فصل دوم :فدائیان اسلام و ملی شدن صنعت نفت

 

 

 

شهادت نواب صفوى

آيت الله سيد حسين بدلا

بنده در آن زمان ، در موقعيتى بودم كه با يك مثلثى (به تعبير آيت الله بروجردى ) با اين سه گروه ارتباط داشتم كه يك ضلع فدائيان اسلام بود، ضلع ديگر آيت الله كاشانى و ضلع سوم جبهه ملى . با هر كدام به طريقى مرتبط بودم.

اما با فدائيان اسلام : از آن جهت كه واحديها، عموزاده هاى من بودند با آنان ارتباط داشتم . آشنائى با آقاى كاشانى از طريق مرحوم والد بود )كه ايشان مسئول مسجدى به نام آقا بهرام در محله پامنار بود كه آيت الله كاشانى در آنجا اقامه نماز مى كردند).

و اما رابطه من با گروه مصدق و جبهه ملى : از طريق آقا سيد محمد طالقانى انجام مى گرفت كه آن وقت جزء اين گروه بود.

موضع آيت الله بروجردى نسبت به هر سه گروه اين بود كه مواظب باشيد اين مثلث حفظ بشود و هيچ كدام از ضلعهاى آن از هم جدا نگردد.

مى فرمودند: اگر يك ضلع از اين مثلث جدا بشود نه تنها به خود آنان ضرر مى زند كه به روحانيت و اسلام نيز ضرر خواهد زد.

اما رابطه آيت الله بروجردى با آيت الله كاشانى : آيت الله بروجردى از آقاى كاشانى هم حمايت مادى مى كردند و هم معنوى . ايشان براى آقاى كاشانى مقررى تعيين كرده بودند كه با واسطه به ايشان مى رساندند. يادم هست وقتى كه آيت الله كاشانى به قم آمدند منزل آقاى خوانسارى اقامت كردند، يك روز آقاى بروجردى بين الطلوعين براى ديدن ايشان به آنجا آمدند و ايشان نيز بازديد آقاى بروجردى رفتند.

اما حمايت ايشان از فدائيان اسلام : (چون خودم در رابطه بوده ام ، بيشتر توضيح مى دهم ) مرحوم سيد حسين امامى در مرحله اول كه دستگير شد و زندانى ، از نظر دادگاه جرمش سنگين بود. آيت الله بروجردى به شدت از ايشان حمايت كردند. با وسائل مختلف از جمله كمك بازاريهاى تهران و بعضى از اداريهاى بانفوذ و حتى دادن پول به افرادى كه در آزادى ايشان مى توانستند موثر باشند.

آقاى امامى را با سفارش آزاد كردند. ولى چون پرونده غير مختومه بود در مرحله دوم دستگير شدند (مصدق ، آن زمان نخست وزير بود) باز آيت الله بروجردى كوشش بسيار كردند تا آزاد شوند اما ناگهان پرونده را به ميان آوردند و ايشان را اعدام كردند در جريان مرحوم نواب : چون مى بايست حكم دادگاه را شاه امضاء كند و سپس اجرا شود. كسانى كه با شاه رابطه داشتند در آن وقت براى همين موضوع به بيت آيت الله بروجردى احضار مى شدند، قول دادند از شاه خواهند خواست كه حكم اعدام را امضاء نكند و امضاء نمى كند.

ما در جريان محاكمات بوديم ، در زمان آخرين محاكمه در بيت آقاى بروجردى بوديم كه در آنجا در جريان لحظه به لحظه جلسه قرار مى گرفتيم ، تا پاسى از شب جلسه محاكمه ادامه داشت . خبر دادند: به خاطر خستگى اكثريت اعضاء ادامه جلسات در روز بعد است . من آمدم منزل ، صبح بين طلوعين باخبر شديم كه آقايان را اعدام كرده اند و آن جلسه محاكمه پس از تنفس ، ادامه پيدا كرده و حكم نهايى قتل را داده است و همان شب موافقت شاه را هم به دست آورده اند! در صورتى كه شاه تهران نبوده است ، به سرعت خود را به شاه مى رسانند و امضاء مى گيرند.

آيت الله بروجردى پس از شنيدن خبر شهادت اين آقايان ، بسيار متاثر شدند، به طورى كه ملاقاتى را كه ما روزانه با ايشان به خاطر كارمان داشتيم ، آن روز تعطيل كردند و فرمودند: از ناراحتى حال هيچ كارى را ندارم.

اما از نظر مادى : برخى از طلبه هاى فدائيان اسلام مانند ساير طلاب شهريه مى گرفتند، ولى برخى ديگر را آيت الله بروجردى به صورت خصوصى شهريه مى دادند. مانند خانواده واحديها كه از جانب آقاى بروجردى شهريه اى مقرر شده بود و خود من هم واسطه پرداخت آن بودم . اين پول تا زمان حيات ايشان ادامه داشت و پس از شهادت واحديها نيز اين پول داده مى شد، اما پس از آمدن سيد محمد تقى واحدى به قم ، اين شهريه به نام ايشان داده مى شد برخى از كمك هاى ايشان ، عنوان شهريه نداشت و بيشتر از حد شهريه بود كه گاهى اوقات ، خود من واسطه بودم كه آن را به مرحوم نواب تحويل بدهم . مى آمدم تهران و چون مرحوم نواب ، مخفى بودند، با زحمت ، ايشان را پيدا مى كردم و پول را تحويل مى دادم .

در يكى از موارد آقاى عبد خدائى هم شاهد بود. اتفاقا من اين مطلب را در يك مصاحبه اى كه از طرف صدا و سيما ترتيب داده شده بود، گفتم . ايشان نيز تاييد كردند. ولى نمى دانم چرا برخى نمى خواهند اين حقيقت گفته شود.

دفاع از نهضت ملىشدن صنعت نفت

آيت الله محمد واعظ زادهخراسانى

آيت الله بروجردى ، روحا با نهضت ملى نفت موافق بود، جريانى از قم پيش آمد كه بناچار علنا از نهضت پشتيبانى كند. جريان از اين قرار بود:

دو نفر از روحانيون ، كه يكى از آنان سيد على اكبر برقعى بود. در كنفرانس صلح وين شركت كرده بودند. در موقع بازگشت وى به قم عده اى از توده ايها به استقبال ايشان شتافتند و انبوه طلاب و مقدسين هم تظاهرات مخالفى به راه انداختند و چيزى نمانده بود كه بين طرفين درگيرى رخ دهد. نيروى نظامى دخالت كردند و به زور متوسل شدند كه من در بين جمعيت حاضر و ناظر بودم . و بعدا معروف شدكه در تيراندازيهاى پليس ، برخى از طلاب كشته شده اند. اين جريان اوج گرفت و عده اى از علماى دربار به قم آمدند و به آيت الله بروجردى تاكيد داشتند كه شما، دولت مصدق را به خاطر اين بى احترامى به شما و حوزه علميه قم محكوم كنيد آيت الله بروجردى ، با كياستى كه داشت ، متوجه شده بود، در اين قضيه دست دربار، براى تضعيف دولت مصدق در كار است ، از اين رو به پيشنهاد علماى دربار توجه نكرد و دولت مصدق را مورد انتقاد قرار نداد و در جواب آقايان دربار گفت : من كارى ندارم .

من خودم ، عده زيادى از وابستگان دربار و گويندگان دربار را ديدم كه در اجتماعات عظيم آن روزها در قم ، كه در صحن مطهر برپا مى شد، عليه مصدق و آيت الله كاشانى سخنرانى مى كردند.

آيت الله بروجردى وقتى كه ديد جو سازيها عليه دولت به اوج خود رسيده است و در پايان مى خواهند از اين قضيه سوء استفاده كنند، در ضمن درس ، سخنانى به اين مضمون گفت:

رئيس دولت ، با اينكه گرفتارى زيادى داشت ، شخصا با من تلفنى تماس گرفت ، ايشان تمام تقاضاهاى مرا انجام داده است . من از ايشان هيچ شكايتى ندارم ، رئيس دولت ، براى مملكت خدمت مى كند. طلاب ، پى درسشان باشند و قضيه را دنبال نكنند.

ايشان ، با اين حمايتى كه از دكتر مصدق ، به عمل آورد، آشوب را فرو نشانده و نگذاشت از حوزه علميه و وجود ايشان ، در راه عزل دكتر مصدق بهره بردارى شود. اين ، خدمت بزرگى بود كه آيت الله بروجردى به نهضت ملى نفت كرد.

بوسيدن عصاى آيت الله بروجردى توسطشاه

آيت الله محسنى ملايرى

مرحوم آقاى صدر، نقل مى كردند: دوره سلطنت محمد رضا بود، او به قم آمده بود و در ايوان طهماسبى بين مرحوم آقاى بروجردى و او ملاقات صورت گرفت . آقاى بروجردى كه آمدند، عصايشان افتاد و شاه گرفت و بوسيد و جلوى آقا گذاشت و بعد گفت : ما بايد به معنويات توجه داشته باشيم و حضرت آقا، توجه دارند، اما برخى از آقايان برخلاف وظيفه خود عمل مى كنند (منظور او، آيت الله كاشانى بود) مرحوم آقاى بروجردى ، صريحا با تندى فرمودند: من به لوازم هم راضى نيستم از آقايى بحث شود.

شاه سست شد.

من (مرحوم صدر)گفتم : مقصود اعلى حضرت آن است كه روش متقن حضرت عالى بايد دنبال شود.

فرمودند: خير، خير. از آقايى كه بحث مى شود كه بايد احترام از ايشان ياد كرد.

نجات آيت الله كاشانى

آيت الله شيخ لطف الله صافى گلپايگانى

آيت الله بروجردى نسبت به حكم فقهاء احترام و ادب زيادى داشتند. از باب نمونه : بنا شد در نجف اشرف ، از سوى ايشان امتحان برگزار شود. آيت الله اصطهباناتى مخالفت كرد و امتحان را تحريم نمود. آيت الله بروجردى ، براى اينكه حكم ايشان كه مجتهد جامع الشرايط بود نقض نشود دستود دادند كه : امتحان برگزار نشود.

يادم هست : كسى نزد آيت الله بروجردى با كنايه از آيت الله اصطهباناتى انتقاد گونه اى كرد. آن بزرگوار برافروخته و ناراحت شد و به اين مضمون فرمود: ايشان فكر مى كنند: چون آقاى اصطهبا نا تى امتحان را تحريم كرده اند، من از انتقاد نسبت به ايشان خوشم مى آيد. خودم ، پس از تحريم ايشان ، جلوى امتحان را گرفتم روى همين مبنى كه حكم فقيه را متنفذ (1) مى دانستند، زمانى كه بنا شد آيت الله كاشانى را محاكمه كنند، ايشان اجازه ندادند، گفته بودند: آقاى كاشانى اقرار كرده است كه به دستور وى رزم آرا به قتل رسيده است ، فقيه مى تواند مطابق استنباط و اعتقادش حكم كند و نبايد براى اين حكمش محاكمه شود.

از اين رو آنقدر پافشارى كردند، كه از محاكمه آيت الله كاشانى جلوگيرى كردند. گفته بودند: محاكمه كنيم ولى مجازات نمى كنيم ، باز هم آيت الله بروجردى ، راضى نشده بودند.

روى همين اقدام ، هنگامى كه آيت الله كاشانى از حبس آزاد شد، تلگرافى به آيت الله بروجردى زد و بسيار تشكر كرد.

نجات آيت الله خزعلى

آيت الله شيخ مجتبى عراقى

مرحوم آيت الله بروجردى به آيت الله آقاى حاج شيخ ابوالقاسم خزعلى خيلى علاقه مند بودند، انصافا هم حق داشتند چرا كه ايشان شخصى فاضل ، عالم و منبر خوبى مى رفت.

ايشان يك منبر، رفسنجان رفتند و آن موقع زمانى بود كه فرمانده ارتش ، ازهارى بود كه بعدا نخست وزير شد.

ازهارى براى آقاى خزعلى يك پرونده اى تشكيل داده بود و بعد از محاكمه صحرائى حكم اعدام آقاى خزعلى را داده بودند، چون بنا به نسبتى كه به ايشان داده بودند، ايشان گفته بود:

شاه دست آقاى بروجردى را بوسيده است و بايد پايش را هم ببوسد خبر به گوش آقاى بروجردى رسيد كه آقاى خزعلى در خطر است ، ايشان (آيت الله بروجردى )انكار كردند، اشد انكار، و پيغام دادند كه دروغ است.

لذا يك نفر از طرف شاه و يك نفر از طرف آقاى بروجردى رفتند براى رسيدگى به پرونده ، كه يك شب كه پشت سر ايشان نماز مغرب و عشاء را خوانده بوديم ، ديدم هيراد (رئيس دفتر مخصوص شاه بود)آمد جلوى آقاى بروجردى و بعد از يكسرى صحبتها رفت ، آن شب من استخاره كردم كه بروم منزل آقاى بروجردى ، خوب آمد و ترك كردنش بد، راه افتادم ، در بين راه يادم هست سه مرتبه مرحوم آقاى گلكاشت آمد و گفت : فلان كس زود بيا آقا كارتان دارند، رسيدم سر كوچه عشقعلى ديدم حاج احمد خادمى سرش را از منزل بيرون آورده و دو دستى اشاره مى كند كه سريع بيا، به هر حال وقتى به داخل منزل رسيدم ديدم خواهرزاده صدر الاشراف توى دهليز ايستاده ، مى خواست خدمت آيت الله بروجردى برسد راهش نمى دهند، تا من وارد شدم گفتند: بفرمايد و با هم رفتيم ، ديدم كه فرش انداخته اند توى منزل و آقا نشسته است و هيراد هم نشسته است و ما هم نشستيم آقا فرمودند: فردا يك مسافرت براى شما در كنار آقاى هيراد است كه تا كرمان براى تحقيق يك قضيه مى رويد. من هم بدون اطلاع از همه چيز گفتم : اطاعت مى كنم .

هيراد پا شد كه برود گفتم : آقاى هيراد مى فرمائيد شب برويم منزل ما يك نان خالى طلبگى است ، بخوريم ؟!

ايشان گفت : من قرار است ساعت هشت ، باغ آقاى مدرسى باشم و ساعت هشت صبح منزل شما هستم .

من نشستم و سوال كردم آقا قضيه چيست ؟ فرمودند: بله شاه بعد از محاكمه صحرائى حكم اعدام براى آقاى خزعلى صادر كرده است و پرونده را هم ازهارى تهيه كرده كه بايد برويد براى تحقيق .

فردا صبح ساعت هشت ، ما رفتيم و ماشينى تهيه كرده بودند كه يك راننده در جلو، يك مكانسين يك طرف من ، و هيراد طرف ديگر من و خودم هم وسط نشسته بودم ، حركت كرديم به طرف كرمان كه بين راه رفسنجان – كرمان اتومبيل هايى كه در رفت و آمد بود كه ازهارى دستور داده بود تمام افسرها آماده بودند رفسنجان براى استقبال ما و از كرمان به عنوان بدرقه ، خلاصه شب عجيبى بود و تمام اينها به اين خاطر بود كه من نماينده آقاى بروجردى هستم و از عظمت آقاى بروجردى است !

ما در همان شب پرونده را برگردانديم و حكم استخلاص آقاى خزعلى صادر شد، هيراد ميل داشت كه ما با هواپيما به طرف تهران برويم و گزارش را اول به شاه بدهيم و بعد خدمت آقاى بروجردى ، من فهميدم كه منظورش چيست ، مخالفت كردم و قبول نكردم و گفتم : كم كم با ماشين به طرف قم مى رويم و خدمت آقاى بروجردى مى رسيم و من خودم به شاه كتبا گزارش مى دهم ، خلاصه آمديم قم و خدمت آيت الله بروجردى ، يك هفته اى نشد كه آقاى خزعلى آمدند و آقاى بروجردى خيلى خوشحال شدند. منظور اين است كه با يك سياست مخصوص رفتار مى كردند كه دستگاه ناچار مى شد متابعت كند.

……………………………………………………………………..

1- با نفوذ، فرهنگ صبا

 

 

 

پاسخی بگذارید