معنای لغوی اجتهاد

 

 

 

سید مهدی صانعی

اجتهاد مصدر باب افتعال است و از ماده «جَُهْد» كه به معنای طاقت و توان است. برخی از لغت‏دانان «جُهْد» به ضمّ جیم را به معنای طاقت و توان و «جَهْد» به فتح جیم را به معنای رنج و مشقّت دانسته‏اند.1

با این كه اهل لغت در معنای جَهْد و جُهْد اختلاف كرده‏اند، امّا درباره معنای «اجتهاد» اختلافی ذكر ننموده‏اند؛ مثلاً راغب اصفهانی كه جُهْد و جَهد را به دو معنای توان و مشقّت دانسته، «اجتهاد» را بر به كار بردن نهایت توان نفس و تحمّل مشقّت، اطلاق كرده است.2

نیز ابن‏اثیر، جُهْد را به معنای طاقت و توان و جَهْد را به معنای رنج می‏داند و درباره معنای «اجتهاد» گفته است: «اجتهاد به كار بردن نهایت توان است برای رسیدن به امری».3

در لسان روایات و گفتار پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمّه اطهار علیهم‏السلام واژه «اجتهاد» در همین معنای لغوی به كار رفته است. چنان كه از پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است:

………………………………………………………………………………………….

1 . لسان العرب، مادّه «جهد»: الجَهْد والجُهْد، الطاقة وقیل: الجَهْد، المشقة والجُهْد، الطاقة … همین مضمون در مجمع البحرین نیز آمده است.

2 . معجم مفردات القرآن: الجُهْد والجَهْد، الطاقة والمشقة والاجتهاد اخذ النفس ببذل الطاقة وتحمل المشقة.

3 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر، باب الجیم مع الهاء: الاجتهاد بذل الوسع فی طلب الأمر، الجُهْد بالضّم الوسع والطاقة وبالفتح المشقة… .

فضل العالم علی المجتهد مأة درجة.1

هم‏چنین در حدیثی از امام صادق علیه‏السلام آمده است:

لاینْفَعُ اجتهادٌ لاورع فیه؛2

تلاش (و كوشش در عبادت) بدون ورع (و پرهیزگاری) سود نمی‏دهد.

در روایت دیگر از امام باقر علیه‏السلام چنین است:

واعلموا أنّ ولایتنا لاتُنال إلاّ بالعمل والاجتهاد؛3

بدانید كه ولایت (و دوستی) ما جز به عمل (و كوشش) در راه خدا به دست نمی‏آید.

مفهوم اجتهاد در عصر صحابه و قرون اوّلیه

پس از آن كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دار فانی را وداع فرمود، در اجتماع مسلمانان قضایایی پیش می‏آمد كه از آن حضرت درباره آن‏ها بیانی نرسیده بود و از سویی دیگر قلمرو اسلامی توسعه می‏یافت و سرزمین‏های مهم و آباد آن زمان، یكی پس از دیگری به دست مسلمانان گشوده می‏شد. در جامعه اسلامی، مسائل و رویدادهای فراوانی پیش می‏آمد كه پیشینه‏ای نداشت و از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نصّی در آن موارد نرسیده بود؛ لذا به اظهار رأی و گاهی به اِعمال نظر شخصی و آن‏چه در نظرشان اهمیت داشت می‏پرداختند و حكم صادر می‏نمودند؛ در برخی از موارد به عنوان مصلحت‏اندیشی برخلاف نصّ فتوا می‏دادند و چه بسا به جهت شباهت موضوع‏ها به یك‏دیگر، موضوعی را كه دلیلی نداشت بر موضوعی كه دلیل داشت قیاس می‏كردند و هم‏چنین در هنگام بیان دلیل حكم، كلمه «تأویل» را به كار می‏بردند.

محمد سلام مدكور چنین گفته است:

اجتهاد، در نزد صحابه، به سه نوع شناخته شده است:

الف) تفسیر و بیان نصوصی كه از شارع رسیده است؛

ب) قیاس نمودن بر حكمی كه منصوص بوده یا بر حكمی كه همگی آن را قبول داشته‏اند؛

ج) اجتهاد به رأی (مصالح مرسله و استحسان.) كه غالب اجتهاداتشان بر این مبنا استوار بوده است.

………………………………………………………………………………………….

1 . ابو محمد، عبداللّه بن عبدالرّحمان، سنن الدّارمی، مطبعة الاعتدال، دمشق 1349 هـ .ق.

2 . اصول الكافی، نشر فرهنگ اهل البیت، ج3، ص121.

3 . وسائل الشیعه، ط. احیاء التراث العربی، بیروت، ج1، ص66.

وی رأی را همان می‏داند كه ابن‏قیم تعریف كرده و می‏گوید:

رأی آن است كه در مورد تعارض امارات پس از تأمّل و جست‏وجو برای شناختن حق، دل، آن را می‏بیند.1

ابن قیم در این‏باره می‏نویسد:

هرگاه موضوعی بر ابوبكر عرضه می‏شد كه در آن مورد از كتاب و سنّت رسول خدا چیزی نمی‏یافت، اجتهاد به رأی می‏كرد، سپس می‏گفت: این رأی من است، اگر درست باشد از جانب خداست و چنان‏چه خطا از كار درآید از طرف من است و از خدا آمرزش می‏طلبم.2

هم‏چنین از ابوبكر درباره «كلاله» سؤال شد، گفت:

أقضی فیها برأیی فإنْ یك صواباً فمن اللّه وإنْ یك خطاءا فمنّی ومن الشیطان واللّه منه بریءٌ، هو مادون الولد والوالد؛3

درباره «كلاله» (برادران و خواهران متوفّا) به رأی خود حكم می‏كنم، اگر درست باشد از خدا و در صورت خطا از جانب من و شیطان است و خداوند از آن بیزار است. حق كلاله (در ارث) از حق فرزند و پدر كم‏تر است.

هنگامی كه خلیفه دوم عمر، شریح را به عنوان قاضی به كوفه فرستاد به او خطاب كرد و چنین گفت:

انظر مایتبین لك فی كتاب اللّه فلا تسْألْ عنه أحداً وما لم‏یتبین لك فی كتاب اللّه فاتبع فیه سنّة رسول اللّه و ما لم‏یتبین لك فی السنّة فاجتهد فیه برأیك؛4

(در هنگام قضاوت) به آن‏چه از كتاب خدا به رأیت آشكار می‏شود، نظر كن و در آن مورد از هیچ‏كس مپرس و هر چه حكمش از قرآن برایت آشكار نشد، در آن مورد از سنّت رسول خدا پیروی كن و هر آن‏چه حكمش در سنّت برایت مشخص نبود اجتهاد به رأی بنما.

خلیفه دوم شبیه همین دستور را به ابوموسی اشعری نیز داد.5 اصولاً روش ابوبكر و عمر این

………………………………………………………………………………………….

1 . دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد ومدی حاجتنا إلیه فی هذا العصر، مطابع المدنی، مصر، ص39.

2 . شمس الدّین ابو عبداللّه محمد بن ابی‏بكر، اعلام الموقعین، مطبعة السّعاده، مصر 1374 هـ .ق.، ج1، ص54 (إنَّ أبابكر لمّا نزلت به قضیة فلم یجد فی كتاب اللّه منها أصلاً ولا فی السنّة أثراً فقال اجتهد رأیی…).

3 . همان، ج2، ص216.

4 . همان، ج1، ص63.

5 . همان جا؛ ابوالوفا معتمد كردستانی، اصول فقه شافعی، ط. حیدری، چاپ دوم، 1332؛ دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد، ط. دارالكتب الحدیثه، مصر، ص34.

بود كه در مسائل در صورت نیافتن دلیل در كتاب و سنّت به اِعمال رأی بپردازند.1

خلیفه سوم عثمان، دستوری داد مبنی بر منفرد به جا آوردن عمره از حج؛ وی در این باره گفت:

انّما هو رأیی رأیتُه؛2

جز این نیست كه آن حكم رأیی است كه به فكرم رسیده است.

عروه از عایشه نقل كرده است كه گفت:

نماز در ابتدا دو ركعتی واجب شد و به همان صورت در سفر تثبیت گردید و در حضر نماز كامل شد. زهری می‏گوید: به عروه گفتم: چه شد كه عایشه نماز را در سفر كامل می‏خواند؟! عروه گفت: إنّها تأوَّلتْ كما تأَوّلَ عثمان.3

ابن حجر هیثمی در جواب از ایرادی كه بر عثمان بن عفّان وارد شده مبنی بر این كه وی در «منی» نمازش را تمام خواند، (و حال آن كه مسافر طبق عمل پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باید نمازش را قصر بخواند) گفته است:

این مسئله اجتهادی است، پس ایراد و اعتراض بر آن ـ در صورتی كه كثیری از علما قصر را جایز می‏دانند نه واجب ـ زشت و نادانی و كودنی آشكاری است.4

از مجموع مآخذ چنین بر می‏آید كه خلیفه اوّل و دوم و برخی از صحابه هنگامی كه می‏خواستند فتوا بدهند، نخست به كتاب خدا و سپس به سنّت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رجوع می‏كردند. اگر در این دو مأخذ دلیلی بر حكم مورد نظر پیدا نمی‏كردند با صحابه مشورت می‏نمودند. چنان‏چه كسی چیزی به نظرش می‏رسید، یا در خاطرش بود و كسی با آن مخالفت نمی‏ورزید، همان را مأخذ قرار می‏دادند و مطابق آن حكم می‏كردند و این یك نوع اجماع به حساب می‏آمد. در صورتی هم كه هیچ راهی برای استنباط احكام پیدا نمی‏شد به رأی، حكم می‏دادند.5 در چنین موردی ابوبكر می‏گفت:

هذا رأیی فإنْ یك صواباً فمن اللّه وإنْ یك خطاءا فمنّی واستغفر اللّه.6

………………………………………………………………………………………….

1 . اعلام الموقعین، ج1، ص62.

2 . همان، ج1، ص58 و 61.

3 . صحیح مسلم، ط. محمد علی صبیح، مصر، ج2، ص143؛ عبدالحسین شرف‏الدّین الموسوی، النص والاجتهاد، مطبعة سیدالشهداء، قم، ص407 ـ 409.

4 . سید مرتضی عسكری، مقدّمه مرآة العقول، نشر دارالكتب الاسلامیه، تهران 1363ش. ج1، ص50، مقدّمه (به نقل از: هیثمی، الصواعق المحرقه، ط. مكتبة القاهره، 1375 هـ . ق.، ص113.

5 . ر. ك: محمد الخضری بك، تاریخ التشریع الاسلامی، ط 9، ص88.

خلیفه دوم نیز در هنگام ابداء رأی به همین روش عمل می‏كرد.1

ابن‏قیم می‏گوید:

«رأی» آن است كه در صورت وقوع تناقض و تعارض بین امارات درباره مطلبی، پس از تفكر و تأمّل و جست‏وجو برای شناخت وجه صواب، دل، آن را ببیند (و دریابد).2

از فخر رازی نقل شده كه «رأی» همان قیاس است.3

سرخسی گفته است:

به وسیله «رأی» ابتداءا، حكم ثابت نمی‏شود. رأی، تعدیه حكم نصّ است به مواردی كه نصّی نباشد.4

از مجموع عبارات صحابه و تابعین كه درباره تعریف رأی و موارد كاربرد آن اظهار داشته‏اند، چنین برمی‏آید كه مقصود از آن بیان حكم مواردی است كه نصّی یا اجماعی درباره آن‏ها موجود نباشد كه در این صورت پس از فحص و بحث و نیافتن دلیل، به «رأی» استناد می‏شود.5

گاهی نیز در عصر تابعین بر آن‏چه بر اقوال صحابه ـ و پس از سپری شدن عصر تابعین بر آن‏چه شاگردان بر اقوال تابعین متفرع می‏ساخته‏اند ـ «رأی» اطلاق می‏شده است و چنین نبوده كه، اجتهاد و كوشش در مورد فهم نصوص را «رأی» بنامند.6

معنای اجتهاد، قیاس، رأی و تأویل

از آن‏چه ذكر كردیم معلوم می‏شود كه در صورت نبودن نصّ، گروهی به «رأی» عمل می‏كردند و آن را اجتهاد می‏نامیدند. و منشأ آن، شباهتی بود كه بین دو موضوع وجود داشت؛ لذا فرع را بر

………………………………………………………………………………………….

1 . همان، ص89.

2 . كان الشیخان إذا استشار اِجماعة فی حكم وأشاروا فیه برأی تبعه الناس ولایسوغ لأحد أن یخالفه وسمی إبداء الرأی بهذا الشكل إجماعاً… ؛ (ر. ك: همان مأخذ).

3 . نقول: رأی كذا فی النوم رؤیاً و رآه فی الیقظة رؤیة و رأی كذا ـ لما یعلم بالقلب ولایری بالعین ـ رأیاً. ولكنّهم خصّوه بما یراه القلب بعد فكر وتأمّل وطلب لمعرفة، وجه الصواب ممّا متعارض فیه الأمارات. فلا یقال ممّا رأی بقلبه أمراً غائباً عندما یحسّ به أنه رأیه (ر. ك: اعلام الموقعین، ج1، ص66).

4 . دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد و مدی حاجتنا إلیه فی هذا العصر، ص127 ـ 128.

5 . همان، ص 128.

6 . همان، ص 137.

7 . همان، ص 137.

اصل قیاس می‏نمودند.

امام شافعی می‏گوید: قیاس همان اجتهاد است: «هما اسمان لمعنی واحد».1 به نظر وی چنان كه از مثال‏های فراوانی كه ذكر نموده بر می‏آید، قیاس، الحاقِ امرِ غیرمنصوص‏الحكم است به موضوع منصوص‏الحكم به جهت مشاركت با منصوص‏الحكم در علّت حكم.

او، نخستین كسی نیست كه در اجتهاد، قیاس را به كار گرفته باشد، مالك نیز در مورد فهم احكام شرعی از آن بهره می‏جسته است.

امّا ابوحنیفه استاد فقهای قیاس به شمار می‏رود و اجتهاد مكتب فقهی عراق از زمان ابراهیم نخعی بر قیاس پایه‏گذاری شده بود.

شافعی هر چند از عصر ابوحنیفه تأخّر داشت، امّا در شكوفا ساختن و تبیین و تفریع این اصل، حق بزرگی دارد.2

او قیاس را به سه قسم تقسیم كرده است:

الف) موردی است كه تأثیر علت در فرع، واضح‏تر و قوی‏تر باشد؛ مانند این كه اگر قلیل چیزی حرام باشد، كثیر آن به طریق اولی حرام است.

ب) قیاس مساوات: و آن بدین‏گونه است كه علّت در اصل با فرع برابر باشد؛ مانند قیاس عبد بر أمَه درباره تنصیف عقوبت و حدّ.

ج) این كه وضوح علّت، در فرع نسبت به اصل كم‏تر باشد.

بیش‏تر فقها (ی‏اهل‏سنّت) قسم اوّل و دوم را «قیاس» نمی‏نامند؛ بلكه قسم اوّل را از باب نصّ و دلالت موافقه می‏دانند و شافعی نیز این مورد را از باب دلالت نصوص دانسته است.

قسم دوم نیز قیاس شمرده نمی‏شود، بلكه از باب قانون مساوات تكلیف بین زن و مرد است؛ لذا افرادی كه قیاس را قبول ندارند این‏گونه استنباط را مورد عمل قرار می‏دهند.3

از شرح فوق معلوم می‏شود كه امام شافعی قیاس اصطلاحی را به قسم سوم اختصاص داده است.

استاد محمد ابو زهره می‏گوید:

گروه بسیاری از علمای اصول، فهمیده‏اند كه منظور از رأی در نزد صحابه، همان قیاس

………………………………………………………………………………………….

1 . محمد بن ادریس شافعی، الرساله، مطبعة المصطفی البابی و اولاد، سال 1355، ص477: قال: قلت فما القیاس، أهو الاجتهاد؟ امْ هما مفترقان؟ قلت هما اسمان لمعنی واحد… ؛ محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج2، ص255.

2 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص268.

3 . همان، ص269.

است.1

نیز وی گفته است:

برخی از صحابه، از راه قیاس، اجتهاد به رأی می‏كردند و برخی از ایشان در زمان خلیفه دوم در اداره امور دولت از راه مصلحت‏اندیشی اجتهاد می‏كردند كه عمر در رأس ایشان بود، امّا در مورد قضا و داوری خلیفه دوم دستور داد كه به رأی اجتهاد كنند.2

ابوحنیفه گفته است:

احكام دینی را از كتاب خدا اخذ می‏كنم، اگر مقصود خود را در كتاب نیابم به سنّت رسول خدا رجوع می‏نمایم و چنان‏چه در این دو مأخذ پیدا نكنم، به قول یكی از صحابه عمل می‏كنم و از قول ایشان خارج نمی‏شوم؛ امّا همین كه قول ابراهیم (یعنی نخعی) و دیگران به میان آید، آنان، اجتهاد كرده‏اند، من هم مانند ایشان اجتهاد می‏كنم.

در صورت نبودن نص از كتاب و سنّت و نیز نبودن قول صحابی، ابوحنیفه به قیاس متوسّل می‏شد.3 او در بسیاری از موارد، احادیث را در برابر «رأی» رد می‏كرد و در مورد استنباط احكام فقهی برای رأی آزاد مقام اوّل را قائل بود و به حدیثی عمل می‏كرد كه متواتر یا شبه متواتر باشد.4

تأویل

تأویل، مصدر باب تفعیل است و از مادّه «أوْل» به معنای بازگشت، مشتق شده است. تأویل و تأوّل كلام مورد سنجش قرار دادن و تدبیر آن است.5

در مجمع البحرین آمده است:

تأویلِ كلام، ارجاع و برگرداندن معنای ظاهری كلام است به معنای پنهان‏تر آن.6

راغب می‏گوید:

تأویل، برگرداندن معنایی است به غایتی كه از آن اراده شده است.7

………………………………………………………………………………………….

1 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص15: والرأی قد فهم كثیرون من علماء الأُصول أنّه القیاس… .

2 . همان، ص16.

3 . همان، ص162: فهو (یعنی أبوحنیفه) یأخذ القیاس إذا لم یكن نص من قرآن أوْ سنّة أوْ قول صحابی.

4 . دكتر محمد سلام مدكور، مدخل الفقه الاسلامی، نشر الدّار القومیه، قاهره 1384، ص51 ـ 52: ادّعی خصومة أنّه ردّ كثیراً من الأحادیث وأنّه جعل الرأی الطلیق مكانه … وقد تشدّد الفقه الحنفی فی قبول الحدیث… .

5 . ر. ك: لسان العرب، مادّة «أَوْل».

6 . مجمع البحرین، مادّة «أوْل»: تأویل الكلام ارجاع الكلام وصرفه عن معناه الظاهری إلی معنی أخفی منه.

معنای لغوی تأویل هر چه باشد از به كار بردن آن در بیانات و اظهارات برخی از صحابه و تابعین و غیر ایشان در قرون اوّلیه چنین بر می‏آید كه به اظهار نظر شخصی و دخل و تصرف در احكام منصوص الهی «اجتهاد رأی» در برخی از موارد «رأی» و گاهی «تأویل» اطلاق می‏شده و هیچ‏گاه واژه «اجتهاد» به تنهایی به كار نمی‏رفته است؛ امّا كم‏كم بر اثر كثرت استعمال، لفظ «رأی» حذف شده است و كلمه اجتهاد متداول شده است. در این جا چند نمونه از این موارد را ذكر می‏كنیم:

هنگامی كه خبر كشته شدن مالك بن نویره به دست خالد بن ولید و هم‏بستر شدن خالد با همسر وی در همان زمان به ابوبكر رسید، عمر به ابوبكر گفت: «خالد زنا كرده او را سنگسار كن.» ابوبكر گفت: «ما كنت لأرَجَمه فإنّه تأوَّلَ فَأَخْطأَ؛ او را سنگسار نمی‏كنم؛ زیرا او تأویل كرده و به خطا رفته است».

عمر گفت: «او مسلمانی را كشته است. او را بدین سبب بكش.» ابوبكر گفت: «ما كنتُ لاِءَقْتُلَه به، فإِنّه تأَوَّلَ فأَخْطَأَ!؛ من او را بدین سبب نمی‏كشم؛ چون او تأویل كرده و به خطا رفته است».1

در پیش گفتیم كه ام‏المؤمنین عایشه در سفر، نمازش را تمام می‏خواند! زهری می‏گوید:

به عروه گفتم: چه شده كه ام المؤمنین عایشه در سفر نماز را كامل می‏خواند؟! عروه گفت: إنّها تأَوَّلَتْ كما تأَوَّل عثمان.2

خلیفه دوم اقرار كرد كه سه چیز (متعه حج و متعه نساء و «حی علی خیرالعمل») در زمان رسول خدا بوده، من آن‏ها را منع و حرام می‏كنم و كسانی را كه از این دستور تخلّف ورزند، عقوبت می‏كنم و آن سه، متعه نساء (ازدواج موقت)، بهره‏مند شدن از زنان پس از انجام عمره حج و (گفتن) «حی علی خیرالعمل» است در اذان.3

قوشچی گفته است:

(اگر كسی ایراد كند و بگوید: چگونه عمر جرأت كرده كه برخلاف فرموده رسول خدا حرفی بزند!) چنین جواب داده شده كه در این موارد نكوهشی (بر عمر) نیست؛ زیرا

………………………………………………………………………………………….

1 . المفردات فی غریب القرآن، مادّة أوْل.

2 . محمد بن شاكر بن احمد، فوات الوفیات، نشر مكتبة النهضة المصریه، 1951 م. ، ج2، ص628.

3 . صحیح مسلم، ط. محمد علی صبیح، مصر، ج2، ص143.

4 . قوشچی، شرح تجرید الكلام، ط. سنگی، سال 1301، ص448، بحث امامت: إنّ عمر منع متعتین فأنّه صعدالمنبر وقال: «أیها الناس ثلاث كنَّ علی عهد رسول اللّه أنا انْهی عنهُنَّ وأُحرّمهُنَّ وأُعاقب علیهنّ وهی متعة النساء ومتعة الحج و «حی علی خیر العمل». قال القوشجی: وأُجیبَ عن هذه الوجوه أنّ ذلك لیس مما یوجب قدحاً فیه فأنّ مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدع.

مخالفت مجتهد با مجتهد دیگر بدعت محسوب نمی‏شود!1

در سنن بیهقی آمده است:

لفظ «الصلاة خیرٌ من النوم» از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در تعلیم بلال و ابومحذوره، ثابت نشده و ما منكر آن هستیم.2

اهل‏البیت و شافعی در یكی از دو قولش برآنند كه «تثویب» یعنی «الصلاة خیرٌ من النوم» بدعت است.

شوكانی در این‏باره چنین می‏گوید:

«تثویب» را عمر به وجود آورد، ابن‏عمر گفته است: آن بدعت است. و (نیز) از علی علیه‏السلام روایت شده كه: «آن‏چه از اذان نیست به آن نیفزایید».3

ابن‏حزم نیز چنین می‏گوید:

در روایت صحیح از ابن‏عمر وابی‏امامه سهل‏بن حنیف نقل شده كه: صحابه در اذان «حی علی خیرالعمل» می‏گفته‏اند. و حسن بن حی گفته است: در نماز عشا «الصلاة خیرٌ من النوم» می‏گفتند؛ ما این كار را انجام نمی‏دهیم؛ چون رسول خدا آن را انجام نداده است.4

محمدبن یحیی نظیر آن‏چه را كه قوشچی، در مورد تحریم متعتین و «حی علی خیرالعمل» بیان داشته، نقل كرده و روایات دیگری را نیز در این باره آورده است.5

از آن‏چه ذكر كردیم معلوم می‏شود كه «حی علی خیرالعمل» در زمان رسول خدا جزو اذان واقامه بوده، امّا رأی خلیفه دوم به این تعلّق گرفت كه به جای آن، «الصلاة خیرٌ من النوم» گفته شود؛ زیرا اگر به مردم القا شود كه بهترین كار نماز است، به نماز روی می‏آورند و از جهاد اعراض می‏كنند و این كار سبب می‏شود كه اسلام پیش‏رفت نكند. خلیفه این‏گونه تصور كرد كه

………………………………………………………………………………………….

1 . برای مزید اطلاع درباره تحریم دو متعه به تفاسیر معتبر اهل‏سنّت از قبیل تفسیر فخر رازی و تفسیر قرطبی، ذیل آیه «فمن تمتّع بالعمرة الی الحَجِّ فَمَا اسْتَیسَر مِنَ الْهَدْی» (بقره(2) آیه 196) رجوع شود.

2 . احمد بن الحسن البیهقی، سنن كبری، ط. حیدر آباد دكن، سال 1344، ج1، ص425. لفظة «الصلاة خیرٌ من النوم لم تثبت عن النبی صلّی اللّه فیما علّم بلالاً وأبا محذورة ونحن ننكر الزیادة فیه».

3 . محمد بن علی بن محمد الشوكانی، نیل الاوطار، شرح منتقی الاخبار من احادیث سید الاخیار، ج3، ص43، و ذهب العترة و الشافعی فی أحد قولیه إلی أَنّ «التثویب» بدعة. قال فی «البحر»: أحدثه عمر فقال ابنه هذه بدعة وعن علی علیه‏السلام : «لاتزیدوا فی الأذان ما لیس منه».

4 . ابومحمد علی بن حزم اندلسی، محلّی، مطبعة الامام، مصر، ج3، ص116: قد صحّ عن ابن‏عمر و أبیإمامة‏بن سهل بن حنیف… .

5 . ر. ك: محمد بن یحیی الصمدی، جواهر الاخبار والاثار المستخرجه من لجّة البحر الزخّار بهامش البحر الزخّار، ط. مؤسّسة الرسالة، بیروت، ج2، ص192.

اگر «حی علی خیرالعمل» را از اذان و اقامه برندارد، هنگامی كه نِدا در دهند كه به نماز روی آورید، به روحیه سربازان لطمه وارد می‏شود؛ چون به ایشان گفته می‏شود نماز بهترین اعمال است، فكر می‏كنند كه نماز از جهاد بهتر است، پس همواره به فكر نمازند و جهاد را از یاد می‏برند. بدین جهت دستور داد كه آن فصل را از اذان و اقامه بردارند و به جای آن «الصلاة خیرٌ من النوم» بگذارند! این همان اجتهاد رأی است كه طبق نظر شخصی در مقابل نصّ تحقق یافته است.

حق این بود كه از خلیفه بپرسند: سپاه اسلام با آن عدّه اندك و تجهیزات ناچیز، چگونه با ابرقدرت‏ها پیكار می‏كند و پیروزی و افتخار كسب می‏نماید. آیا به این سبب است كه عربند؟ آیا عروبت، دلیل پیش‏رفت و سرافرازی ایشان شده است؟ اگر این چنین است عروبت كه تازگی ندارد، قرن‏ها پیش هم وجود داشته، چرا در اعصار گذشته دست‏نشانده و تحت نفوذ اجانب بوده است؟ پس باید بدانیم كه عاملی جدید موجب عظمت و سیادت شگفت‏آور او شده و آن ایمان به خداوند و آفریدگار عالم و ارتباط با اوست. این شجاعت، این فضیلت و این نیروی معنوی را توجّه به مبانی توحید و استمداد جستن از ذات اقدس احدیت به ایشان ارزانی داشته است.

نماز، ایمان به خدا و فداكاری و از خودگذشتگی در راه خدا را مستحكم می‏كند و مسلمان از كلمه «اللّه‏ اكبر» شجاعت، حریت و جرأت می‏آموزد. اگر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «الصلاة عمود الدین» برای آن است كه به اسرار و آثار نماز آگاه بود، می‏دانست نماز بزرگ‏ترین عاملی است كه در روحیه افراد تاثیر به‏سزایی دارد. اگر نماز نباشد تمام فضایل و مكارم از جامعه اسلامی رخت برمی‏بندد.

خلیفه اگر گمان می‏كرد كه مبارزان اسلام به تصور این كه نماز از جهاد بهتر است، جهاد را رها می‏كنند؛ به جای آن كه «حی علی خیرالعمل» را از اذان و اقامه حذف نماید، لازم بود به سپاهیان بفهماند كه نماز و جهاد لازم و ملزوم یك‏دیگرند و هیچ‏كدام جای‏گزین دیگری نمی‏شود.

بر وی لازم بود كه به مجاهدان بگوید: نماز بخوانید برای آن كه روحیه دلاوری و عظمت و شرافت خودتان را به وسیله ارتباط با پروردگار جهان، حفظ كنید، كه اگر چنین باشد در جهاد و در سایر كارها پیش‏رفت می‏كنید و افتخار می‏آفرینید و موفقید.

تمام مسلمانان اجماع دارند و قرآن كریم نیز دلالت دارد كه رسول خدا سهمی از خمس را برای خود و سهمی را برای خویشاوندانش قرار می‏داد و این روش ادامه داشت تا وقتی كه آن حضرت، به ملكوت اعلی ارتحال یافت؛ امّا هنگامی كه ابوبكر به خلافت رسید، سهم پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و سهم ذوی‏القربی را نیز منع نمود.1

خلیفه دوم در سال چهاردهم هجری نماز جماعت را در نمازهای مستحبی شب‏های ماه رمضان سنّت كرد و انجام چنین عملی را در شهرهای دیگر نیز كتباً دستور داد و ابی‏بن كعب و تمیم دارمی را تعیین كرد كه به عنوان امام جماعت با مردم نماز بخوانند، به او گفتند كه: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله این كار را نكرد، ابوبكر نیز به این‏گونه عمل ننمود! عمر گفت: اگر این كار بدعت باشد، نیكو بدعتی است.2

در كتاب نص و اجتهاد چنین آمده است:

عمر این كار را بدعت نامید چون با سنّت رسول‏خدا مطابق نبود و نیز در زمان صدیق (ابوبكر) سابقه نداشت… .3

ابن خلدون می گوید:

علی و معاویه، از روی اجتهاد، در راه حق، اختلاف پیدا كردند؛ در نتیجه به جنگ و كشتار پرداختند! معاویه در این مورد قصد باطل نداشت بلكه او آهنگ حق نمود؛ امّا در اصابت حق،4 خطا كرد!

………………………………………………………………………………………….

1 . ابویوسف، خراج، ص19، ط. سلفیه؛ صحیح بخاری، افست دارالطباعة العامره، ج4، ص210؛ تفسیر قرطبی، سورة «الأنفال» ذیل آیه 41؛ متقی هندی، كنز العمّال، ط. مؤسّسة الرساله، ج5، ص604 ـ 605.

2 . تاریخ یعقوبی، ط. دار صادر، بیروت، 1379 ج2، ص140؛ صحیح بخاری، افست دارالطباعة العامره، ج2، ص252؛ ابن‏سعد، طبقات، ج3، ص281.

3 . ر. ك: عبدالحسین شرف‏الدّین الموسوی، نص و اجتهاد، ط. سیدالشهداء، قم 1404 هـ . ق.، ص252؛ ابن اثیر، كامل فی التاریخ، ط. دارصادر، سال 1399، ج3، ص59.

4 . ابن خلدون، مقدمه، باب 3، فصل 28: بسیار واضح است كه این حرف به قدری سست و بی‏ارزش است كه اگر كسی اندك فهمی داشته باشد به بی‏اعتباری و سخافت آن پی می‏برد. در صورتی كه این حرف درست باشد، پس هر مجرمی می‏تواند بگوید: من اجتهاد كرده‏ام و جرم را مرتكب شده‏ام و در راه رسیدن به حق به خطا رفته‏ام! مثلاً كسی قرآن‏ها را جمع كند و به آن‏ها اهانت نماید و سپس بسوزاند، آن گاه بگوید: من اجتهاد كرده‏ام و اجتهادم به خطا رفته است! آیا كسی می‏تواند پسر عمو و داماد و برادر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را علناً سبّ كند و برای تمام بلاد اسلامی دستور صادر نماید كه در نماز آن جناب را لعن كنند، بعد كسانی از سنخ معاویه پیدا شوند و بگویند: او اجتهاد كرده امّا در اجتهادش خطا كرده است. آیا ابن‏خلدون و امثال او نفهمیده‏اند كه پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله درباره علی علیه‏السلام فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیی وخلیفتی فیكم …» (كامل فی التاریخ، ط. دارالفكر، بیروت، ج2، ص39؛ كنزالعمّال، ط. مؤسّسة الرساله، بیروت ج15، ص115؛ نصّ و اجتهاد، ج8 ، ص55).

 معاویه ریحانه رسول خدا حضرت امام حسن مجتبی را به زهر جفا شهید كرد (ر. ك: صفة‏الصفوة، دارالكتب العلمیه، بیروت، ج1، ص386)، آیا اجتهادش اقتضا كرد كه به چنین جنایت هولناكی دست بزند یا بی‏دینی و ریاست‏طلبی و دنیا پرستی‏اش! اف بر كسی كه چنین طرز تفكری دارد و چنین حرف‏ها را می‏نویسند.

ام‏المؤمنین عایشه جنگ جمل را راه انداخت و موجب قتل و خون‏ریزی شد و با آیه قرآن كه دستور می‏دهد: «همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باید در خانه خودشان قرار داشته باشند»1 مخالفت ورزید؛ برای تصحیح این عمل، می‏گویند: وی مجتهده بوده و در تأویل و اجتهادش به خطا رفته و مأجور است!2

از آن‏چه پیش‏تر بیان كردیم روشن شد كه صحابه اگر حكم مسئله‏ای را در كتاب یا سنّت نمی‏یافتند و اعمال قیاس نیز امكان نداشت، معمولاً به مشورت می‏پرداختند. در این صورت اگر بر حكمی اتفاق می‏كردند، این به منزله اجماع، تلقّی می‏شد و مخالفت با آن، آسان نبود، و چنان‏چه اختلاف می‏كردند و دلیل هر یك بر دلیل دیگری برتری نمی‏داشت، هر كسی به رأی خودش عمل می‏كرد.3 بالاتر از این، در موارد فراوانی كه نمونه‏ای از آن‏ها را آوردیم، در مقابل نصّ اجتهاد می‏كردند! و اگر بخواهیم یك‏یك آن‏ها را برشماریم، كتاب مستقلی خواهد شد.4

نتیجه بحث درباره مفهوم اجتهاد

از مجموع آن‏چه تاكنون ذكر كردیم؛ از قبیل قول عثمان: «إنّما هو رأیی رأیته»5 و دستور خلیفه دوم به شریح: «… فاجْهد فیه برأیك»6 و مانند گفتار ابن‏مسعود: «… أقول فیها برأیی …»7 و موارد بسیار دیگر چنین برمی‏آید كه در قرون اوّلیه معنای «اجتهاد» چیزی جز اِعمال رأی شخصی و به كار بردن قیاس نبوده است؛ دلیل بر این مطلب قول شافعی است كه اندكی پیش نقل نمودیم: وی «اجتهاد» را با «قیاس» مترادف می‏داند. این گفتار گویای آن است كه «اجتهاد» معنایی رایج داشته كه امام شافعی واژه قیاس را با آن مقایسه كرده است. آن معنای رایج چه چیزی جز اعمال رأی و قیاس می‏تواند باشد و احتمالاً شافعی بر این اعتقاد بوده كه «اجتهاد» در قیاس، انحصار پیدا می‏كند؛ یا تنها، اجتهادی را قبول داشته كه در قالب «قیاس» تحقق یافته باشد؛ به ویژه اگر توجّه داشته باشیم كه موارد اعمال رأی اعم از قیاس بوده است. به علاوه كسی مدّعی نشده و ما نیز به موردی برنخورده‏ایم كه «اجتهاد» در معنای اصطلاحی دیگری به كار

………………………………………………………………………………………….

1 . احزاب (33) آیه 33.

2 . تفسیر قرطبی، ذیل آیه 33 سوره «احزاب» … أوصلوها (یعنی عایشه) إلی المدینة برّةً تقیةً مجتهدةً مثابةً فیما تأوَّلَتْ.

3 . دكتر محمد سلام مدكور، مدخل الفقه الاسلامی، ط. دارالقومیة للطباعة والنشر، قاهره، ص32.

4 . ر. ك: عبدالحسین شرف‏الدّین الموسوی، نص و اجتهاد.

5 . اعلام الموقعین، ج1، ص58 و 61.

6 . همان، ج1، ص63.

7 . دكتر سید محمد توانا، الاجتهاد ومدی‏حاجتنا إلیه، ص34.

رفته باشد.

شاهد دیگر درباره این كه «اجتهاد» در قرون اوّلیه به معنای اعمال رأی و قیاس و تأویل بوده، مذمّت‏ها و رد و ابطال‏هایی است كه از سوی فقهای شیعه نسبت به «اجتهاد» ابراز شده و حتی كتاب‏هایی در مردود شناختن آن نوشته‏اند كه برخی از آن‏ها بدین قرار است:

1. الاستفادة فی الطعون علی الأوائل والردّ علی أصحاب الاجتهاد والقیاس نوشته عبداللّه‏ بن عبدالرّحمان زبیری.1

2. الردّ علی أصحاب الاجتهاد فی الأحكام تألیف ابوالقاسم علی بن احمد كوفی (متوفای 352).

3. النقض علی ابن الجنید فی اجتهاد الرأی2 از شیخ مفید (336 ـ 413).

برخی دیگر از فقهای شیعه، هرچند مستقلاً كتابی در رد «اجتهاد» ننوشته‏اند، امّا در ضمن بعضی از مباحث خود آن را باطل دانسته‏اند؛ سید مرتضی (م436) در نكوهش «اجتهاد» گفته است:

«اجتهاد» باطل است و در نظر ما امامیه، عمل به ظن و رأی و اجتهاد جایز نیست.3

شیخ طوسی نیز گفته است:

«قیاس» و «اجتهاد» نزد شیعه از ادلّه نیستند و استفاده از آن‏ها در احكام ممنوع است.4

از آن جا كه پیشوایان شیعه از رأی و قیاس در احكام، نكوهش نموده‏اند، به خوبی مفهوم می‏گردد كه مراد از اجتهاد، در لسان علما و فقهای شیعه در آن زمان همان رأیی است كه در لسان روایات آمده است؛ شاهد بر این مطلب آن است كه شیخ مفید در نامیدن كتابش به النقض علی ابن الجنید فی اجتهاد الرأی لفظ اجتهاد را به واژه «الرأی» اضافه نموده و بدین‏گونه فهمانده است كه مقصودش از «الرأی» اعمال نظر شخصی است. عدّه كثیری از اهل سنّت بر این عقیده‏اند كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در غیر موارد منصوص اجتهاد می‏نموده! و بیش‏تر آرا و اجتهاداتش بر مبنای قیاس بوده است.5 و این خود بزرگ‏ترین دلیل است بر این كه منظور از

………………………………………………………………………………………….

1 . احمد بن علی بن احمد نجاشی، كتاب الرّجال، ط. مركز نشر كتاب، ص163؛ طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنج‏گانه اسلامی، رساله كارشناسی ارشد، پلی كپی، ص20.

2 . همو، رجال نجاشی، ص315.

3 . اجتهاد در مذاهب پنج‏گانه اسلامی، ص21.

4 . شیخ طوسی، عدّة الاصول، به تحقیق: محمد رضا انصاری، ط. ستاره، قم، ج2، ص733.

5 . الاجتهاد و مدی‏حاجتنا إلیه، ص28: … انّ اجتهاده صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یخصّ القیاس، قال به البهاری والشیخ محمدحسین مخلوف المالكی ومحمد الخضری بك ونقطه عن الحنفیه. در صفحه 24 مأخذ فوق آمده است: «إنّ رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كان یقضی القضیة وینزل القرآن بعد ذلك بغیر ماكان قضی به!» معلوم است كه این حرف توهین به مقام شامخ آن جناب است و درجای خود باید بحث شود.

اجتهاد، در اعصار اوّلیه همان اِعمال رأی شخصی و قیاس بوده است.

مهم‏ترین دلیل برای عمل به رأی و قیاس

آن گروه از اهل‏سنّت كه اجتهاد به رأی و قیاس را تجویز كرده‏اند، مهم‏ترین دلیلشان خبر معاذبن جبل است و آن خبر چنین است:

هنگامی كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواست معاذ را (به عنوان حاكم) به یمن بفرستد، به او فرمود: اگر به تو قضاوت تحویل شود، چگونه قضاوت می‏كنی؟ عرض كرد: طبق كتاب خداوند ـ عزّوجلّ ـ حكم می‏كنم. فرمود: اگر در كتاب خدا نیافتی (چاره چیست؟). گفت: در این صورت بر وفق سنّت رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حكم می‏كنم. فرمود: چنان‏چه نه در سنّت و نه در كتاب یافتی (چه كار می‏كنی)؟ عرض كرد: «أجتهد رأیی و لا آلو؛ سعی و كوشش خودم را در مورد رأیم به كار می‏برم و كوتاهی نمی‏ورزم». آن‏گاه رسول خدا دست به سینه معاذ زد و فرمود: ستایش خدایی را كه فرستاده رسول خدا را به آن‏چه خدا را خشنود می‏سازد، موفق نمود.1

در پاسخ این استدلال به خبر مذكور، اوّلاً، می‏گوییم: سند آن مخدوش است؛ زیرا به همان‏گونه كه ابن‏حزم اظهار داشته است از یك سو این خبر فقط از طریق حارث‏بن عمرو، روایت شده كه شخصی مجهول‏الهویه است و از سوی دیگر از مردانی از اهل «حمص» بازگو شده كه هویت آنان نیز نامعلوم است؛ تا این كه مردی به نام ابوعون آن را از كسی كه باز شخص ناشناخته‏ای است نقل كرده و هنگامی كه اصحاب رأی آن حدیث را نزد شعبه یافتند، در همه جا انتشارش دادند؛ در صورتی كه آن خبر از لحاظ سند بی‏اعتبار است و اصل و اساسی ندارد.2

ثانیاً، آن خبر معارض دارد؛ زیرا از طریق عبدالرّحمان‏بن غنم روایت شده كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به

………………………………………………………………………………………….

1 . عندما أرسل رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله معاذ بن جبل قاضیاً الی الیمن فقد قال له: بم تقضی؟ قال: بكتاب اللّه، قال رسول اللّه‏: فإن لم تجد، قال: فبسنّة رسول اللّه، قال: فإن لم تجد؟ قال: أجتهد رأیی ولاآلو، فقال: الحمدللّه‏ الّذی وفق رسول رسول اللّه لما یرضی اللّه؛ ر. ك: محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، ط. دارالفكر العربی، ج2، ص15؛ اعلام الموقعین، مطبعة السعادة، مصر، ج1، ص202.

2 . ابو محمد علی بن حزم اندلسی، الاحكام فی اصول الاحكام، مطبعة العلمیه، قاهره، ج6، ص773؛ وامّا خبر «معاذ» لایصح الاحتجاج به لسقوطه وذلك أنّه لم یرْقط الاّ من طریق الحارث بن عمرو؛ لایدری احدٌ من هو؟ … محمد بن اسماعیل البخاری ذكر رفعه فی اجتهاد الرأی: قال البخاری: ولایعرف الحارث إلاّ بهذا ولایصحّ… .

«معاذ» فرموده است:

لاتقضینَّ ولاتفصلنّ الاّ بما تعلم وإن أشكل علیك أمرٌ فقِفْ حتّی تُبَینَهُ أوْ تَكتُبَ إلی فیه؛1

قضاوت وفصل خصومت مكن، مگر به آن‏چه می‏دانی و اگر امری بر تو مشكل باشد، توقف كن (و درباره آن، اقدام نكن) تا واقعیت را (درك كنی و) آشكار سازی یا در مورد آن به من بنویس (تا قضیه را برایت روشن كنم).

این خبر می‏فهماند كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هرگز اجازه نداده است كه «معاذ» به رأی خود، عمل كند.

ثالثاً، همین حدیث از طریق دیگر، از ابوعون نقل شده كه در آن به جای جمله «أجتهد رأیی» عبارت «أؤُمُّ الحق جهدی»، تلاشم را متوجّه حق می‏كنم، آمده كه مراد آن، جست‏وجوی حق است از روی قرآن و سنّت؛2 بنابراین اگر خبر مذكور را از هر دو طریقش قبول كنیم، جمله «أؤُمُّ الحق جهدی» مشخّص می‏كند كه مراد از عبارت «أجتهد رأیی» نیز كوشش در راه رسیدن به حق و واقعیت است و به صحت عمل به رأی ارتباطی ندارد.

رابعاً، روایت مذكور، درباره قضاوت است و به محل بحث ما كه مقصود، جعل احكام شرعی است ارتباط ندارد. در مورد قضاوت، نیز، بر جواز تشریع از سوی قضات، در مواردی كه نیاز دارند دلالت نمی‏كند؛ زیرا مقصود خبر آن است كه احكام شرعی موجود در كتاب و سنّت بر دو گونه است: برخی از آن احكام در كتاب، یا سنّت یا هر دو به طور جزئی و قسمتی به وسیله قواعد كلّی، بیان شده است. بنابراین بر حاكم لازم است كه كوشش خود را به كار گیرد كه قواعد كلی را بر مصادیقش منطبق سازد؛ پس خبر معاذ صحت عمل به رأی و وقوع تعبّد به آن را ثابت نمی‏كند.3

علاوه بر آن‏چه ذكر نمودیم عبداللّه بن عمروبن عاص درباره مذمّت رأی چنین روایت كرده است:

سمعت رسول اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یقول: لم‏یزل بنیإِسرائیل معتدلاً حتی نَشَأَ فیهم المولّدون أبناء سبایا الأُمم، فقالوا بالرّأی فَضَلّوا وأضَلُّوا؛4

 

………………………………………………………………………………………….

1 . ابوعبداللّه‏ محمد بن یزید القزوینی، سنن ابن‏ماجه، ط. دارالاحیاء الكتب العربیه، 1372 هـ . ق.، ج1، ص21؛ طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنج گانه اسلامی، سال 1374، ص167.

2 . ابن حزم الاندلسی، الاحكام فی الاصول الاحكام، مطبعة العلمیه، قاهره، ج6، ص774.

3 . ر. ك: طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنج‏گانه اسلامی، سال 1374، ص67 ـ 68.

4 . ابو عبداللّه‏ محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، ط. داراحیاء الكتب العربیه، 1372 هـ . ق.، ج1، ص21.

از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شنیدم كه فرمود: بنی‏اسرائیل پیوسته در اعتدال (و آسایش خاطر) بودند تا این كه تازه به دوران رسیدگان كه فرزندان اسیران بودند، در بین ایشان به وجود آمدند و (و در مسائل) به ابراز رأی پرداختند، آن‏گاه گمراه شدند و (دیگران را هم) گمراه كردند.

از بررسی فتاوی صحابه و دیگران، كه به رأی عمل می‏كردند معلوم می‏شود كه اجتهاد رأی در نظر آنان، موضوعیت داشته است؛1 لذا در مواردی بر خلاف نصّ خاصّ (چنان كه نمونه‏هایی از آن ذكر شد) فتوا داده‏اند.

ویژگی فقه تابعین

مهم‏ترین ویژگی فقه تابعین این بود كه در آن عصر دو مكتب اصحاب حدیث و اصحاب رأی به وجود آمد كه در نحوه استنباط احكام، تأثیر فراوانی داشت.2

اكثر فقهای مدینه از گروه اصحاب حدیث به شمار می‏آمدند كه در رأس ایشان سعید بن مسیب است و به هنگام فتوا به نصوص كتاب و سنّت توجّه شایانی داشتند و به آن اهمیت می‏دادند؛ امّا اكثر اصحاب رأی در عراق تمركز یافته بودند كه در موارد بسیاری به قیاس اعتماد می‏كردند و از جمله ایشان ابرهیم نخعی و علقمه است.3

این دو نوع فكر در زمان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز وجود داشته، امّا وضوح و وجه تمایزی بین آن دو نبوده است؛ زیرا بسیاری از صحابه خدمت رسول خدا می‏رسیدند و از محضر آن جناب كسب علم می‏كردند و با سنّت آشنا می‏گشتند و معنا نداشت كه عمل خود را بر محور اجتهادِ رأی قرار بدهند.4

این كه گفتیم: اصحاب حدیث به نصوص اهمیت می‏دادند و آن را مبنای فهم احكام قرار داده بودند بدین معنا نیست كه آنان هیچ‏گاه به رأی عمل نمی‏كردند، بلكه مقصود آن است كه ایشان كم‏تر به اِعمال رأی، می‏پرداخته‏اند و نحوه عملشان به رأی بر مصلحت‏اندیشی استوار و عمل به رأی در نزد اصحاب رأی بیش‏تر بر قیاس مبتنی بوده است.5

………………………………………………………………………………………….

1 . توضیح آن كه اجتهاد رأی در نظر آنان، طریقیت نداشته است و مقصود از طریقیت آن است كه اجتهاد، در برابر كتاب و سنّت اصالت ندارد و فقط راهی است برای رسیدن به حكم الهی از منابع معتبر اصلی.

2 . ر. ك: محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ط. دارالفكر العربی، ج2، ص30.

3 . همان، ص31.

4 . همان، ص30.

5 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص32.

این روش، در عصر تابعینِ تابعین و ائمّه مكاتب فقهی هم‏چون ابوحنیفه و مالك و دیگران كه از شاگردان تابعین بودند، ادامه یافت و طریقه بیان و فهم احكام فقهی به همان‏گونه، به عصر تابعینِ تابعین و سایر اعصار انتقال یافت.1

از آن‏چه تاكنون بیان كردیم چنین نتیجه می‏گیریم كه اهم منابعی كه برای فهم احكام فقهی در نزد اهل سنّت مورد استناد قرار می‏گیرد كتاب، سنّت، قیاس و رأی، استحسان، مصالح مرسله و اجماع است.

امّا می‏توان گفت: در موردی كه نصّی وجود نداشته باشد، «قیاس» و رأی بیش‏ترین نقش را در فقه اهل سنّت برعهده داشته است. اینك به عنوان نمونه برای آشنا شدن به نحوه عمل كردن ایشان به قیاس و رأی به بیان برخی از مسائل در این زمینه می‏پردازیم:

الف) در نجاست و طهارت منی اختلاف كرده‏اند؛ گروهی از ایشان از قبیل مالك و ابی‏حنیفه بر آنند كه نجس است و گروهی دیگر آن را پاك به حساب آورده‏اند؛ شافعی، احمد بن حنبل و داوود بر این قولند … دلیل این حكم این است كه منی را به شیر و غیر آن كه از بدن خارج می‏شود و دارای شرافت است قیاس نموده‏اند.2

ب) اگر كسی در یكی از روزهای ماه رمضان عمل زناشویی انجام دهد و كفّاره نداده باشد و در روز بعد هم همین عمل را انجام دهد، مالك و شافعی و عدّه‏ای دیگر گفته‏اند: برای هر روز، یك كفّاره لازم است؛ امّا ابوحنیفه و اصحابش چنین فتوا داده‏اند كه: اگر برای روز قبل كفّاره نداده است، یك كفّاره لازم می‏شود. سبب اختلاف، در این است كه ابوحنیفه آن را به حدود تشبیه و قیاس كرده و اظهار داشته است كه اگر كسی ده بار زنا كند یك حدّ لازم می‏شود، امّا امام شافعی و دیگران، آن را به حدود تشبیه نكرده‏اند.3

ج) برخی گفته‏اند: نجاست اندك در نماز معفو است و آن را بر استجمار (استعمال سنگ برای پاك كردن مخرج غائط) قیاس كرده و گفته‏اند: به همان گونه كه نجاست پس از «استجمار» در مخرج باقی است و در نماز معفو است، سایر نجاسات نیز اگر به اندازه در هم بغلی باشد، معفو است و نماز بی‏اشكال است.4

د) ابوحنیفه برای بطلان وضو به وسیله آن‏چه از آدمی خارج می‏شود و نجس است چنین

………………………………………………………………………………………….

1 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص38.

2 . محمد بن احمد اندلسی، بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ط. الاستقامه، قاهره، ص79.

3 . همان، ص296.

4 . همان، ص79.

دلیل آورده كه نجاست در طهارت مؤثّر است (و آن را زایل می‏سازد)؛ لذا خون دماغ را مبطل وضو دانسته است.1

ه··) فسق چون مبطل نماز نیست و از سوی دیگر به سبب این كه امام، متحمّل نماز مأموم است، مأموم از او جز صحت نمازش به چیز دیگر نیاز ندارد؛ بنابراین امامت وی جایز است.

امّا كسی كه آن را بر شهادت قیاس نموده، امامت او را جایز نمی‏داند.2

و) كسی كه تمام تكبیرات نماز (حتی تكبیرة الإحرام) را مستحب دانسته، می‏تواند منشأ آن قیاس باشد كه آن را بر سایر تكبیرات قیاس كرده است.3

ز) برخی از صحابه در آیه شریفه «وَالمُطلّقاتُ یتَربّصْنَ بِأنْفُسِهِنّ ثَلاثَةَ قُرُوء»4 از لفظ «قُرء» حیض و بعضی «طُهر» فهمیدند؛ دلیل هر گروه درباره فتوایش سكوت و آرامشی بود كه در خود می‏یافتند.5

بسیار روشن است كه پیروی از رأی و قیاس انسان را به واقعیت نمی‏رساند و شك و تردید را برطرف نمی‏سازد؛ زیرا احاطه فكری هركس بسیار محدود و ناچیز است و چنین نیست كه به جمیع خفایا و زوایای امور آگاه باشد. چه بسا درباره موضوعی رأیی می‏دهد، بعد معلوم می‏شود كه اشتباه محض بوده است؛ از قدیم گفته‏اند: انسان محل سهو و نسیان است.

اختلافات از غفلت و عدم توجّه، ایجاد می‏شود

روزی خلیفه دوم بر منبر دستور داد كه مهر زنان نباید از عدد معینی كه ذكر نمود، زیادتر باشد؛ زنی كه در آن‏جا بود، او را به آیه «…وآتیتُم إحداهُنَّ قِنْطاراً…»6 تذكر داد. عمر از قول خود برگشت و گفت: «ای عمر! همه از تو فقیه‏ترند».7 و (نیز) گفت: «زنی به واقعیت رسید و امیرمؤمنان خطا كرد»؛8 هم‏چنین خلیفه دوم حكم رجم زنی را كه به شش ماه وضع حمل كرده

………………………………………………………………………………………….

1 . محمد بن احمد اندلسی، بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ط. الاستقامه، قاهره، ص34.

2 . همان، ص140.

3 . همان، ص118.

4 . بقره (2) آیه 228.

5 . الاجتهاد ومدی حاجتنا إلیه، ص35.

6 . نساء (4) آیه 20.

7 . ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری، الاحكام فی أصول الاحكام، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، سال 1405، ص253 ـ 254.

8 . الاحكام فی أصول الاحكام.

بود، صادر نمود، كه حضرت علی علیه‏السلام او را به آیه «وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»1 و آیه «وَالوالِداتُ یرْضِعْنَ أولادَهُنَّ حَوْلَینِ كامِلَین»2 متوجّه ساخت و در نتیجه عمر از فتوای خود برگشت.3

قیاس كه اكثر مذاهب فقهی اهل سنّت آن را یكی از مبانی مهم استنباط احكام شرعی قرار می‏دهند، نیز همانند عمل به رأی است كه اطمینان‏بخش نیست و واقعیت را احراز نمی‏كند؛ زیرا چنان كه در پیش بیان نمودیم، منظور از قیاس كه در مسائل مختلف به آن استدلال می‏شود قیاس اولویت و قیاس مساوات نیست4 و این دو، در نزد كسانی كه عمل به قیاس را باطل می‏دانند، حجّت دارد و به آن استناد می‏كنند. پس مقصودشان از قیاس، قیاسی است كه وضوح علّت در فرع نسبت به اصل، كم‏تر است و آن را در اصطلاح قیاس «تمثیل» می‏گویند.

امام شافعی می‏گوید:

در صورت نبودن نصّ، اگر شیئی را كه شباهت بیش‏تری به شی‏ء مورد نظر داشته باشد نیابیم، شی‏ء مورد نظر را به شبیه‏ترین مورد ملحق می‏كنیم.5

اساس قیاس تمثیل چیزی نیست جز شباهت داشتن فرع به اصل و آن را می‏توان این چنین تعریف نمود:

قیاس تمثیل عبارت است از:

انتقال ذهن از حكم درباره شیئی به حكم درباره شی‏ء دیگر و حمل فرع بر اصل به موجب شباهتی كه بین آن دو وجود دارد.

به عبارت دیگر «تمثیل» عبارت است از:

اثبات حكم در یك امر جزئی به جهت ثبوت آن حكم در جزئی دیگری كه شبیه آن است.

«تمثیل» را قیاس فقهی نیز می‏گویند؛ زیرا اهل سنّت آن را از جمله ادلّه احكام شرعی قرار داده‏اند.

اركان قیاس تمثیل چهار است:

………………………………………………………………………………………….

1 . احقاف (46) آیه 15.

2 . بقره (2) آیه 233.

3 . الاحكام فی أصول الاحكام، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، ص254.

4 . در همین مقاله بیان شد.

5 . محمد بن ادریس شافعی، الرسالة، مطبعة المصطفی البابی واولاده، سال 1355، ص40: … أو نجد الشی‏ء شبه الشی‏ء منه والشی‏ء من غیره ولانجد شیئاً أقرب به شبها من أحدهما فنلحقه بأولی الأشیاء شبهاً به… .

1. اصل، یعنی جزئی معلوم كه حكم، درباره آن ثابت و معین است؛

2. فرع و آن جزئی مجهول است؛

3. جامع كه عبارت است از شباهت فرع به اصل؛

4. حكم كه ثبوتش در اصل معلوم است و در فرع باید اثبات شود.

ارزش علمی «تمثیل»

استدلال تمثیلی از ادلّه‏ای است كه فقط مفید احتمال است؛ زیرا صرف تشابه دو شی‏ء در یك امر، یا چند امر، مستلزم این نیست كه در تمام امور با هم شباهت داشته باشند؛1 مثلاً اگر كسی در بلندی قامت و كیفیت چهره و برخی از خصوصیات، مشابه فرد دیگر باشد و یكی از آن دو نفر مرتكب جرمی شده باشد، نمی‏توان شخص دوم را، از جهت شباهت با شخص اوّل، در برخی از صفات، مجرم شناخت.

آری، اگر وجوه تشابه بین فرع و اصل قوی و بسیار باشد، موجب تقویت احتمال است تا حدی كه احتمال را به مرحله ظن قرین به یقین می‏رساند.

تشابه در قیافه از این موارد است؛ چه بسا، ما در مورد شخصی به مجرّد دیدنش حكم می‏كنیم كه او صاحب فضیلت یا رذیلت است، زیرا قبلاً شخصی را دیده‏ایم كه در اخلاق و رفتار و عادات شبیه او بوده است؛ امّا این شباهت‏ها چیزی از حقیقت را آشكار نمی‏كند، مگر این كه بر ما معلوم شود كه «جامع» یا جهت مشابهت، علّت تامّه ثبوت حكم در اصل است.2

نكوهش اهل‏البیت علیهم‏السلام از عمل به رأی و قیاس در احكام دین

واضح است اجتهاداتی كه بر پایه حدس و گمان و سلیقه و اظهاراتی برقرار باشد كه حتی حریمی برای نصوص و دستورهای پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در نظر نگیرد، عكس‏العمل شدید متدینان واقعی و كسانی را كه دل‏سوز اسلامند برمی‏انگیزاند.

حضرت علی علیه‏السلام فرموده است:

نزدِ یكی از ایشان (قضات) دعوایی مطرح می‏شود و او با رأی و نظر خود درباره آن حكم می‏كند؛ سپس همان دعوا نزدِ دیگری مطرح می‏شود و او بر خلاف وی حكم می‏نماید. آن گاه

………………………………………………………………………………………….

1 . وكان ترد علی الصحابة أقضیة لایرون فیها نصّاً من كتاب أو سنّة وإذا ذاك كانوا یلجئون إلی القیاس وكانوا یعتبرون عنها بالرأی؛ ر. ك: حضری بك، تاریخ التشریع الإسلامی، ص88 .

2 . محمد رضا مظفر، المنطق، انتشارات دارالعلم، قم، ص268، با اقتباس.

قاضیان به احكام مخالف نزد امامی كه آنان را منصب قضاوت داده، گرد می‏آیند و او، احكام همه را صواب می‏داند! در حالی كه خدای همه یكی، پیامبرشان یكی و كتابشان یكی است. این اختلاف برای چیست؟ آیا خداوند متعال آنان را به اختلاف (در داوری) فرمان داده كه ایشان اطاعتش كرده‏اند، یا آنان را از اختلاف نهی كرده است و آنان عصیان ورزیده‏اند؟ یا این كه خداوند سبحان دین ناقصی نازل نموده كه در تكمیل آن از ایشان یاری خواسته است؟ یا آنان با وی شریكند كه می‏توانند بگویند و بر خداوند است كه به گفته آنان راضی باشد؟ یا این كه خداوند سبحان دین كاملی نازل كرده و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در تبلیغ و ادای آن كوتاهی نموده است؟!1

«ابوحنیفه و عبداللّه بن ابی شبرمه و ابن أبی لیلی بر امام صادق علیه‏السلام وارد شدند. امام صادق به ابن أبی لیلی فرمود: «كسی كه همراه توست چه كسی است؟» او در جواب گفت: این مردی است كه در دین بصیرت و تعمّقی دارد. حضرت فرمود: «شاید او به رأی خود، در دین قیاس می‏كند؟» گفت: آری. آن‏گاه امام به ابوحنیفه فرمود: «نامت چیست؟» گفت: نامم نعمان است. فرمود: «به نظر می‏رسد كه تو (خبرویتی در دین داشته باشی و) مطلبی را نیكو (و چنان كه باید) بدانی». سپس از وی پرسش‏هایی نمود، او (در جواب می‏ماند و) جوابی نداشت؛ امام جواب آن‏ها را بیان می‏فرمود … پس از آن فرمود: «ای نعمان! پدرم از جدّم مرا حدیث كرد كه رسول خدا فرمود: “اوّل كسی كه به رأی خود، امر دین را سنجید ابلیس بود؛ خداوند متعال به او فرمود: «بر آدم سجده كن»2 او گفت: من از او بهترم، او از گل و من از آتشم”3 پس كسی كه دین را با رأی خود بسنجد، خداوند او را در روز قیامت با ابلیس دمساز می‏كند؛ چون در این كه قیاس نموده، از وی پیروی كرده است…».4

مسعدة بن صدقه می‏گوید:

حدثنی جعفر عن أبیه علیه‏السلام أنّ علیاً علیه‏السلام قال: منْ نصبَ نَفْسه للقیاس لم یزل دهره فی التباس و مَنْ دان اللّه بالرأی فلم یزل دهره فی ارتماس. قال: وقال أبوجعفر علیه‏السلام : من أفتی الناس برأیه فقد دان اللّه بما لایعلم ومن دان اللّه بما لایعلم فقد ضادَ اللّه حیث

………………………………………………………………………………………….

1 . نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 18: ترد علی أحدهم القضیة فی حكم من الأحكام فیحكم فیها برأیه، ثم ترد تلك القضیة بعینها علی غیره فیحكم فیها بخلافه… .

2 . بقره (2) آیه 34.

3 . ص (38) آیه 76.

4 . ابونعیم احمد بن عبدالله الاصفهانی، حلیة‏الاولیاء و طبقات الأصفیاء، مطبعة الخانجی و مكتبة السّعاده، 1352 هـ . ق.، ج3، ص197.

أحل وحرّم فیما لایعلم؛1

امام صادق علیه‏السلام از پدرش به من خبر داد كه علی علیه‏السلام فرمود: هر كس خود را در معرض قیاس قراردهد (و در حكم كردن قیاس كند) پیوسته در اشتباه است و هركس بر وفق رأی خویش خدا را عبادت كند همیشه درباطل فرو رفته است. و ابو جعفر (امام باقر علیه‏السلام ) فرمود: هر كسی كه به رأی خویش فتوا دهد، ندانسته خدا را عبادت كرده و آن كه ندانسته خدا را بپرستد، با خداوند ضدّیت نموده؛ زیرا ندانسته (و از روی جهل) حلال و حرام كرده (چه بسا حكم واقعی خلاف آن است كه او فتوا داده) است.

پی‏آمدهای ناخوشایند اختلاف

چنان‏كه پیش از این نیز یادآور شدیم، عمل به رأی و سلیقه و فتوا دادن به دلیل تشابه و قیاس، موجب پدید آمدن آرای گوناگون شد. شاید به همین جهت بود كه حق اجتهاد در بین اهل‏سنّت دوام پیدا نكرد؛ زیرا اگر چنین حقی ادامه می‏یافت كه هر كسی بتواند مطابق رأی خود، در احكام شرعی دخل و تصرف نماید، دیری نمی‏پایید كه از دین جز نامی نماند؛ لذا نظر علمای تسنّن بر این قرار گرفت كه مردم فقط از چهار مذهب فقهی معروف حنفی، مالكی، شافعی و حنبلی پیروی و تقلید كنند.

بسیار واضح است كه اختلاف در مسائل فقهی و تفرقه و تنازع و تضاد در مشی عملی، نتایج و عواقب ناخوشایندی در پی می‏آورد كه هر مسلمانی را می‏آزارد. برخلاف خواسته رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كه هدفش سرافرازی و سعادت و اتحاد امت اسلامی بوده نتیجه معكوس می‏دهد؛ درجوامع اسلامی به گونه‏ای ناهم‏آهنگی، عداوت و تفرق ایجاد می‏كند كه به قول ابی‏العلاء معرّی:

انّ المذاهبَ القتْ بیننا أحناً وعلّمتنا أفانین العدوات؛2

همانا مذاهب (مختلف) كینه‏هایی پدید آورد و به ما انواع دشمنی‏ها را آموخت.

اختلافات مذاهب فقهیه آثار بسیار شوم و ناراحت كننده‏ای در پی داشت كه در این مقال مجال ذكر آن‏ها نیست؛ امّا به عنوان نمونه چند مورد را ذكر می‏كنیم:

تعصّب و جمود در برخی ازجوامع به اندازه‏ای بود كه پیروان هر مذهب، فقط رأی پیشوای

………………………………………………………………………………………….

1 . محمد بن یعقوب كلینی، اصول الكافی، دفتر نشر فرهنگ اهل‏البیت، ج1، ص75.

2 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، جمادی الآخره، سال 1401، ط. دمشق وابسته به اداره اوقاف سوریه.

خود را معتبر و سایر فتاوی را باطل تلقی می‏نمود، بدتر از این آن كه با كسی كه ازغیر مذهب او پیروی می‏كرد نماز نمی‏خواند. و دخترش را به او تزویج نمی‏كرد و در خوردن ذبیحه‏اش تردید می‏نمود.1

در مرو بین احناف و حنابله و نیز بین حنبلیان و شافعیان، حوادث ناهنجاری رخ داد؛ قضیه از این قرار بود كه روزی سخنرانان حنفی قیام كردند و در منابر شافعیان وحنبلیان را لعن كردند و حنبلیان مسجد شافعیان را آتش زدند.

در آن زمان یعنی در سال 554، در نیشابور فتنه‏ای واقع شد كه در شعله‏ور شدن آن خلق كثیری نابود شدند و كار اختلاف بین حنفیه و شافعیه بالا گرفت و فتنه‏ای كه منشأ آن تعصّب دینی بود به وقوع پیوست كه نتیجه آن سوختن بازارها و مدارس بود. بسیاری از شافعیان كشته شدند و پس از آن از حنفیه انتقام گرفتند به گونه‏ای كه از حدّ معمول خارج شد.

هم‏چنین در سال 716 بین گروه شافعیه و حنبلیه نزاع به وجود آمد كه دولت ناگزیر شد برای ریشه‏كن نمودن آن، دخالت كند.2

شیخ علی بن الحسن ملقّب به سیف‏الدّین كه در سال 631 وفات یافته، حنبلی بود، سپس مذهب شافعی را اختیار كرد؛ از این جهت فقهای بلاد به كفر و زندقه وی حكم دادند.3

و در سال 538 حسن بن ابی‏بكر نیشابوری به بغداد آمد؛ شافعیان و اشعریان را به باد انتقاد و حمله گرفت. در همین سال ابوالفتوح اسفراینی به واسطه فتنه و اختلافی كه بین اشاعره و شافعیان به وجود آمده بود، از بغداد اخراج شد.4

هر گروهی مذهب خود را بر دیگر مذاهب تفضیل و ترجیح می‏دادند و پیشوای خود را برترین و شایسته‏ترین پیشوا می‏دانستند كه ذیلاً نمونه‏ای از اشعار هر مذهب، ذكر می‏شود:

شاعر حنفی:

غدا مذهب النعمان خیر المذاهب    كذا القمر الوضّاح خیر الكواكب

مذهب نعمان (ابوحنیفه) بهترین شد به همان گونه كه ماه درخشان بهترین ستارگان است.

شاعر شافعی:

………………………………………………………………………………………….

1 . ر. ك: مجلّه رسالة الاسلام، شماره یك، سال اوّل، سال 1411، دارالتقریب، قاهره، ص90.

2 . ر.ك: اسد حیدر، الامام الصادق والائمة الاربعه، نشر دارالكتاب العربی، طبع 2، سال 1391، ج1، ص191 (به نقل از: بدایة و نهایة ومآخذ دیگر).

3 . همان، ص193 (به نقل از: مرآة‏الجنان، ج4، ص24).

4 . اسد حیدر، الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج1، ص393 (به نقل از: منتظم).

مثل الشافعی فی العلماء    مثل البدر فی نجوم السّماء

مثل شافعی در بین علما به مانند ماه شب چهاردهم در بین ستارگان آسمان است.

قل لمن قاسه بنعمان جهلاً    أَیقاس الضیاء بالظلماء

به كسی كه او را از روی جهل به ابی‏حنیفه قیاس می‏كند، بگو: آیا نور را با ظلمت قیاس می‏كنند!

شاعر مالكی:

إذا ذكروا كتب العلوم فحی هل    بكُتُب الموطّأ من تصانیف مالك

هنگامی كه كتاب‏های علوم را ذكر كنند تو به كتاب‏های «موطّأ» كه از كتاب‏های مالك است روی بیاور.

فشدّ به كفّ الصیانة تهتدی    ممن حاد عنه هالك فی الهوالك

آن‏گاه بدان وسیله دست‏آویز حفاظت (دین) را محكم بگیر تا هدایت شوی كسی كه از مذهب مالك منحرف گردد در مهلكه‏ها حنبلی نابود می‏شود.

شاعر حنبلی:

أنا حنبلی ما حییتُ وإنْ أَمُت    فوصّیتنی للناس أن یتَحَنْبلوا1

تا هنگامی كه زنده‏ام حنبلی هستم و هرگاه بمیرم وصیتم به مردم این است كه پیرو مذهب حنبلی باشند.

مذاهب مختلف فقهی اسلامی، هنگامی برای مسلمانان افتخار و عظمت می‏آفرینند و رفاه و رقاء و سیادت جهانی ایشان را تأمین می‏كنند كه مسلمانان اجتهادات پیشوایان خود را بر كتاب و سنّت و اساس اسلام، عرضه بدارند و آن‏چه را از آن منابع نشأت گرفته، اخذ نمایند و مورد عمل قرار دهند و ازغیر آن، هم‏چون فتواهایی كه از رأی شخصی و سلیقه و ادلّه‏ای كه معلوم نیست ما را به واقعیت برساند، احتراز جویند.

چنان‏چه پیروان هر مذهبی درباره مذهب خود، تعصّب ورزند و به هیچ روی از آن‏چه در مذهبشان رایج شده عدول ننمایند، بدون شك نتیجه آن كینه و دشمنی و تفرقه است كه دشمنان اسلام از آن بهره‏مند می‏شوند.

شاعر معروف «رصّافی» با سوز و گداز از این كه برخی از نادانان به اسم عمل به احكام دین و خودكامگی نابخردانه در بین فرق اسلامی به فتنه‏انگیزی و تفرقه‏افكنی دامن می‏زنند، چنین

………………………………………………………………………………………….

1 . همان‏جا.

سروده است:

فمن قامَ باسمِ الدین یدعُو مفرِّقاً    فدعواه فی أصْل الدِّیانة بهتان1

كسی كه به نام دین (مسلمانان را) به جدایی فرا می‏خواند، ادعای او در این كه اساساً دین را قبول داشته باشد، (دروغ و) بهتان است.

این جانب مدّعی آن نیستم كه در تمام مسائل فقهی، می‏توان رفع اختلاف نمود به گونه‏ای كه تمام مسلمانان در مسائل عملی یك‏سان عمل كنند؛ امّا بر این باورم كه در بسیاری از موارد این كار امكان‏پذیر است.

مگر گزینش حق و افضل و اصلح در هر مورد به ویژه در مورد آرای فقهی لازم نیست و شرع و عقل به آن حكم نمی‏كند؛ پس چرا به آن عمل ننماییم؟2

اینك مناسب می‏نماید اندكی در این باره بحث كنیم:

الف) حق یكی است و متعدد نیست،3 دین و راه خدا هم یكی است و احكام فقهی از یك منبع زلال (كتاب، سنّت، عمل اصحاب رسول خدا و سلف صالح) سرچشمه می‏گیرد و چون ما حقیقت را درك نكرده‏ایم و در صدد هستیم كه به واقع برسیم و به آن عمل نماییم، اگر تشخیص دهیم كه فتوای مجتهدی از مجتهد دیگر مستدل‏تر و به صواب نزدیك‏تر است، لازم است به فتوای همان مجتهد عمل كنیم؛ زیرا ما تابع دلیل و برهانیم4 نه تابع رأیی كه برهانی برای آن تشخیص نداده‏ایم.

ب) واجب نیست كه از فتوای معین پیروی شود؛ زیرا التزام به این امر،خود تقلید و بدون دلیل است، پس وجوب در این مورد تشریع و حرام است.5

عزّبن عبدالسلام گفته است:

مناط و معیار درتقلید آن است كه ظنّ غالب بر صحت فتوای مجتهدی كه از آن تقلید می‏نماید وجود داشته باشد. در این صورت جایز است هر چند آن مجتهد، غیر از مجتهدان مذاهب اربعه باشد تقلید شود.6

 

………………………………………………………………………………………….

1 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، طبع دمشق.

2 . «… فَبشِّرْ عِبادی * الّذین یسْتمِعون القولَ فَیتَّبِعونَ أحْسَنَه…» (زمر (39) آیه‏های 17 ـ 18).

3 . «… وما آتاكُم الرّسولُ فَخُذُوهُ…» . (حشر (59) آیه 7)؛ «…أفَمنْ یهدی الی الحق أحَقُّ أن یتَّبَعَ أمَّن لایهدی، إلاّ أن یهْدی» (یونس (10) آیه 35).

4 . «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُم إنْ كُنْتم صادِقینَ» (نمل (27) آیه 64).

5 . دكتر وهبه زحیلی، ضوابط شرعیه، طبع دارالهجره، بیروت، دمشق، ص11.

6 . همان جا.

و نیز عراقی گفته است:

این مسئله اجماعی است كه هر مسلمانی می‏تواند، بدون هیچ مانعی، از هر یك از علما كه بخواهد تقلید نماید.1

از ابوحنیفه نقل شده است:

ما بشریم، امروز حرفی می‏زنیم فردا از آن بر می‏گردیم.2

مالك بن انس نیز در این مورد چنین اظهار داشته است:

من بشری هستم، ممكن است خطا كنم و امكان دارد به واقع برسم، در رأیم بیندیشید، آن چه را موافق كتاب و سنّت است اخذ كنید و آن چه را كه موافق نیست رها نمایید.3

از محمدبن ادریس امام شافعی چنین نقل شده است:

هیچ كس نیست مگر این كه سنّت رسول خدا از ذهنش می‏رود یا مخفی می‏ماند؛ بنابراین هرگاه گفتاری را بگویم یا اصلی را تأسیس نمایم كه در آن مورد قولی از رسول خدا با آن مخالف باشد، گفتار حق، گفتار پیامبر خداست و همان، قول من است.4

امام احمدبن حنبل می‏گوید:

رأی اوزاعی، رأی مالك و رأی ابوحنیفه همگی رأی است و همه در نظر من با هم برابر است؛ دلیل در آثار (و آن چه، از پیامبر نقل شده) می‏باشد.

هم‏چنین او می‏گوید:

از كمی دانش (و فهم) شخص این است كه روش خود را به دیگران تحمیل كند.5

لزوم تقلید از اعلم و اتقی

از شاطبی نقل است كه بر مقلد واجب است در مورد اختلاف در فتوا به اعلمیت و سایر مزایا توجّه كند و قول اقوا را مورد عمل قرار دهد؛ زیرا اقوال مجتهدین درباره مقلدین به هنگام اختلاف هم‏چون دو خبر و دو دلیل متعارض است كه باید خبری را برگزینند كه دارأی مزیت است و به آن عمل كنند و در صورت تكافؤ آن دو دلیل، بایدتوقف نمایند؛ به همان‏طور كه بر

………………………………………………………………………………………….

1 . دكتر وهبه زحیلی، ضوابط شرعیه، طبع دارالهجره، بیروت، دمشق، ص11.

2 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، طبع دمشق، ص53.

3 . همان، ص54.

4 . همانجا.

5 . همان‏جا.

مجتهد لازم است این چنین عمل كند بر مقلد نیز لازم است كه در مورد تضاد و تعارض فتاوی مجتهدی با مجتهد دیگر، همین روش را در پیش گیرد؛ در غیر این صورت از میل و خواسته خود پیروی نموده و معلوم است كه خداوند از آن منع كرده است.1

در كتاب المعتمد فی اصول الفقه آمده است:

اگر مجتهدین در مسئله‏ای اختلاف نمایند واجب است مقلد، از اعلم واتقی جست و جو كند؛ زیرا آن ویژگی‏ها سبب قوّت ظن او به واقع می‏شود و آن به مثابه قوّت ظن مجتهد است در مسائل.2

جماعتی از قبیل احمد در یكی از روایاتی كه از وی نقل شده، ابن شریح قفّال كه هر دو پیرو مذهب شافعی هستند، ابواسحاق اسفراینی ملقّب به استاد، ابوالحسن طبری ملقّب به كیا، غزالی بنا به آن چه اختیار نموده و مشهور فقهای شیعه، گفته‏اند: واجب است از افضل درعلم و ورع و دین استفتا كنند و نیز كسی كه (از مسائل دینی) پرسش می‏نماید باید به كسی كه ارجحیت دارد بیندیشد، سپس از وی پیروی كند و درباره تشخیص ارجحیت اعتماد به شهرت كفایت می‏كند.3

محقق خراسانی در این مورد چنین اظهار داشته است:

هرگاه مقلد بداند كه مجتهدین زنده در فتوا با یك‏دیگر اختلاف دارند، در صورتی كه به لحاظ علم و فقاهت در یك درجه نباشند؛ اگر بداند كه یكی از آنان افضل است، لازم است به او رجوع نماید؛ زیرا حجّیت قول او مقطوع و حجّیت قول دیگران مشكوك است. در این صورت اگر تقلید دیگران را جایز بدانیم دور لازم می‏آید؛ زیرا جواز تقلید غیر افضل منوط به این است كه قول او حجّیت داشته باشد و حجّیت قولش نیز به جواز تقلید او، وابسته است.4

دركتاب اعلام الموقعین درباره مسئله «تقلید» این مضمون آمده است: شگفت‏آور است كه ائمّه مذاهب، مردم را از تقلید نمودن باز داشته‏اند، امّا مقلدان (و پیروان) ایشان بر خلاف گفتار پیشوایان خود عمل می‏كنند. ائمّه مذاهب، توصیه كرده‏اند كه از دلیل و برهان پیروی نمایید؛ امّا مقلدین به آن وقعی ننهاده، در همه موارد، بدون هیچ مانعی و رادعی از ایشان تقلید می‏كنند.

………………………………………………………………………………………….

1 . ضوابط شرعیه، ص28 ـ 29.

2 . محمد بن علی بن الطیب معتزلی، المعتمد فی اصول الفقه، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، ج2، ص364.

3 . ضوابط شرعیه، ص17.

4 . محمد كاظم، آخوند خراسانی، كفایة الاصول، طبع افست، توتونچیان، ج2، ص428.

همه می‏دانیم كه در زمان صحابه كسی نبوده كه در جمیع اقوال و فتاوی از یك نفر تقلید كند و تمام مسائل را از او بپرسد؛ بلكه رویه بدین گونه بوده كه در برخی ازمسائل از شخصی و در بعضی دیگر از فرد دیگر سؤال می‏كرده‏اند؛ بدین معنا كه دنبال افرادی می‏رفته‏اند كه به موضوع مورد پرسش بصیرت و آگهی داشته باشند و برای اطمینان پیدا نمودن به جواب مورد سؤال خود، در هرمورد به شخص خاصّی كه می‏دانسته‏اند نسبت به آن مورد، آگهی دارد، رجوع می‏كرده‏اند و این روش در عصر تابعین و تابعینِ تابعین نیز ادامه داشته و بدین‏گونه نبوده كه تمام مسائل را از یك نفر بپرسند و در جمیع موارد پیرو او باشند. آن كسی را كه در جمیع مسائل، مرجع و پیشوای خود قرار داده‏اند چگونه معلوم كرده‏اند كه وی از همه اعلم و اصلح است؟ یا به چه دلیل می‏توانند بگویند در آینده كسی پیدا نمی‏شودكه از او بالاتر و داناتر باشد؟1

از آن‏چه تاكنون بیان كردیم نتیجه می‏گیریم كه لزوم پیروی كردن از مذهب و مجتهد معین، هیچ‏گونه دلیل و برهانی ندارد. آن‏چه در این مورد باید مورد توجّه قرار گیرد این است كه در هر دوره مجتهدینی كه از همه داناتر و پرهیزگارترند به كتاب، به سنّت، به ادلّه‏ای كه حجیت آن‏ها مسلّم است و به كردار و روش پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رجوع كنند و بدون هرگونه اِعمال رأی و سلیقه و نظر شخصی، از سرچشمه زلال وحی، احكام واقعی اسلام را استخراج كنند و در دست‏رس مسلمانان قرار دهند.

بدین جهت است كه روشن‏فكران و دانشمندان دل‏سوز اسلامی در قرون اخیر به این فكر افتاده‏اند كه باب اجتهاد را كه مدت‏های مدیدی مسدود بوده بر مبنای واقعی‏اش و به دور از هر چیزی كه موجب انحراف و گمراهی باشد، بگشایند:

در مقاله‏ای، در مجلّه رسالة الاسلام با عنوان «صوت التقریب» چنین آمده است:

اساس اسلام بر قرآن كریم و سنّت مطهّر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پایه‏گذاری شده و احكام و قواعد فقهی نیز بدان وسیله استنباط می شود. مسلمانان در تمام شئون دین و دنیای خود، به آن دو، رجوع می‏كنند.

مسلمانان پیشین این دیانت را چنان كه خداوند نازل كرده بود، دریافت كردند و به آن گرویدند؛ در هر موردی كه نصّ واضح، ظاهر و قاطعی بود همگی آن را می‏پذیرفتند و بر آن توافق داشتند و هر كدام مورد نظر و تأویل بود، در چارچوب اصول و مقاصد شریعت به اندازه وسع خود، به اجتهاد روی می‏آوردند و هنگامی كه بین ایشان اختلافی بروز

………………………………………………………………………………………….

1 . ر. ك: محمدبن ابوبكر، ابن قیم، اعلام الموقعین، مطبعة السّعاده، مصر، ج2، ص188 ـ 189.

می‏كرد، با دلیل و برهان به چاره‏جویی و اقناع دیگران می‏پرداختند و از دایره علم و انصاف خارج نمی‏گشتند و چنین نبود كه بین آنان كینه و عداوت به وجود آید. روش مسلمانان صدر اسلام بر این منوال بود؛ امّا بعد، بر اثر دوری ازحق و به فراموشی سپردن وصایا و سفارش‏های پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و پدید آمدن جریان‏های سیاسی و جنگ‏های داخلی و روی كار آمدن زمام‏داران نالایق و تبهكار، مسلمانان به صورت فرقه‏های گوناگون در آمدند و هر فرقه‏ای نیز به چندین شعبه منقسم گردید و این امور سبب شد كه بین امت اسلامی تفرقه و دشمنی ایجاد شود. اختلاف و تشتّت و تعصّب پیروان مذاهب به جایی رسید كه گفتند: هیچ فقیهی به جز فقهای معروف صلاحیت این را ندارد كه درباره احكام فقهی نظر بدهد و استنباط نماید و از كتاب خدا و سنّت رسول خدا مطالبی را بفهمد و درك كند. بدین جهت حكم نمودند كه باب اجتهاد مسدود است و نتیجه آن شد كه رشد فقهی متوقّف گردید و جمود و خمود حاكم شد… .1

سخن در این باره بسیار فراوان است و مجال اندك؛ آیا با این همه اختلافاتی كه در مسائل فقهی پدید آمده و به جز ائمّه مذاهب اربعه پیشوایان دیگری نیز وجود داشته‏اند كه صاحب رأی و استدلال و فتوا بوده و چه بسا در عصر خودشان عده كثیری از آنان پیروی می‏كرده‏اند و سپس بر اثر مساعد نبودن موقعیت‏های اجتماعی و سیاسی از صفحه روزگار محو شده‏اند؛ مانند مذهب محمدبن جریر طبری، متوفّای 310؛ مذهب سفیان ثوری، متوفّای 161؛ شعبی، متوفّای 105؛ ابوثور، متوفّای 240؛ داوود ظاهری، متوفّای 270 و دیگران… .2

در این صورت، تشخیص و انتخاب مذهب فقهی برتر در بین مذاهب اهل تسنّن و پیروی نمودن از آن، بسیار دشوار، بلكه ناممكن است.

مكتب اهل بیت

این مكتب دارای امتیازات و مبانی ویژه‏ای است كه به هیچ یك از مكاتبی كه پس از رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پدید آمده، شباهت ندارد. این مكتب بر این اساس پایه گذاری شده كه تمام احكام شرعی فقط از مصدر وحی و منبع رسالت اخذ می‏شود و علوم اهل بیت،علومی است كه از جدّشان به ایشان به ارث رسیده، مولود افكار و آرای این و آن نیست؛ لذا مكرّر فرموده‏اند:

………………………………………………………………………………………….

1 . مجلّه رسالة الاسلام، وابسته به دارالتقریب بین المذاهب الإسلامیه، قاهره، شماره‏یك، ص87.

2 . ر. ك: اسد حیدر، الامام الصادق والائمة الاربعه، ط. 2، دارالكتاب العربی، بیروت، ج1، ص153 ـ 154.

حدیث ما همان است كه از جدّمان دریافت كرده‏ایم، خواه مسند نقل كنیم خواه مرسل.1

سفیان ثوری روایت نموده كه در نزد رسول خدا از علی علیه‏السلام سؤال شد، آن جناب فرمود:

حكمت به ده جزء تقسیم گردیده به علی علیه‏السلام نه جزء و به دیگران یك جزء داده شده است.2

مردی از امام صادق مسئله‏ای پرسش نمود، حضرت به آن پاسخ داد. سپس گفت: برای شما اگر چنین و چنان باشد جوابش چیست؟ فرمود:

خاموش باش، هر جوابی كه من به تو می‏دهم از قول رسول خداست، ما از خود رأیی نمی‏دهیم.3

در پیش ذكر نمودیم كه ائمّه اهل‏بیت ازعمل به قیاس، رأی و استحسان شدیداً منع نموده و كسانی را كه چنین روشی را در پیش گرفته‏اند، بسیار مورد نكوهش و مذمّت قرار داده‏اند.

اگر به دیده انصاف بنگریم و در مبانی «مكتب اهل‏بیت» به بررسی و ژرف‏اندیشی بپردازیم، در می‏یابیم كه بهترین راه برای رسیدن به فقه اصیل اسلامی و رسیدن به اهدافی كه منظور پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوده، این است كه از خاندان نبوّت پیروی نماییم و دلایل زیر این مدّعا را به ثبوت می‏رساند:

1. تفوّق و برتری «اهل‏بیت» در فضیلت، زهد، علم و عظمت «قولی است كه جملگی بر آنند» و هیچ منصفی نیست كه آن را انكار نماید. پیشوایان مذاهب چهارگانه یا بدون واسطه یا با واسطه خوشه‏چین خـرمن علم و فضل خانـدان رسـالت بوده‏اند.

دكتر كامل مصطفی در این باره چنین نوشته است:

محققان بر فضل (امام) صادق ـ همان كسی كه از همه چیز، جز اهتمام به دانش خود را بركنار داشته بود ـ اتفاق نظر دارند؛ شهرستانی درباره‏اش چنین گفته است: «او علم دینی بسیار، دانش كامل در حكمت، زهد در دنیا و پارسایی تام از خواهش‏های نفسانی داشت. وی مدتی در مدینه مقام نمود و به شیعیانی كه به او انتساب داشتند افاده می‏كرد؛ و هم‏چنین بر دوست‏داران (و پیروان) خود اسرار حكمت را افاضه می‏نمود». ابونعیم از عمرو بن مقدام

………………………………………………………………………………………….

1 . اصول كافی، ص68: عن هشام بن سالم و حمادبن عثمان وغیرهما قالوا: سمعنا أباعبدالله یقول: حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی حدیث جدّی … إلی أَن قال و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسول اللّه وحدیث رسول اللّه قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ .

2 . سید محسن الامین، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ج1، ص341.

3 . اصول كافی، دفتر نشر فرهنگ اهل‏البیت، ج1، ص76.

این‏گونه نقل كرده است: «هنگامی كه به جعفر بن محمد علیهما‏السلام نظر می‏افكندم می‏دانستم كه او از نسل پیامبران است». ابوحنیفه در وصف آن جناب گفته است: «هیچ كس را افقه از جعفربن محمد ندیدم».

جرجی زیدان، ابوحنیفه، مالك بن انس و واصل بن عطا، رئیس معتزله را از شاگردان آن حضرت می‏داند.

ابن حجر، یحیی بن سعید، ابن جریج، شعبه و ایوب سجستانی را به آنان می‏افزاید. ابونعیم فهرست مفصّلی را از شاگردن و كسانی كه از وی روایت نموده‏اند كه از جمله ایشان مسلم بن حجّاج صاحب صحیح مشهور است، ارائه كرده است. مردم تا اندازه‏ای كه درتوانشان بود در اقصی نقاط، ازعلوم او بهره‏مند می‏گشتند و آوازه‏اش در تمام آفاق انتشار یافت … سید امیر علی بر این باور است كه مكتب امام صادق علیه‏السلام در مدینه استمرار مكتب (جدش) علی بن ابی‏طالب بود كه پیش از آن وجود داشته است.1

امام ابوحنیفه گفته است:

منصور (خلیفه عباسی) به من گفت: مردم فریفته جعفر بن محمّد شده‏اند. از مسائل مشكل برای او در نظر بگیر (تا نتواند پاسخ بدهد و از قدر و منزلتش كاسته شود!) من چهل مسئله آماده كردم (آن دو، در «حیره» در حضور خلیفه با هم ملاقات نمودند).

ابوحنیفه درباره این دیدار چنین می‏گوید: بر منصور وارد شدم، جعفر بن محمد در جانب راست او نشسته بود (عظمت و) هیبتش مرا گرفت به گونه‏ای كه هیبت خلیفه مرا به این اندازه تحت تأثیر قرار نداد. سلام كردم، خلیفه اشاره كرد و نشستم؛ سپس به جعفر بن محمد علیه‏السلام نگریست و گفت: یا اباعبداللّه‏! این ابوحنیفه است؟ وی گفت: آری. بعد به من نگریست و گفت: ازمسائلی كه داری نزد اباعبداللّه‏ مطرح كن. مسائل خود را مطرح می‏كردم. او (در جواب) می گفت: شما این جور می‏گویید، اهل مدینه این گونه می‏گویند و ما این طور می‏گوییم؛ در برخی از موارد با ما موافق، گاهی با اهل مدینه موافق و گاهی مخالف بود.

چهل مسئله را تماماً عرضه نمودم، همه را به طور كامل جواب داد؛ سپس ابوحنیفه گفت: داناترین مردم كسی است كه داناتر به اختلاف ایشان باشد.2

………………………………………………………………………………………….

1 . الدكتور كامل مصطفی شیبی، الصله بین التصوّف والتشیع، ط. دارالمعارف، مكّه، ص178.

پیش از این نیز اشاره نمودیم كه ائمّه مذاهب اربعه، بلاواسطه یا به واسطه، از خوان گسترده دانش اهل‏بیت استفاده می‏كرده‏اند:

امام احمد بن حنبل نزد قاضی ابو یوسف شاگردی كرده1 و او از شاگردان ابوحنیفه است. و معلوم است كه ابوحنیفه با امام باقر و امام صادق ارتباط داشته و از محضر آن دو بزرگوار مستفیض می‏شده.2 از وی نقل شده است:

لولا السنتان لهلك النعمان؛3

اگر آن دو سالی كه از خدمت جعفربن محمد بهره می‏بردم نبود، هر آینه نعمان هلاك می‏شد.

امام شافعی از شاگردان امام مالك بن انس بود.4 بسیار روشن است كه مالك نیز پیوسته به خدمت امام صادق می‏رسیده و كسب فیض می‏نموده است.5

سخن درباره علم و فضیلت و كسانی كه از علوم اهل‏بیت برخوردار بوده‏اند بسیار است كه در این مختصر نمی‏گنجد و باید كتاب‏هایی در این زمینه نوشته شود.

2. اگر از اهل‏بیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پیروی كنیم، در روز قیامت خداوند ما را مؤاخذه نمی‏كند كه چرا از خاندان رسالت متابعت نمودید و از دیگران معالم دینتان را اخذ نكردید؟ این، بدان جهت است كه علم و فضیلت اهل‏بیت با دیگران قابل مقایسه نیست و اگر خواسته باشیم مماشات كنیم می‏گوییم: بدون شك اسوه قرار دادن خاندان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جایز و متابعت از دیگران مشكوك است.

………………………………………………………………………………………….

1 . محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، نشر دارالفكر العربی، ج2، ص530 ـ 531.

2 . همان، ص285.

3 . همان، ص525.

4 . همان، ص54 ؛ اسد حیدر، الامام الصادق و الائمة الاربعة، دارالكتاب العربی، بیروت، سال 1390، ج1، ص58 (به نقل از: آلوسی).

5 . ابو زهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص232.

6 . همان، ج2، ص185 و 540.

حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی هم در آغاز شاهنامه به این حدیث شریف اشاره كرده و چنین سروده است:

منم بنده اهل بیت نبی    ستاینده خاك پای وصی

ابادیگران مرمرا كار نیست    جز این مرمرا راه گفتار نیست

حكیم این جهان را چو دریا نهاد    برانگیخته موج از او تند باد

چو هفتاد كشتی بر او ساخته    همه بادبانها برافراشته

یكی پهن كشتی به سان عروس    بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی    همان اهل‏بیت نبی و وصی

 ر. ك: شاهنامه فردوسی، انتشارات سخن، تهران، سال 1369، ج1، ص44.

3. رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله موكّداً سفارش فرموده كه از اهل بیتش پیروی كنند و به ایشان تمسّك جویند و آنان را ملاذ و ملجأ خود قرار دهند. روایات در این مورد به گونه‏ای است كه یقیناً فرموده پیامبر را اثبات می‏كند و كسی نمی‏تواند آن را انكار نماید؛ وما در این‏جا از باب «ختامُه مِسْك» به ذكر دو روایت تبرّك می‏جوییم:

حاكم نیشابوری از ابوذر چنین نقل كرده است:

سمعت رسول اللّه یقول: «ألا أنّ مثل أهل‏بیتی فیكم مثل سفینة نوح من قومه من ركبها نجی و من تخلف عنها غرق»؛1

از رسول خدا شنیدم كه فرمود: آگاه باشید مثل اهل‏بیت من هم‏چون كشتی نوح است، نسبت به قوم خودش؛ كسی كه سوار آن شد، نجات یافت و هركس كه تخلّف ورزید (و سوار نشد) هلاك گشت.

حدیث «ثقلین» را فریقین به طور متواتر از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بازگو كرده‏اند؛ كه آن حضرت فرموده است:

أیها الناس إنّی تارك فیكم الثقلین ما إن أخذتم به لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛

ای مردم همانا من در میان شما دو چیز گران‏بها را باقی گذاشتم كه اگر به آن دو تمسّك بجویید هیچ‏گاه گمراه نمی‏شوید و آن، كتاب خدا و ذریه‏ام، اهل بیتم می‏باشد.2

و آخر دعوانا أن الحمدللّه

………………………………………………………………………………………….

1 . این حدیث با اختلاف بسیار اندك در منابع زیر آمده است:

 ابوعبدالله محمد بن عبدالله (حاكم نیشابوری)، المستدرك علی الصحیحین، مكتبة مطابع الحدیثه، ریاض، ج3، ص151.

 ابو نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، مطبعة الخانجی، مصر، از ابن عباس، ج4، ص306.

 متقی هندی، كنز العمّال، ط. موسّسة الرّساله، بیروت با اسناد متعدد، ج12، ص94 ـ 98.

 جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، حرف «میم» ذیل كلمه «مثل». از ابن زبیر و دیگران.

 بقیة الرائد فی تحقیق مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ط. دارالفكر، بیروت، سال 1414، ج9، ص265.

2 . این حدیث متواتر است؛ برای اطلاع از تواتر آن، ر.ك: عبدالحسین شرف‏الدّین موسوی، مراجعات (مراجعه 8 ، رقم 15 ذی‏قعده 1329، ط. كتابخانه بزرگ اسلامی، ص19).

 

 

 

پاسخی بگذارید