالات فراوان ديگري هم برخورد كردم، مانند: تصحيف، قلب، زياده، نقيصه، خوانا نبودن نامها به دليل بدخطي و يا نقطه نداشتن آنها و… .
از سوي ديگر مشاهده كردم كه براي رفع اينگونه اشكالات از سند يك روايت، بيشتر اوقات بلكه دايما ميتوان از قراين و شواهدي كه در اسناد روايات ديگر كه از اين راوي و يا شيخ حديث نقل شده و شمار آنها هم كم نيست بهره جست.
از سوي ديگر با كثرت تتبّع و بررسيهاي زيادي كه به عمل آمد و اهمّيت مراجعه به اسانيد روايات آشكار شد متوجّه شدم عامل مهمي كه دانش پژوهان را از مراجعه به اسانيد و رفع كاستيهاي موجود در آنها باز ميدارد، متفرّق بودن و پراكندگي اسانيد شيوخ احاديث و مخلوط بودن اسانيد با متون روايات و عدم توجّه به اسانيد با نگاه مستقلّ است.
براي رفع اين كاستيها بود كه تصميم به اقدام گرفته و از اسناد كتاب جامع كافي تأليف شيخ ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني1 كار را آغاز كردم.
براي اين كار نخست اسانيد را از متون روايات جدا ساخته و پس از آن به دسته بندي و ترتيب آنها پرداختم به طوري كه اسناد هر يك از شيوخ حديث در يك جا يا چند جاي محدود گردآوري شود تا دسترسي به آنها براي دانش پژوهان آسان و هنگام استدلال اشاره به آنها ممكن گردد.
و هر جا به اشكال در سندي برخورد كردم با اشاره به آن و راه رفع آن اشكال با ذكر شواهد و قراين لازم، كار را كاملتر نمودم. و نواقصي را كه در علم رجال مشاهده ميشد به طريق علمي حل كردم. و ضمنا علاوه بر قطعيّات، احتمالات را هم از نظر دور نداشته و آنها را هم يادآور شدم شايد دانش پژوهي از راه اين احتمال به قرينه و يا شاهدي براي نفي و يا اثبات مطلبي دست يابد.
براي اين كار پس از جداسازي و تجريد اسناد از متون به دسته بندي آنها پرداختم و نخست نام مشايخي را كه مرحوم كليني در ابتداي اسانيد روايات كافي قرار داده بود به ترتيب حروف الفبا مرتب كرده و پس از آن به ترتيب نامهاي شيوخ مشايخ پرداخته و به همين شيوه پيش رفتم تا به حضرات معصومين: كه روايت از آنان نقل شده رسيدم.
و چون مقدار قابل توجه بلكه بيشتر احاديث كافي، توسط سه نفر از مشايخ كليني كه هر كدام توسط وسايط مختلفي به نقل حديث پرداخته بودند، روايت شده است و جداسازي اين اسانيد متفرّق همراه با سايرين موجب پراكندگي و تشتّت در آنها ميشد، از اين رو بخشي از نوشتار را به دستهبندي و مرتب كردن بر حسب طبقات همه راويان اختصاص دادم كه در ضمن آن به بررسي طبقات آن سه نفر هم به شكل بسيار مختصر پرداختم، ولي تفصيل آن را در بخش ديگري كه اختصاص به آن سه دادم، واگذار كردم.
با توجّه به آن چه ذكر شد نتيجه اين تحقيق و بررسي كتابي شد با چهار مقدّمه و دو مقصد:
مقدّمه نخست در شرح احوال كليني و كتاب جامع كافي تأليف وي؛
مقدّمه دوم در بيان طبقات محدّثين از صحابه تا كليني؛
مقدّمه سوم در بردارنده نام و شرح حال مختصري است از افرادي كه كتاب كافي را از كليني اخذ كرده و به نسل بعد از خود منتقل نمودهاند؛
مقدّمه چهارم از مشايخي كه كليني روايات كتابش را از آنها گرفته و نقل كرده است ياد ميكند.
و مقصد اوّل كتاب متضمّن ذكر تفصيلي اسانيد شيوخ كليني به جز اسانيد سه نفر از آنها كه به اجمال به آن اشاره شده است.
مقصد دوم عهدهدار اين مهم است كه اسانيد آن سه نفر را به تفصيل مرتّب كرده و ثبت نمايد و آن سه نفر هم عبارتند از: احمد بن محمد بن خالد برقي، احمد بن محمد بن عيسي و سهل بن زياد.(21)
چنان كه در مقدّمه يادآور شديم براي روشن شدن تبحّر آيةاللّه بروجردي در علم رجال، مناسب دانستيم ديدگاه ايشان را در مورد محمد بن حسن ذكر كنيم.
كليني در كافي از محمد بن حسن 81 بلكه 91 حديث با تصريح به نام او نقل كرده است؛ مضافا بر آن چه كه در ضمن «عده» سهل بن زياد از او نقل شده است.
در شناسايي محمد بن الحسن سخنان بسياري گفته شده كه مرحوم آيةاللّه بروجردي؛ اهمّ آنها را ذكر كرده و پاسخ مناسبي داده و در پايان نظر خويش را ابراز فرموده است كه خلاصه آن از نظر خوانندگان ميگذرد.
مرحوم سيّد محمد باقر شفتي اصفهاني؛ در رساله عدّه(22) خود چون عدّهاي ديگر گفته است كه وي همان محمد بن الحسن الصفّار است و براي اثبات آن چند دليل ارائه كرده است:
الف) صفّار و كليني هر دو از يك طبقهاند؛ چون صفّار در 290 ه·· . ق. و كليني در 329 ه·· . ق. وفات يافتهاند پس نقل كليني از صفّار امكان دارد.
ب) ابن وليد كه چهارده سال پس از كليني وفات يافته از صفّار روايت كرده، پس كليني هم به طريق اولي ميتواند از صفّار روايت كند.
ج) اين شخص (محمد بن الحسن) از ابراهيم بن اسحاق الاحمر روايت كرده، چنان چه صفّار هم از وي روايت كرده است.
د) كليني؛ از محمد بن الحسن روايت بسياري نقل كرده در هيچ يك نام او را همراه با وصف خاصّي ذكر نكرده است كه مشخص باشد پس ناچار بايد گفت: مراد از همه يك نفر است نه بيشتر ـ آن يك نفر هم يا صفّار است يا افراد مجهول ديگر و بسيار بعيد است كه با وجود صفّار كه شناخته شده است، كليني از او روايت نكند و از ديگري كه شناخته شده نيست روايت كند.
صاحب توضيح المقال(23) استدلال پنجمي را هم ارائه كرده است:
ه··) كليني؛ محمد بن الحسن را كه در كلامش واقع شده و گاه بي واسطه و گاه به واسطه محمد بن يحيي از وي روايت كرده، خودش به لقب صفّار متّصف كرده است و بنابراين وجهي ندارد كه ما بر خلاف مشهور بگوييم كس ديگري است.
امّا پاسخ اين استدلالها از ديدگاه آيةاللّه بروجردي؛:
الف) وفات كليني حدود چهل سال پس از صفّار بوده است و اين دليل آن است كه صفّار يك طبقه مقدّم بر كليني بوده نه هم طبقه با وي. و حتي اگر با وي هم طبقه هم باشد باز دليل نميشود كه از وي روايت كرده باشد و يا حتي او را در زماني كه ميتوانسته است تحمّل حديث كند درك كرده باشد و نظاير آن زياد است كه اهل طبقهاي از طبقه ما قبل خود روايت نكرده باشند.
ب) روايت كردن كليني از صفّار اولي از روايت ابن وليد از صفّار ميباشد در صورتي كه تولد كليني پيش از تولد صفّار باشد و اسباب تحمّل حديث براي وي زودتر فراهم شده باشد وگرنه صرف متأخر بودن وفات ابن وليد دليل بر اولويّت نميشود.
ج) دو نفر هم نام از يك نفر روايت نقل كنند، دليل بر وحدت آن دو نميشود؛ چون نمونهاش زياد ديده شده است.
د) افرادي كه نامزد انطباق با محمد بن الحسن هستند غير از صفّار چنان چه از نظر ما غير موجّه و يا مجهول باشند دليل نميشود كه از نظر كليني هم مجهول يا غير موجّه بودهاند تا روايت كليني از صفّار مقدّم باشد بر روايت از آنان.
ه··) اوّلاً، شايد توصيف به صفّار در سند آن روايت از محمد بن يحيي باشد نه از كليني. و ثانيا، چنانچه توصيف از خود كليني هم باشد باز دلالتي ندارد كه كليني بي واسطه هم از محمد بن الحسن صفّار روايت كرده باشد.
مرحوم آيةاللّه بروجردي سپس نظر خود را چنين اعلام ميكنند كه محمد بن الحسن، محمد بن الحسن الصفّار نيست، بلكه بيشتر گمان ميرود كه وي محمد بن الحسن الطائي الرازي باشد و دلايل خود را چنين ارائه ميفرمايد:
1. با تتبّع در سند احاديث روشن ميشود كه سندهاي اين محمد بن الحسن با سندهاي صفّار مشابهت ندارند؛ چون صفّار يكي از مشايخ روايت است كه دامنه روايت او گسترده و سندهاي اين روايات بسيار متعدد است كه به بيش از پانصد نفر ميرسند؛ از مشايخ حديث كوفي، بغدادي قمي و رازي و حال آن كه محمد بن الحسن مورد بحث جز از تني چند از مشايخ اهل ري و يا وارد بر ري روايت نميكند.
2. راوي مورد گفت و گو اكثر رواياتش از سهل به زياد است و از جز او جز اندكي روايت نكرده است برعكس سندهاي روايات صفّار را در بصائر الدرجات و تهذيب و… كه جمع آوري كرده و بررسي نموديم نام سهل بن زياد را در بين مشايخ وي نيافتيم. جز دو مورد كه آن دو هم خالي از اشكال به نظر نميرسد و بر فرض هم كه بياشكال باشد وجود دو مورد را در برابر موارد فراوان ديگر نميتوان مورد اعتنا قرار داد.
در اين مورد روات ديگري هم كه احتمال داده شده است با محمد بن الحسن منطبق باشند دست كمي از صفّار ندارند؛ چون هيچ يك از آنها هم حديثي از سهل بن زياد نقل نكردهاند كه به ما رسيده باشد و روايت كليني هم از آنان براي ما ثابت نيست اگر عكس آن ثابت نباشد.
3. محمد بن الحسن الطائي الرازي مردي اهل حديث است كه خود اهل ري بوده و از شيعيان ري و يا كساني كه از ري عبور ميكرده و يا در آنجا فرود ميآمدند روايت نقل ميكند و از كساني است كه كليني هم از وي حديث نقل كرده است. نهايت امر چون طائي كتابي تأليف نكرده است نامش در دو فهرست نجاشي و طوسي نيامده و هم چنين از قلم شيخ در رجال هم افتاده است و مؤلّفان پس از آن دو هم طبعا متعرّض او نشده و به دست فراموشي سپرده شده است؛ ولي نجاشي سند خود را به كتب علي بن عباس رازي جزازيني كه نقل ميكند سند را به كليني و از كليني به طائي و از طائي به صاحب كتب وصل مينمايد.
علاوه بر آن در كافي باب من يجب معه الجهاد حديثي نقل ميكند كه بر حسب آن چه وسائل(24) و وافي(25) از كافي نقل ميكنند و در سه نسخه خطي كافي هم يافتيم كليني آن را از محمد بن الحسن الطائي روايت ميكند هرچند در دو نسخه چاپي كافي(26) و يك نسخه خطي الطائي به الطاطري تبديل شده است با آن كه در ميان رجال حديث شخصي به نام محمد بن الحسن الطاطري معهود نيست و علي بن الحسن الطاطري هم كه نامش در زمره روات آمده متعلّق به دو طبقه پيش از كليني؛ است كه نميتواند بلاواسطه از وي حديثي نقل كند.(27)
در كتاب كافي ده حديث هم آمده است كه سند آنها با محمد بن الحسين آغاز شده است كه دو تاي آنها را از ابراهيم بن اسحاق احمر و پنج روايت را از سهل بن زياد كه هر دو از مشايخ حديث محمد بن الحسن ميباشند نقل كرده است كه ظاهرا محمد بن الحسين صحيح نباشد و همان محمد بن الحسن باشد كه هنگام نسخه برداري حسن به حسين تبديل شده است.(28)
……………………………………………………………………………..
1 . حسين نوري، مستدرک الوسائل، چاپ تهران، 1321 ه·· . ق. ، ناشر خوانساري، ج3، ص532.
2 . محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار ، چاپ بيروت، 1403 ه·· . ق. ، ج105، ص75.
3 . محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار ، چاپ بيروت، 1403 ه·· . ج104، ص190 و بعد.
4 . نوري، مستدرک الوسائل، ج3، ص532 و بعد.
5 . حسين عاملي، وصول الاخیار الی اصول الاخیار، چاپ قم، 1401 ه··. ق، ناشر مجمع الذخائر الإسلاميّه، ص85 .
6 . محمّد باقر مجلسي، مرآت العقول، چاپ تهران، 1370 ه·· . ش، ناشر دارالكتب الإسلاميّه، ج1، ص3.
7 . نوري، مستدرك الوسائل، ج3، ص532 و بعد.
8 . نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص546؛ آيةاللّه بروجردي، تجرید الاسانید ، ج1، ص8 .
9 . نوري، مستدرک الوسائل، ج3، ص533؛ آيةاللّه بروجردي، ، ج1، ص8 .
10 . سيّد ابوالقاسم الموسوي الخوئي، معجم رجال الحدیث، چاپ بيروت، 1403 ه·· . ق. ، ناشر مدينةالعلم، قم، ج1، ص87 ؛ آيةاللّه بروجردي، تجرید الاسانید، ج1، ص9.
11 . كليني، کافی، چاپ تهران، 1381 ه·· . ق. ، ناشر مكتبة الصّدوق، ج1، ص8 .
12 . آيةاللّه بروجردي، تجرید الاسانید، ج1، ص9.
13 . شيخ عباس قمي، فوائد الرضویّه، ص659.
14 .تجرید الاسانید ، ج1، ص9.
15 .تجرید الاسانید ، ص8.
16. کافی،ج1،ص8-9.
17 . محمد طوسي، تهذیب الاحکام، چاپ تهران، 1376 ه··. ق، ناشر صدوق، ج9، ص48.
18 . زخرف (43) آيه 44.
19 . كليني، کافی، ج1، ص211، ح4.
20 . تجرید الاسانید، ج1، ص12 ـ 13.
21 . تجرید الاسانید، ص1 ـ 4.
22 . حسين نوري، مستدرک الوسائل، ج3، ص543.
23 . حسین نوری، مستدرک الوسائل، ص545.
24 . شيخ حرّ عاملي، وسائل الشیعه ، 1382 ه·· . ق. ، چاپ تهران، ناشر مكتبة الإسلاميّه، ج11، ص32.
25 . محمد محسن فيض، وافی ، 1370 ه·· . ش، چاپ اصفهان، ناشر مكتبة الامام اميرالمؤمنين7، ج15، ص78.
26 . كليني، کافی، 1378 ه··. ق، چاپ تهران، ناشر دارالكتب الإسلاميّه، ج5، ص23.
27 . تجرید الاسانید، ج1، ص52 ـ 55 و 349 ـ 353.
28 . تجرید الاسانید، ص353 ـ 354.