سید مهدی صانعی
اجتهاد مصدر باب افتعال است و از ماده «جَُهْد» كه به معنای طاقت و توان است. برخی از لغتدانان «جُهْد» به ضمّ جیم را به معنای طاقت و توان و «جَهْد» به فتح جیم را به معنای رنج و مشقّت دانستهاند.1
با این كه اهل لغت در معنای جَهْد و جُهْد اختلاف كردهاند، امّا درباره معنای «اجتهاد» اختلافی ذكر ننمودهاند؛ مثلاً راغب اصفهانی كه جُهْد و جَهد را به دو معنای توان و مشقّت دانسته، «اجتهاد» را بر به كار بردن نهایت توان نفس و تحمّل مشقّت، اطلاق كرده است.2
نیز ابناثیر، جُهْد را به معنای طاقت و توان و جَهْد را به معنای رنج میداند و درباره معنای «اجتهاد» گفته است: «اجتهاد به كار بردن نهایت توان است برای رسیدن به امری».3
در لسان روایات و گفتار پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلام واژه «اجتهاد» در همین معنای لغوی به كار رفته است. چنان كه از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است:
………………………………………………………………………………………….
1 . لسان العرب، مادّه «جهد»: الجَهْد والجُهْد، الطاقة وقیل: الجَهْد، المشقة والجُهْد، الطاقة … همین مضمون در مجمع البحرین نیز آمده است.
2 . معجم مفردات القرآن: الجُهْد والجَهْد، الطاقة والمشقة والاجتهاد اخذ النفس ببذل الطاقة وتحمل المشقة.
3 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر، باب الجیم مع الهاء: الاجتهاد بذل الوسع فی طلب الأمر، الجُهْد بالضّم الوسع والطاقة وبالفتح المشقة… .
فضل العالم علی المجتهد مأة درجة.1
همچنین در حدیثی از امام صادق علیهالسلام آمده است:
لاینْفَعُ اجتهادٌ لاورع فیه؛2
تلاش (و كوشش در عبادت) بدون ورع (و پرهیزگاری) سود نمیدهد.
در روایت دیگر از امام باقر علیهالسلام چنین است:
واعلموا أنّ ولایتنا لاتُنال إلاّ بالعمل والاجتهاد؛3
بدانید كه ولایت (و دوستی) ما جز به عمل (و كوشش) در راه خدا به دست نمیآید.
مفهوم اجتهاد در عصر صحابه و قرون اوّلیه
پس از آن كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دار فانی را وداع فرمود، در اجتماع مسلمانان قضایایی پیش میآمد كه از آن حضرت درباره آنها بیانی نرسیده بود و از سویی دیگر قلمرو اسلامی توسعه مییافت و سرزمینهای مهم و آباد آن زمان، یكی پس از دیگری به دست مسلمانان گشوده میشد. در جامعه اسلامی، مسائل و رویدادهای فراوانی پیش میآمد كه پیشینهای نداشت و از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نصّی در آن موارد نرسیده بود؛ لذا به اظهار رأی و گاهی به اِعمال نظر شخصی و آنچه در نظرشان اهمیت داشت میپرداختند و حكم صادر مینمودند؛ در برخی از موارد به عنوان مصلحتاندیشی برخلاف نصّ فتوا میدادند و چه بسا به جهت شباهت موضوعها به یكدیگر، موضوعی را كه دلیلی نداشت بر موضوعی كه دلیل داشت قیاس میكردند و همچنین در هنگام بیان دلیل حكم، كلمه «تأویل» را به كار میبردند.
محمد سلام مدكور چنین گفته است:
اجتهاد، در نزد صحابه، به سه نوع شناخته شده است:
الف) تفسیر و بیان نصوصی كه از شارع رسیده است؛
ب) قیاس نمودن بر حكمی كه منصوص بوده یا بر حكمی كه همگی آن را قبول داشتهاند؛
ج) اجتهاد به رأی (مصالح مرسله و استحسان.) كه غالب اجتهاداتشان بر این مبنا استوار بوده است.
………………………………………………………………………………………….
1 . ابو محمد، عبداللّه بن عبدالرّحمان، سنن الدّارمی، مطبعة الاعتدال، دمشق 1349 هـ .ق.
2 . اصول الكافی، نشر فرهنگ اهل البیت، ج3، ص121.
3 . وسائل الشیعه، ط. احیاء التراث العربی، بیروت، ج1، ص66.
وی رأی را همان میداند كه ابنقیم تعریف كرده و میگوید:
رأی آن است كه در مورد تعارض امارات پس از تأمّل و جستوجو برای شناختن حق، دل، آن را میبیند.1
ابن قیم در اینباره مینویسد:
هرگاه موضوعی بر ابوبكر عرضه میشد كه در آن مورد از كتاب و سنّت رسول خدا چیزی نمییافت، اجتهاد به رأی میكرد، سپس میگفت: این رأی من است، اگر درست باشد از جانب خداست و چنانچه خطا از كار درآید از طرف من است و از خدا آمرزش میطلبم.2
همچنین از ابوبكر درباره «كلاله» سؤال شد، گفت:
أقضی فیها برأیی فإنْ یك صواباً فمن اللّه وإنْ یك خطاءا فمنّی ومن الشیطان واللّه منه بریءٌ، هو مادون الولد والوالد؛3
درباره «كلاله» (برادران و خواهران متوفّا) به رأی خود حكم میكنم، اگر درست باشد از خدا و در صورت خطا از جانب من و شیطان است و خداوند از آن بیزار است. حق كلاله (در ارث) از حق فرزند و پدر كمتر است.
هنگامی كه خلیفه دوم عمر، شریح را به عنوان قاضی به كوفه فرستاد به او خطاب كرد و چنین گفت:
انظر مایتبین لك فی كتاب اللّه فلا تسْألْ عنه أحداً وما لمیتبین لك فی كتاب اللّه فاتبع فیه سنّة رسول اللّه و ما لمیتبین لك فی السنّة فاجتهد فیه برأیك؛4
(در هنگام قضاوت) به آنچه از كتاب خدا به رأیت آشكار میشود، نظر كن و در آن مورد از هیچكس مپرس و هر چه حكمش از قرآن برایت آشكار نشد، در آن مورد از سنّت رسول خدا پیروی كن و هر آنچه حكمش در سنّت برایت مشخص نبود اجتهاد به رأی بنما.
خلیفه دوم شبیه همین دستور را به ابوموسی اشعری نیز داد.5 اصولاً روش ابوبكر و عمر این
………………………………………………………………………………………….
1 . دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد ومدی حاجتنا إلیه فی هذا العصر، مطابع المدنی، مصر، ص39.
2 . شمس الدّین ابو عبداللّه محمد بن ابیبكر، اعلام الموقعین، مطبعة السّعاده، مصر 1374 هـ .ق.، ج1، ص54 (إنَّ أبابكر لمّا نزلت به قضیة فلم یجد فی كتاب اللّه منها أصلاً ولا فی السنّة أثراً فقال اجتهد رأیی…).
3 . همان، ج2، ص216.
4 . همان، ج1، ص63.
5 . همان جا؛ ابوالوفا معتمد كردستانی، اصول فقه شافعی، ط. حیدری، چاپ دوم، 1332؛ دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد، ط. دارالكتب الحدیثه، مصر، ص34.
بود كه در مسائل در صورت نیافتن دلیل در كتاب و سنّت به اِعمال رأی بپردازند.1
خلیفه سوم عثمان، دستوری داد مبنی بر منفرد به جا آوردن عمره از حج؛ وی در این باره گفت:
انّما هو رأیی رأیتُه؛2
جز این نیست كه آن حكم رأیی است كه به فكرم رسیده است.
عروه از عایشه نقل كرده است كه گفت:
نماز در ابتدا دو ركعتی واجب شد و به همان صورت در سفر تثبیت گردید و در حضر نماز كامل شد. زهری میگوید: به عروه گفتم: چه شد كه عایشه نماز را در سفر كامل میخواند؟! عروه گفت: إنّها تأوَّلتْ كما تأَوّلَ عثمان.3
ابن حجر هیثمی در جواب از ایرادی كه بر عثمان بن عفّان وارد شده مبنی بر این كه وی در «منی» نمازش را تمام خواند، (و حال آن كه مسافر طبق عمل پیغمبر صلیاللهعلیهوآله باید نمازش را قصر بخواند) گفته است:
این مسئله اجتهادی است، پس ایراد و اعتراض بر آن ـ در صورتی كه كثیری از علما قصر را جایز میدانند نه واجب ـ زشت و نادانی و كودنی آشكاری است.4
از مجموع مآخذ چنین بر میآید كه خلیفه اوّل و دوم و برخی از صحابه هنگامی كه میخواستند فتوا بدهند، نخست به كتاب خدا و سپس به سنّت پیامبر صلیاللهعلیهوآله رجوع میكردند. اگر در این دو مأخذ دلیلی بر حكم مورد نظر پیدا نمیكردند با صحابه مشورت مینمودند. چنانچه كسی چیزی به نظرش میرسید، یا در خاطرش بود و كسی با آن مخالفت نمیورزید، همان را مأخذ قرار میدادند و مطابق آن حكم میكردند و این یك نوع اجماع به حساب میآمد. در صورتی هم كه هیچ راهی برای استنباط احكام پیدا نمیشد به رأی، حكم میدادند.5 در چنین موردی ابوبكر میگفت:
هذا رأیی فإنْ یك صواباً فمن اللّه وإنْ یك خطاءا فمنّی واستغفر اللّه.6
………………………………………………………………………………………….
1 . اعلام الموقعین، ج1، ص62.
2 . همان، ج1، ص58 و 61.
3 . صحیح مسلم، ط. محمد علی صبیح، مصر، ج2، ص143؛ عبدالحسین شرفالدّین الموسوی، النص والاجتهاد، مطبعة سیدالشهداء، قم، ص407 ـ 409.
4 . سید مرتضی عسكری، مقدّمه مرآة العقول، نشر دارالكتب الاسلامیه، تهران 1363ش. ج1، ص50، مقدّمه (به نقل از: هیثمی، الصواعق المحرقه، ط. مكتبة القاهره، 1375 هـ . ق.، ص113.
5 . ر. ك: محمد الخضری بك، تاریخ التشریع الاسلامی، ط 9، ص88.
خلیفه دوم نیز در هنگام ابداء رأی به همین روش عمل میكرد.1
ابنقیم میگوید:
«رأی» آن است كه در صورت وقوع تناقض و تعارض بین امارات درباره مطلبی، پس از تفكر و تأمّل و جستوجو برای شناخت وجه صواب، دل، آن را ببیند (و دریابد).2
از فخر رازی نقل شده كه «رأی» همان قیاس است.3
سرخسی گفته است:
به وسیله «رأی» ابتداءا، حكم ثابت نمیشود. رأی، تعدیه حكم نصّ است به مواردی كه نصّی نباشد.4
از مجموع عبارات صحابه و تابعین كه درباره تعریف رأی و موارد كاربرد آن اظهار داشتهاند، چنین برمیآید كه مقصود از آن بیان حكم مواردی است كه نصّی یا اجماعی درباره آنها موجود نباشد كه در این صورت پس از فحص و بحث و نیافتن دلیل، به «رأی» استناد میشود.5
گاهی نیز در عصر تابعین بر آنچه بر اقوال صحابه ـ و پس از سپری شدن عصر تابعین بر آنچه شاگردان بر اقوال تابعین متفرع میساختهاند ـ «رأی» اطلاق میشده است و چنین نبوده كه، اجتهاد و كوشش در مورد فهم نصوص را «رأی» بنامند.6
معنای اجتهاد، قیاس، رأی و تأویل
از آنچه ذكر كردیم معلوم میشود كه در صورت نبودن نصّ، گروهی به «رأی» عمل میكردند و آن را اجتهاد مینامیدند. و منشأ آن، شباهتی بود كه بین دو موضوع وجود داشت؛ لذا فرع را بر
………………………………………………………………………………………….
1 . همان، ص89.
2 . كان الشیخان إذا استشار اِجماعة فی حكم وأشاروا فیه برأی تبعه الناس ولایسوغ لأحد أن یخالفه وسمی إبداء الرأی بهذا الشكل إجماعاً… ؛ (ر. ك: همان مأخذ).
3 . نقول: رأی كذا فی النوم رؤیاً و رآه فی الیقظة رؤیة و رأی كذا ـ لما یعلم بالقلب ولایری بالعین ـ رأیاً. ولكنّهم خصّوه بما یراه القلب بعد فكر وتأمّل وطلب لمعرفة، وجه الصواب ممّا متعارض فیه الأمارات. فلا یقال ممّا رأی بقلبه أمراً غائباً عندما یحسّ به أنه رأیه (ر. ك: اعلام الموقعین، ج1، ص66).
4 . دكتر سید محمد موسی توانا، الاجتهاد و مدی حاجتنا إلیه فی هذا العصر، ص127 ـ 128.
5 . همان، ص 128.
6 . همان، ص 137.
7 . همان، ص 137.
اصل قیاس مینمودند.
امام شافعی میگوید: قیاس همان اجتهاد است: «هما اسمان لمعنی واحد».1 به نظر وی چنان كه از مثالهای فراوانی كه ذكر نموده بر میآید، قیاس، الحاقِ امرِ غیرمنصوصالحكم است به موضوع منصوصالحكم به جهت مشاركت با منصوصالحكم در علّت حكم.
او، نخستین كسی نیست كه در اجتهاد، قیاس را به كار گرفته باشد، مالك نیز در مورد فهم احكام شرعی از آن بهره میجسته است.
امّا ابوحنیفه استاد فقهای قیاس به شمار میرود و اجتهاد مكتب فقهی عراق از زمان ابراهیم نخعی بر قیاس پایهگذاری شده بود.
شافعی هر چند از عصر ابوحنیفه تأخّر داشت، امّا در شكوفا ساختن و تبیین و تفریع این اصل، حق بزرگی دارد.2
او قیاس را به سه قسم تقسیم كرده است:
الف) موردی است كه تأثیر علت در فرع، واضحتر و قویتر باشد؛ مانند این كه اگر قلیل چیزی حرام باشد، كثیر آن به طریق اولی حرام است.
ب) قیاس مساوات: و آن بدینگونه است كه علّت در اصل با فرع برابر باشد؛ مانند قیاس عبد بر أمَه درباره تنصیف عقوبت و حدّ.
ج) این كه وضوح علّت، در فرع نسبت به اصل كمتر باشد.
بیشتر فقها (یاهلسنّت) قسم اوّل و دوم را «قیاس» نمینامند؛ بلكه قسم اوّل را از باب نصّ و دلالت موافقه میدانند و شافعی نیز این مورد را از باب دلالت نصوص دانسته است.
قسم دوم نیز قیاس شمرده نمیشود، بلكه از باب قانون مساوات تكلیف بین زن و مرد است؛ لذا افرادی كه قیاس را قبول ندارند اینگونه استنباط را مورد عمل قرار میدهند.3
از شرح فوق معلوم میشود كه امام شافعی قیاس اصطلاحی را به قسم سوم اختصاص داده است.
استاد محمد ابو زهره میگوید:
گروه بسیاری از علمای اصول، فهمیدهاند كه منظور از رأی در نزد صحابه، همان قیاس
………………………………………………………………………………………….
1 . محمد بن ادریس شافعی، الرساله، مطبعة المصطفی البابی و اولاد، سال 1355، ص477: قال: قلت فما القیاس، أهو الاجتهاد؟ امْ هما مفترقان؟ قلت هما اسمان لمعنی واحد… ؛ محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج2، ص255.
2 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص268.
3 . همان، ص269.
است.1
نیز وی گفته است:
برخی از صحابه، از راه قیاس، اجتهاد به رأی میكردند و برخی از ایشان در زمان خلیفه دوم در اداره امور دولت از راه مصلحتاندیشی اجتهاد میكردند كه عمر در رأس ایشان بود، امّا در مورد قضا و داوری خلیفه دوم دستور داد كه به رأی اجتهاد كنند.2
ابوحنیفه گفته است:
احكام دینی را از كتاب خدا اخذ میكنم، اگر مقصود خود را در كتاب نیابم به سنّت رسول خدا رجوع مینمایم و چنانچه در این دو مأخذ پیدا نكنم، به قول یكی از صحابه عمل میكنم و از قول ایشان خارج نمیشوم؛ امّا همین كه قول ابراهیم (یعنی نخعی) و دیگران به میان آید، آنان، اجتهاد كردهاند، من هم مانند ایشان اجتهاد میكنم.
در صورت نبودن نص از كتاب و سنّت و نیز نبودن قول صحابی، ابوحنیفه به قیاس متوسّل میشد.3 او در بسیاری از موارد، احادیث را در برابر «رأی» رد میكرد و در مورد استنباط احكام فقهی برای رأی آزاد مقام اوّل را قائل بود و به حدیثی عمل میكرد كه متواتر یا شبه متواتر باشد.4
تأویل
تأویل، مصدر باب تفعیل است و از مادّه «أوْل» به معنای بازگشت، مشتق شده است. تأویل و تأوّل كلام مورد سنجش قرار دادن و تدبیر آن است.5
در مجمع البحرین آمده است:
تأویلِ كلام، ارجاع و برگرداندن معنای ظاهری كلام است به معنای پنهانتر آن.6
راغب میگوید:
تأویل، برگرداندن معنایی است به غایتی كه از آن اراده شده است.7
………………………………………………………………………………………….
1 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص15: والرأی قد فهم كثیرون من علماء الأُصول أنّه القیاس… .
2 . همان، ص16.
3 . همان، ص162: فهو (یعنی أبوحنیفه) یأخذ القیاس إذا لم یكن نص من قرآن أوْ سنّة أوْ قول صحابی.
4 . دكتر محمد سلام مدكور، مدخل الفقه الاسلامی، نشر الدّار القومیه، قاهره 1384، ص51 ـ 52: ادّعی خصومة أنّه ردّ كثیراً من الأحادیث وأنّه جعل الرأی الطلیق مكانه … وقد تشدّد الفقه الحنفی فی قبول الحدیث… .
5 . ر. ك: لسان العرب، مادّة «أَوْل».
6 . مجمع البحرین، مادّة «أوْل»: تأویل الكلام ارجاع الكلام وصرفه عن معناه الظاهری إلی معنی أخفی منه.
معنای لغوی تأویل هر چه باشد از به كار بردن آن در بیانات و اظهارات برخی از صحابه و تابعین و غیر ایشان در قرون اوّلیه چنین بر میآید كه به اظهار نظر شخصی و دخل و تصرف در احكام منصوص الهی «اجتهاد رأی» در برخی از موارد «رأی» و گاهی «تأویل» اطلاق میشده و هیچگاه واژه «اجتهاد» به تنهایی به كار نمیرفته است؛ امّا كمكم بر اثر كثرت استعمال، لفظ «رأی» حذف شده است و كلمه اجتهاد متداول شده است. در این جا چند نمونه از این موارد را ذكر میكنیم:
هنگامی كه خبر كشته شدن مالك بن نویره به دست خالد بن ولید و همبستر شدن خالد با همسر وی در همان زمان به ابوبكر رسید، عمر به ابوبكر گفت: «خالد زنا كرده او را سنگسار كن.» ابوبكر گفت: «ما كنت لأرَجَمه فإنّه تأوَّلَ فَأَخْطأَ؛ او را سنگسار نمیكنم؛ زیرا او تأویل كرده و به خطا رفته است».
عمر گفت: «او مسلمانی را كشته است. او را بدین سبب بكش.» ابوبكر گفت: «ما كنتُ لاِءَقْتُلَه به، فإِنّه تأَوَّلَ فأَخْطَأَ!؛ من او را بدین سبب نمیكشم؛ چون او تأویل كرده و به خطا رفته است».1
در پیش گفتیم كه امالمؤمنین عایشه در سفر، نمازش را تمام میخواند! زهری میگوید:
به عروه گفتم: چه شده كه ام المؤمنین عایشه در سفر نماز را كامل میخواند؟! عروه گفت: إنّها تأَوَّلَتْ كما تأَوَّل عثمان.2
خلیفه دوم اقرار كرد كه سه چیز (متعه حج و متعه نساء و «حی علی خیرالعمل») در زمان رسول خدا بوده، من آنها را منع و حرام میكنم و كسانی را كه از این دستور تخلّف ورزند، عقوبت میكنم و آن سه، متعه نساء (ازدواج موقت)، بهرهمند شدن از زنان پس از انجام عمره حج و (گفتن) «حی علی خیرالعمل» است در اذان.3
قوشچی گفته است:
(اگر كسی ایراد كند و بگوید: چگونه عمر جرأت كرده كه برخلاف فرموده رسول خدا حرفی بزند!) چنین جواب داده شده كه در این موارد نكوهشی (بر عمر) نیست؛ زیرا
………………………………………………………………………………………….
1 . المفردات فی غریب القرآن، مادّة أوْل.
2 . محمد بن شاكر بن احمد، فوات الوفیات، نشر مكتبة النهضة المصریه، 1951 م. ، ج2، ص628.
3 . صحیح مسلم، ط. محمد علی صبیح، مصر، ج2، ص143.
4 . قوشچی، شرح تجرید الكلام، ط. سنگی، سال 1301، ص448، بحث امامت: إنّ عمر منع متعتین فأنّه صعدالمنبر وقال: «أیها الناس ثلاث كنَّ علی عهد رسول اللّه أنا انْهی عنهُنَّ وأُحرّمهُنَّ وأُعاقب علیهنّ وهی متعة النساء ومتعة الحج و «حی علی خیر العمل». قال القوشجی: وأُجیبَ عن هذه الوجوه أنّ ذلك لیس مما یوجب قدحاً فیه فأنّ مخالفة المجتهد لغیره فی المسائل الاجتهادیة لیس ببدع.
مخالفت مجتهد با مجتهد دیگر بدعت محسوب نمیشود!1
در سنن بیهقی آمده است:
لفظ «الصلاة خیرٌ من النوم» از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تعلیم بلال و ابومحذوره، ثابت نشده و ما منكر آن هستیم.2
اهلالبیت و شافعی در یكی از دو قولش برآنند كه «تثویب» یعنی «الصلاة خیرٌ من النوم» بدعت است.
شوكانی در اینباره چنین میگوید:
«تثویب» را عمر به وجود آورد، ابنعمر گفته است: آن بدعت است. و (نیز) از علی علیهالسلام روایت شده كه: «آنچه از اذان نیست به آن نیفزایید».3
ابنحزم نیز چنین میگوید:
در روایت صحیح از ابنعمر وابیامامه سهلبن حنیف نقل شده كه: صحابه در اذان «حی علی خیرالعمل» میگفتهاند. و حسن بن حی گفته است: در نماز عشا «الصلاة خیرٌ من النوم» میگفتند؛ ما این كار را انجام نمیدهیم؛ چون رسول خدا آن را انجام نداده است.4
محمدبن یحیی نظیر آنچه را كه قوشچی، در مورد تحریم متعتین و «حی علی خیرالعمل» بیان داشته، نقل كرده و روایات دیگری را نیز در این باره آورده است.5
از آنچه ذكر كردیم معلوم میشود كه «حی علی خیرالعمل» در زمان رسول خدا جزو اذان واقامه بوده، امّا رأی خلیفه دوم به این تعلّق گرفت كه به جای آن، «الصلاة خیرٌ من النوم» گفته شود؛ زیرا اگر به مردم القا شود كه بهترین كار نماز است، به نماز روی میآورند و از جهاد اعراض میكنند و این كار سبب میشود كه اسلام پیشرفت نكند. خلیفه اینگونه تصور كرد كه
………………………………………………………………………………………….
1 . برای مزید اطلاع درباره تحریم دو متعه به تفاسیر معتبر اهلسنّت از قبیل تفسیر فخر رازی و تفسیر قرطبی، ذیل آیه «فمن تمتّع بالعمرة الی الحَجِّ فَمَا اسْتَیسَر مِنَ الْهَدْی» (بقره(2) آیه 196) رجوع شود.
2 . احمد بن الحسن البیهقی، سنن كبری، ط. حیدر آباد دكن، سال 1344، ج1، ص425. لفظة «الصلاة خیرٌ من النوم لم تثبت عن النبی صلّی اللّه فیما علّم بلالاً وأبا محذورة ونحن ننكر الزیادة فیه».
3 . محمد بن علی بن محمد الشوكانی، نیل الاوطار، شرح منتقی الاخبار من احادیث سید الاخیار، ج3، ص43، و ذهب العترة و الشافعی فی أحد قولیه إلی أَنّ «التثویب» بدعة. قال فی «البحر»: أحدثه عمر فقال ابنه هذه بدعة وعن علی علیهالسلام : «لاتزیدوا فی الأذان ما لیس منه».
4 . ابومحمد علی بن حزم اندلسی، محلّی، مطبعة الامام، مصر، ج3، ص116: قد صحّ عن ابنعمر و أبیإمامةبن سهل بن حنیف… .
5 . ر. ك: محمد بن یحیی الصمدی، جواهر الاخبار والاثار المستخرجه من لجّة البحر الزخّار بهامش البحر الزخّار، ط. مؤسّسة الرسالة، بیروت، ج2، ص192.
اگر «حی علی خیرالعمل» را از اذان و اقامه برندارد، هنگامی كه نِدا در دهند كه به نماز روی آورید، به روحیه سربازان لطمه وارد میشود؛ چون به ایشان گفته میشود نماز بهترین اعمال است، فكر میكنند كه نماز از جهاد بهتر است، پس همواره به فكر نمازند و جهاد را از یاد میبرند. بدین جهت دستور داد كه آن فصل را از اذان و اقامه بردارند و به جای آن «الصلاة خیرٌ من النوم» بگذارند! این همان اجتهاد رأی است كه طبق نظر شخصی در مقابل نصّ تحقق یافته است.
حق این بود كه از خلیفه بپرسند: سپاه اسلام با آن عدّه اندك و تجهیزات ناچیز، چگونه با ابرقدرتها پیكار میكند و پیروزی و افتخار كسب مینماید. آیا به این سبب است كه عربند؟ آیا عروبت، دلیل پیشرفت و سرافرازی ایشان شده است؟ اگر این چنین است عروبت كه تازگی ندارد، قرنها پیش هم وجود داشته، چرا در اعصار گذشته دستنشانده و تحت نفوذ اجانب بوده است؟ پس باید بدانیم كه عاملی جدید موجب عظمت و سیادت شگفتآور او شده و آن ایمان به خداوند و آفریدگار عالم و ارتباط با اوست. این شجاعت، این فضیلت و این نیروی معنوی را توجّه به مبانی توحید و استمداد جستن از ذات اقدس احدیت به ایشان ارزانی داشته است.
نماز، ایمان به خدا و فداكاری و از خودگذشتگی در راه خدا را مستحكم میكند و مسلمان از كلمه «اللّه اكبر» شجاعت، حریت و جرأت میآموزد. اگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: «الصلاة عمود الدین» برای آن است كه به اسرار و آثار نماز آگاه بود، میدانست نماز بزرگترین عاملی است كه در روحیه افراد تاثیر بهسزایی دارد. اگر نماز نباشد تمام فضایل و مكارم از جامعه اسلامی رخت برمیبندد.
خلیفه اگر گمان میكرد كه مبارزان اسلام به تصور این كه نماز از جهاد بهتر است، جهاد را رها میكنند؛ به جای آن كه «حی علی خیرالعمل» را از اذان و اقامه حذف نماید، لازم بود به سپاهیان بفهماند كه نماز و جهاد لازم و ملزوم یكدیگرند و هیچكدام جایگزین دیگری نمیشود.
بر وی لازم بود كه به مجاهدان بگوید: نماز بخوانید برای آن كه روحیه دلاوری و عظمت و شرافت خودتان را به وسیله ارتباط با پروردگار جهان، حفظ كنید، كه اگر چنین باشد در جهاد و در سایر كارها پیشرفت میكنید و افتخار میآفرینید و موفقید.
تمام مسلمانان اجماع دارند و قرآن كریم نیز دلالت دارد كه رسول خدا سهمی از خمس را برای خود و سهمی را برای خویشاوندانش قرار میداد و این روش ادامه داشت تا وقتی كه آن حضرت، به ملكوت اعلی ارتحال یافت؛ امّا هنگامی كه ابوبكر به خلافت رسید، سهم پیامبر صلیاللهعلیهوآله و سهم ذویالقربی را نیز منع نمود.1
خلیفه دوم در سال چهاردهم هجری نماز جماعت را در نمازهای مستحبی شبهای ماه رمضان سنّت كرد و انجام چنین عملی را در شهرهای دیگر نیز كتباً دستور داد و ابیبن كعب و تمیم دارمی را تعیین كرد كه به عنوان امام جماعت با مردم نماز بخوانند، به او گفتند كه: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله این كار را نكرد، ابوبكر نیز به اینگونه عمل ننمود! عمر گفت: اگر این كار بدعت باشد، نیكو بدعتی است.2
در كتاب نص و اجتهاد چنین آمده است:
عمر این كار را بدعت نامید چون با سنّت رسولخدا مطابق نبود و نیز در زمان صدیق (ابوبكر) سابقه نداشت… .3
ابن خلدون می گوید:
علی و معاویه، از روی اجتهاد، در راه حق، اختلاف پیدا كردند؛ در نتیجه به جنگ و كشتار پرداختند! معاویه در این مورد قصد باطل نداشت بلكه او آهنگ حق نمود؛ امّا در اصابت حق،4 خطا كرد!
………………………………………………………………………………………….
1 . ابویوسف، خراج، ص19، ط. سلفیه؛ صحیح بخاری، افست دارالطباعة العامره، ج4، ص210؛ تفسیر قرطبی، سورة «الأنفال» ذیل آیه 41؛ متقی هندی، كنز العمّال، ط. مؤسّسة الرساله، ج5، ص604 ـ 605.
2 . تاریخ یعقوبی، ط. دار صادر، بیروت، 1379 ج2، ص140؛ صحیح بخاری، افست دارالطباعة العامره، ج2، ص252؛ ابنسعد، طبقات، ج3، ص281.
3 . ر. ك: عبدالحسین شرفالدّین الموسوی، نص و اجتهاد، ط. سیدالشهداء، قم 1404 هـ . ق.، ص252؛ ابن اثیر، كامل فی التاریخ، ط. دارصادر، سال 1399، ج3، ص59.
4 . ابن خلدون، مقدمه، باب 3، فصل 28: بسیار واضح است كه این حرف به قدری سست و بیارزش است كه اگر كسی اندك فهمی داشته باشد به بیاعتباری و سخافت آن پی میبرد. در صورتی كه این حرف درست باشد، پس هر مجرمی میتواند بگوید: من اجتهاد كردهام و جرم را مرتكب شدهام و در راه رسیدن به حق به خطا رفتهام! مثلاً كسی قرآنها را جمع كند و به آنها اهانت نماید و سپس بسوزاند، آن گاه بگوید: من اجتهاد كردهام و اجتهادم به خطا رفته است! آیا كسی میتواند پسر عمو و داماد و برادر پیامبر صلیاللهعلیهوآله را علناً سبّ كند و برای تمام بلاد اسلامی دستور صادر نماید كه در نماز آن جناب را لعن كنند، بعد كسانی از سنخ معاویه پیدا شوند و بگویند: او اجتهاد كرده امّا در اجتهادش خطا كرده است. آیا ابنخلدون و امثال او نفهمیدهاند كه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله درباره علی علیهالسلام فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیی وخلیفتی فیكم …» (كامل فی التاریخ، ط. دارالفكر، بیروت، ج2، ص39؛ كنزالعمّال، ط. مؤسّسة الرساله، بیروت ج15، ص115؛ نصّ و اجتهاد، ج8 ، ص55).
معاویه ریحانه رسول خدا حضرت امام حسن مجتبی را به زهر جفا شهید كرد (ر. ك: صفةالصفوة، دارالكتب العلمیه، بیروت، ج1، ص386)، آیا اجتهادش اقتضا كرد كه به چنین جنایت هولناكی دست بزند یا بیدینی و ریاستطلبی و دنیا پرستیاش! اف بر كسی كه چنین طرز تفكری دارد و چنین حرفها را مینویسند.
امالمؤمنین عایشه جنگ جمل را راه انداخت و موجب قتل و خونریزی شد و با آیه قرآن كه دستور میدهد: «همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله باید در خانه خودشان قرار داشته باشند»1 مخالفت ورزید؛ برای تصحیح این عمل، میگویند: وی مجتهده بوده و در تأویل و اجتهادش به خطا رفته و مأجور است!2
از آنچه پیشتر بیان كردیم روشن شد كه صحابه اگر حكم مسئلهای را در كتاب یا سنّت نمییافتند و اعمال قیاس نیز امكان نداشت، معمولاً به مشورت میپرداختند. در این صورت اگر بر حكمی اتفاق میكردند، این به منزله اجماع، تلقّی میشد و مخالفت با آن، آسان نبود، و چنانچه اختلاف میكردند و دلیل هر یك بر دلیل دیگری برتری نمیداشت، هر كسی به رأی خودش عمل میكرد.3 بالاتر از این، در موارد فراوانی كه نمونهای از آنها را آوردیم، در مقابل نصّ اجتهاد میكردند! و اگر بخواهیم یكیك آنها را برشماریم، كتاب مستقلی خواهد شد.4
نتیجه بحث درباره مفهوم اجتهاد
از مجموع آنچه تاكنون ذكر كردیم؛ از قبیل قول عثمان: «إنّما هو رأیی رأیته»5 و دستور خلیفه دوم به شریح: «… فاجْهد فیه برأیك»6 و مانند گفتار ابنمسعود: «… أقول فیها برأیی …»7 و موارد بسیار دیگر چنین برمیآید كه در قرون اوّلیه معنای «اجتهاد» چیزی جز اِعمال رأی شخصی و به كار بردن قیاس نبوده است؛ دلیل بر این مطلب قول شافعی است كه اندكی پیش نقل نمودیم: وی «اجتهاد» را با «قیاس» مترادف میداند. این گفتار گویای آن است كه «اجتهاد» معنایی رایج داشته كه امام شافعی واژه قیاس را با آن مقایسه كرده است. آن معنای رایج چه چیزی جز اعمال رأی و قیاس میتواند باشد و احتمالاً شافعی بر این اعتقاد بوده كه «اجتهاد» در قیاس، انحصار پیدا میكند؛ یا تنها، اجتهادی را قبول داشته كه در قالب «قیاس» تحقق یافته باشد؛ به ویژه اگر توجّه داشته باشیم كه موارد اعمال رأی اعم از قیاس بوده است. به علاوه كسی مدّعی نشده و ما نیز به موردی برنخوردهایم كه «اجتهاد» در معنای اصطلاحی دیگری به كار
………………………………………………………………………………………….
1 . احزاب (33) آیه 33.
2 . تفسیر قرطبی، ذیل آیه 33 سوره «احزاب» … أوصلوها (یعنی عایشه) إلی المدینة برّةً تقیةً مجتهدةً مثابةً فیما تأوَّلَتْ.
3 . دكتر محمد سلام مدكور، مدخل الفقه الاسلامی، ط. دارالقومیة للطباعة والنشر، قاهره، ص32.
4 . ر. ك: عبدالحسین شرفالدّین الموسوی، نص و اجتهاد.
5 . اعلام الموقعین، ج1، ص58 و 61.
6 . همان، ج1، ص63.
7 . دكتر سید محمد توانا، الاجتهاد ومدیحاجتنا إلیه، ص34.
رفته باشد.
شاهد دیگر درباره این كه «اجتهاد» در قرون اوّلیه به معنای اعمال رأی و قیاس و تأویل بوده، مذمّتها و رد و ابطالهایی است كه از سوی فقهای شیعه نسبت به «اجتهاد» ابراز شده و حتی كتابهایی در مردود شناختن آن نوشتهاند كه برخی از آنها بدین قرار است:
1. الاستفادة فی الطعون علی الأوائل والردّ علی أصحاب الاجتهاد والقیاس نوشته عبداللّه بن عبدالرّحمان زبیری.1
2. الردّ علی أصحاب الاجتهاد فی الأحكام تألیف ابوالقاسم علی بن احمد كوفی (متوفای 352).
3. النقض علی ابن الجنید فی اجتهاد الرأی2 از شیخ مفید (336 ـ 413).
برخی دیگر از فقهای شیعه، هرچند مستقلاً كتابی در رد «اجتهاد» ننوشتهاند، امّا در ضمن بعضی از مباحث خود آن را باطل دانستهاند؛ سید مرتضی (م436) در نكوهش «اجتهاد» گفته است:
«اجتهاد» باطل است و در نظر ما امامیه، عمل به ظن و رأی و اجتهاد جایز نیست.3
شیخ طوسی نیز گفته است:
«قیاس» و «اجتهاد» نزد شیعه از ادلّه نیستند و استفاده از آنها در احكام ممنوع است.4
از آن جا كه پیشوایان شیعه از رأی و قیاس در احكام، نكوهش نمودهاند، به خوبی مفهوم میگردد كه مراد از اجتهاد، در لسان علما و فقهای شیعه در آن زمان همان رأیی است كه در لسان روایات آمده است؛ شاهد بر این مطلب آن است كه شیخ مفید در نامیدن كتابش به النقض علی ابن الجنید فی اجتهاد الرأی لفظ اجتهاد را به واژه «الرأی» اضافه نموده و بدینگونه فهمانده است كه مقصودش از «الرأی» اعمال نظر شخصی است. عدّه كثیری از اهل سنّت بر این عقیدهاند كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله در غیر موارد منصوص اجتهاد مینموده! و بیشتر آرا و اجتهاداتش بر مبنای قیاس بوده است.5 و این خود بزرگترین دلیل است بر این كه منظور از
………………………………………………………………………………………….
1 . احمد بن علی بن احمد نجاشی، كتاب الرّجال، ط. مركز نشر كتاب، ص163؛ طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنجگانه اسلامی، رساله كارشناسی ارشد، پلی كپی، ص20.
2 . همو، رجال نجاشی، ص315.
3 . اجتهاد در مذاهب پنجگانه اسلامی، ص21.
4 . شیخ طوسی، عدّة الاصول، به تحقیق: محمد رضا انصاری، ط. ستاره، قم، ج2، ص733.
5 . الاجتهاد و مدیحاجتنا إلیه، ص28: … انّ اجتهاده صلیاللهعلیهوآله یخصّ القیاس، قال به البهاری والشیخ محمدحسین مخلوف المالكی ومحمد الخضری بك ونقطه عن الحنفیه. در صفحه 24 مأخذ فوق آمده است: «إنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله كان یقضی القضیة وینزل القرآن بعد ذلك بغیر ماكان قضی به!» معلوم است كه این حرف توهین به مقام شامخ آن جناب است و درجای خود باید بحث شود.
اجتهاد، در اعصار اوّلیه همان اِعمال رأی شخصی و قیاس بوده است.
مهمترین دلیل برای عمل به رأی و قیاس
آن گروه از اهلسنّت كه اجتهاد به رأی و قیاس را تجویز كردهاند، مهمترین دلیلشان خبر معاذبن جبل است و آن خبر چنین است:
هنگامی كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خواست معاذ را (به عنوان حاكم) به یمن بفرستد، به او فرمود: اگر به تو قضاوت تحویل شود، چگونه قضاوت میكنی؟ عرض كرد: طبق كتاب خداوند ـ عزّوجلّ ـ حكم میكنم. فرمود: اگر در كتاب خدا نیافتی (چاره چیست؟). گفت: در این صورت بر وفق سنّت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله حكم میكنم. فرمود: چنانچه نه در سنّت و نه در كتاب یافتی (چه كار میكنی)؟ عرض كرد: «أجتهد رأیی و لا آلو؛ سعی و كوشش خودم را در مورد رأیم به كار میبرم و كوتاهی نمیورزم». آنگاه رسول خدا دست به سینه معاذ زد و فرمود: ستایش خدایی را كه فرستاده رسول خدا را به آنچه خدا را خشنود میسازد، موفق نمود.1
در پاسخ این استدلال به خبر مذكور، اوّلاً، میگوییم: سند آن مخدوش است؛ زیرا به همانگونه كه ابنحزم اظهار داشته است از یك سو این خبر فقط از طریق حارثبن عمرو، روایت شده كه شخصی مجهولالهویه است و از سوی دیگر از مردانی از اهل «حمص» بازگو شده كه هویت آنان نیز نامعلوم است؛ تا این كه مردی به نام ابوعون آن را از كسی كه باز شخص ناشناختهای است نقل كرده و هنگامی كه اصحاب رأی آن حدیث را نزد شعبه یافتند، در همه جا انتشارش دادند؛ در صورتی كه آن خبر از لحاظ سند بیاعتبار است و اصل و اساسی ندارد.2
ثانیاً، آن خبر معارض دارد؛ زیرا از طریق عبدالرّحمانبن غنم روایت شده كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله به
………………………………………………………………………………………….
1 . عندما أرسل رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله معاذ بن جبل قاضیاً الی الیمن فقد قال له: بم تقضی؟ قال: بكتاب اللّه، قال رسول اللّه: فإن لم تجد، قال: فبسنّة رسول اللّه، قال: فإن لم تجد؟ قال: أجتهد رأیی ولاآلو، فقال: الحمدللّه الّذی وفق رسول رسول اللّه لما یرضی اللّه؛ ر. ك: محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، ط. دارالفكر العربی، ج2، ص15؛ اعلام الموقعین، مطبعة السعادة، مصر، ج1، ص202.
2 . ابو محمد علی بن حزم اندلسی، الاحكام فی اصول الاحكام، مطبعة العلمیه، قاهره، ج6، ص773؛ وامّا خبر «معاذ» لایصح الاحتجاج به لسقوطه وذلك أنّه لم یرْقط الاّ من طریق الحارث بن عمرو؛ لایدری احدٌ من هو؟ … محمد بن اسماعیل البخاری ذكر رفعه فی اجتهاد الرأی: قال البخاری: ولایعرف الحارث إلاّ بهذا ولایصحّ… .
«معاذ» فرموده است:
لاتقضینَّ ولاتفصلنّ الاّ بما تعلم وإن أشكل علیك أمرٌ فقِفْ حتّی تُبَینَهُ أوْ تَكتُبَ إلی فیه؛1
قضاوت وفصل خصومت مكن، مگر به آنچه میدانی و اگر امری بر تو مشكل باشد، توقف كن (و درباره آن، اقدام نكن) تا واقعیت را (درك كنی و) آشكار سازی یا در مورد آن به من بنویس (تا قضیه را برایت روشن كنم).
این خبر میفهماند كه پیامبر صلیاللهعلیهوآله هرگز اجازه نداده است كه «معاذ» به رأی خود، عمل كند.
ثالثاً، همین حدیث از طریق دیگر، از ابوعون نقل شده كه در آن به جای جمله «أجتهد رأیی» عبارت «أؤُمُّ الحق جهدی»، تلاشم را متوجّه حق میكنم، آمده كه مراد آن، جستوجوی حق است از روی قرآن و سنّت؛2 بنابراین اگر خبر مذكور را از هر دو طریقش قبول كنیم، جمله «أؤُمُّ الحق جهدی» مشخّص میكند كه مراد از عبارت «أجتهد رأیی» نیز كوشش در راه رسیدن به حق و واقعیت است و به صحت عمل به رأی ارتباطی ندارد.
رابعاً، روایت مذكور، درباره قضاوت است و به محل بحث ما كه مقصود، جعل احكام شرعی است ارتباط ندارد. در مورد قضاوت، نیز، بر جواز تشریع از سوی قضات، در مواردی كه نیاز دارند دلالت نمیكند؛ زیرا مقصود خبر آن است كه احكام شرعی موجود در كتاب و سنّت بر دو گونه است: برخی از آن احكام در كتاب، یا سنّت یا هر دو به طور جزئی و قسمتی به وسیله قواعد كلّی، بیان شده است. بنابراین بر حاكم لازم است كه كوشش خود را به كار گیرد كه قواعد كلی را بر مصادیقش منطبق سازد؛ پس خبر معاذ صحت عمل به رأی و وقوع تعبّد به آن را ثابت نمیكند.3
علاوه بر آنچه ذكر نمودیم عبداللّه بن عمروبن عاص درباره مذمّت رأی چنین روایت كرده است:
سمعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله یقول: لمیزل بنیإِسرائیل معتدلاً حتی نَشَأَ فیهم المولّدون أبناء سبایا الأُمم، فقالوا بالرّأی فَضَلّوا وأضَلُّوا؛4
………………………………………………………………………………………….
1 . ابوعبداللّه محمد بن یزید القزوینی، سنن ابنماجه، ط. دارالاحیاء الكتب العربیه، 1372 هـ . ق.، ج1، ص21؛ طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنج گانه اسلامی، سال 1374، ص167.
2 . ابن حزم الاندلسی، الاحكام فی الاصول الاحكام، مطبعة العلمیه، قاهره، ج6، ص774.
3 . ر. ك: طاهر علیمحمدی، اجتهاد در مذاهب پنجگانه اسلامی، سال 1374، ص67 ـ 68.
4 . ابو عبداللّه محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، ط. داراحیاء الكتب العربیه، 1372 هـ . ق.، ج1، ص21.
از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم كه فرمود: بنیاسرائیل پیوسته در اعتدال (و آسایش خاطر) بودند تا این كه تازه به دوران رسیدگان كه فرزندان اسیران بودند، در بین ایشان به وجود آمدند و (و در مسائل) به ابراز رأی پرداختند، آنگاه گمراه شدند و (دیگران را هم) گمراه كردند.
از بررسی فتاوی صحابه و دیگران، كه به رأی عمل میكردند معلوم میشود كه اجتهاد رأی در نظر آنان، موضوعیت داشته است؛1 لذا در مواردی بر خلاف نصّ خاصّ (چنان كه نمونههایی از آن ذكر شد) فتوا دادهاند.
ویژگی فقه تابعین
مهمترین ویژگی فقه تابعین این بود كه در آن عصر دو مكتب اصحاب حدیث و اصحاب رأی به وجود آمد كه در نحوه استنباط احكام، تأثیر فراوانی داشت.2
اكثر فقهای مدینه از گروه اصحاب حدیث به شمار میآمدند كه در رأس ایشان سعید بن مسیب است و به هنگام فتوا به نصوص كتاب و سنّت توجّه شایانی داشتند و به آن اهمیت میدادند؛ امّا اكثر اصحاب رأی در عراق تمركز یافته بودند كه در موارد بسیاری به قیاس اعتماد میكردند و از جمله ایشان ابرهیم نخعی و علقمه است.3
این دو نوع فكر در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز وجود داشته، امّا وضوح و وجه تمایزی بین آن دو نبوده است؛ زیرا بسیاری از صحابه خدمت رسول خدا میرسیدند و از محضر آن جناب كسب علم میكردند و با سنّت آشنا میگشتند و معنا نداشت كه عمل خود را بر محور اجتهادِ رأی قرار بدهند.4
این كه گفتیم: اصحاب حدیث به نصوص اهمیت میدادند و آن را مبنای فهم احكام قرار داده بودند بدین معنا نیست كه آنان هیچگاه به رأی عمل نمیكردند، بلكه مقصود آن است كه ایشان كمتر به اِعمال رأی، میپرداختهاند و نحوه عملشان به رأی بر مصلحتاندیشی استوار و عمل به رأی در نزد اصحاب رأی بیشتر بر قیاس مبتنی بوده است.5
………………………………………………………………………………………….
1 . توضیح آن كه اجتهاد رأی در نظر آنان، طریقیت نداشته است و مقصود از طریقیت آن است كه اجتهاد، در برابر كتاب و سنّت اصالت ندارد و فقط راهی است برای رسیدن به حكم الهی از منابع معتبر اصلی.
2 . ر. ك: محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ط. دارالفكر العربی، ج2، ص30.
3 . همان، ص31.
4 . همان، ص30.
5 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص32.
این روش، در عصر تابعینِ تابعین و ائمّه مكاتب فقهی همچون ابوحنیفه و مالك و دیگران كه از شاگردان تابعین بودند، ادامه یافت و طریقه بیان و فهم احكام فقهی به همانگونه، به عصر تابعینِ تابعین و سایر اعصار انتقال یافت.1
از آنچه تاكنون بیان كردیم چنین نتیجه میگیریم كه اهم منابعی كه برای فهم احكام فقهی در نزد اهل سنّت مورد استناد قرار میگیرد كتاب، سنّت، قیاس و رأی، استحسان، مصالح مرسله و اجماع است.
امّا میتوان گفت: در موردی كه نصّی وجود نداشته باشد، «قیاس» و رأی بیشترین نقش را در فقه اهل سنّت برعهده داشته است. اینك به عنوان نمونه برای آشنا شدن به نحوه عمل كردن ایشان به قیاس و رأی به بیان برخی از مسائل در این زمینه میپردازیم:
الف) در نجاست و طهارت منی اختلاف كردهاند؛ گروهی از ایشان از قبیل مالك و ابیحنیفه بر آنند كه نجس است و گروهی دیگر آن را پاك به حساب آوردهاند؛ شافعی، احمد بن حنبل و داوود بر این قولند … دلیل این حكم این است كه منی را به شیر و غیر آن كه از بدن خارج میشود و دارای شرافت است قیاس نمودهاند.2
ب) اگر كسی در یكی از روزهای ماه رمضان عمل زناشویی انجام دهد و كفّاره نداده باشد و در روز بعد هم همین عمل را انجام دهد، مالك و شافعی و عدّهای دیگر گفتهاند: برای هر روز، یك كفّاره لازم است؛ امّا ابوحنیفه و اصحابش چنین فتوا دادهاند كه: اگر برای روز قبل كفّاره نداده است، یك كفّاره لازم میشود. سبب اختلاف، در این است كه ابوحنیفه آن را به حدود تشبیه و قیاس كرده و اظهار داشته است كه اگر كسی ده بار زنا كند یك حدّ لازم میشود، امّا امام شافعی و دیگران، آن را به حدود تشبیه نكردهاند.3
ج) برخی گفتهاند: نجاست اندك در نماز معفو است و آن را بر استجمار (استعمال سنگ برای پاك كردن مخرج غائط) قیاس كرده و گفتهاند: به همان گونه كه نجاست پس از «استجمار» در مخرج باقی است و در نماز معفو است، سایر نجاسات نیز اگر به اندازه در هم بغلی باشد، معفو است و نماز بیاشكال است.4
د) ابوحنیفه برای بطلان وضو به وسیله آنچه از آدمی خارج میشود و نجس است چنین
………………………………………………………………………………………….
1 . تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص38.
2 . محمد بن احمد اندلسی، بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ط. الاستقامه، قاهره، ص79.
3 . همان، ص296.
4 . همان، ص79.
دلیل آورده كه نجاست در طهارت مؤثّر است (و آن را زایل میسازد)؛ لذا خون دماغ را مبطل وضو دانسته است.1
ه··) فسق چون مبطل نماز نیست و از سوی دیگر به سبب این كه امام، متحمّل نماز مأموم است، مأموم از او جز صحت نمازش به چیز دیگر نیاز ندارد؛ بنابراین امامت وی جایز است.
امّا كسی كه آن را بر شهادت قیاس نموده، امامت او را جایز نمیداند.2
و) كسی كه تمام تكبیرات نماز (حتی تكبیرة الإحرام) را مستحب دانسته، میتواند منشأ آن قیاس باشد كه آن را بر سایر تكبیرات قیاس كرده است.3
ز) برخی از صحابه در آیه شریفه «وَالمُطلّقاتُ یتَربّصْنَ بِأنْفُسِهِنّ ثَلاثَةَ قُرُوء»4 از لفظ «قُرء» حیض و بعضی «طُهر» فهمیدند؛ دلیل هر گروه درباره فتوایش سكوت و آرامشی بود كه در خود مییافتند.5
بسیار روشن است كه پیروی از رأی و قیاس انسان را به واقعیت نمیرساند و شك و تردید را برطرف نمیسازد؛ زیرا احاطه فكری هركس بسیار محدود و ناچیز است و چنین نیست كه به جمیع خفایا و زوایای امور آگاه باشد. چه بسا درباره موضوعی رأیی میدهد، بعد معلوم میشود كه اشتباه محض بوده است؛ از قدیم گفتهاند: انسان محل سهو و نسیان است.
اختلافات از غفلت و عدم توجّه، ایجاد میشود
روزی خلیفه دوم بر منبر دستور داد كه مهر زنان نباید از عدد معینی كه ذكر نمود، زیادتر باشد؛ زنی كه در آنجا بود، او را به آیه «…وآتیتُم إحداهُنَّ قِنْطاراً…»6 تذكر داد. عمر از قول خود برگشت و گفت: «ای عمر! همه از تو فقیهترند».7 و (نیز) گفت: «زنی به واقعیت رسید و امیرمؤمنان خطا كرد»؛8 همچنین خلیفه دوم حكم رجم زنی را كه به شش ماه وضع حمل كرده
………………………………………………………………………………………….
1 . محمد بن احمد اندلسی، بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ط. الاستقامه، قاهره، ص34.
2 . همان، ص140.
3 . همان، ص118.
4 . بقره (2) آیه 228.
5 . الاجتهاد ومدی حاجتنا إلیه، ص35.
6 . نساء (4) آیه 20.
7 . ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری، الاحكام فی أصول الاحكام، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، سال 1405، ص253 ـ 254.
8 . الاحكام فی أصول الاحكام.
بود، صادر نمود، كه حضرت علی علیهالسلام او را به آیه «وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً»1 و آیه «وَالوالِداتُ یرْضِعْنَ أولادَهُنَّ حَوْلَینِ كامِلَین»2 متوجّه ساخت و در نتیجه عمر از فتوای خود برگشت.3
قیاس كه اكثر مذاهب فقهی اهل سنّت آن را یكی از مبانی مهم استنباط احكام شرعی قرار میدهند، نیز همانند عمل به رأی است كه اطمینانبخش نیست و واقعیت را احراز نمیكند؛ زیرا چنان كه در پیش بیان نمودیم، منظور از قیاس كه در مسائل مختلف به آن استدلال میشود قیاس اولویت و قیاس مساوات نیست4 و این دو، در نزد كسانی كه عمل به قیاس را باطل میدانند، حجّت دارد و به آن استناد میكنند. پس مقصودشان از قیاس، قیاسی است كه وضوح علّت در فرع نسبت به اصل، كمتر است و آن را در اصطلاح قیاس «تمثیل» میگویند.
امام شافعی میگوید:
در صورت نبودن نصّ، اگر شیئی را كه شباهت بیشتری به شیء مورد نظر داشته باشد نیابیم، شیء مورد نظر را به شبیهترین مورد ملحق میكنیم.5
اساس قیاس تمثیل چیزی نیست جز شباهت داشتن فرع به اصل و آن را میتوان این چنین تعریف نمود:
قیاس تمثیل عبارت است از:
انتقال ذهن از حكم درباره شیئی به حكم درباره شیء دیگر و حمل فرع بر اصل به موجب شباهتی كه بین آن دو وجود دارد.
به عبارت دیگر «تمثیل» عبارت است از:
اثبات حكم در یك امر جزئی به جهت ثبوت آن حكم در جزئی دیگری كه شبیه آن است.
«تمثیل» را قیاس فقهی نیز میگویند؛ زیرا اهل سنّت آن را از جمله ادلّه احكام شرعی قرار دادهاند.
اركان قیاس تمثیل چهار است:
………………………………………………………………………………………….
1 . احقاف (46) آیه 15.
2 . بقره (2) آیه 233.
3 . الاحكام فی أصول الاحكام، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، ص254.
4 . در همین مقاله بیان شد.
5 . محمد بن ادریس شافعی، الرسالة، مطبعة المصطفی البابی واولاده، سال 1355، ص40: … أو نجد الشیء شبه الشیء منه والشیء من غیره ولانجد شیئاً أقرب به شبها من أحدهما فنلحقه بأولی الأشیاء شبهاً به… .
1. اصل، یعنی جزئی معلوم كه حكم، درباره آن ثابت و معین است؛
2. فرع و آن جزئی مجهول است؛
3. جامع كه عبارت است از شباهت فرع به اصل؛
4. حكم كه ثبوتش در اصل معلوم است و در فرع باید اثبات شود.
ارزش علمی «تمثیل»
استدلال تمثیلی از ادلّهای است كه فقط مفید احتمال است؛ زیرا صرف تشابه دو شیء در یك امر، یا چند امر، مستلزم این نیست كه در تمام امور با هم شباهت داشته باشند؛1 مثلاً اگر كسی در بلندی قامت و كیفیت چهره و برخی از خصوصیات، مشابه فرد دیگر باشد و یكی از آن دو نفر مرتكب جرمی شده باشد، نمیتوان شخص دوم را، از جهت شباهت با شخص اوّل، در برخی از صفات، مجرم شناخت.
آری، اگر وجوه تشابه بین فرع و اصل قوی و بسیار باشد، موجب تقویت احتمال است تا حدی كه احتمال را به مرحله ظن قرین به یقین میرساند.
تشابه در قیافه از این موارد است؛ چه بسا، ما در مورد شخصی به مجرّد دیدنش حكم میكنیم كه او صاحب فضیلت یا رذیلت است، زیرا قبلاً شخصی را دیدهایم كه در اخلاق و رفتار و عادات شبیه او بوده است؛ امّا این شباهتها چیزی از حقیقت را آشكار نمیكند، مگر این كه بر ما معلوم شود كه «جامع» یا جهت مشابهت، علّت تامّه ثبوت حكم در اصل است.2
نكوهش اهلالبیت علیهمالسلام از عمل به رأی و قیاس در احكام دین
واضح است اجتهاداتی كه بر پایه حدس و گمان و سلیقه و اظهاراتی برقرار باشد كه حتی حریمی برای نصوص و دستورهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله در نظر نگیرد، عكسالعمل شدید متدینان واقعی و كسانی را كه دلسوز اسلامند برمیانگیزاند.
حضرت علی علیهالسلام فرموده است:
نزدِ یكی از ایشان (قضات) دعوایی مطرح میشود و او با رأی و نظر خود درباره آن حكم میكند؛ سپس همان دعوا نزدِ دیگری مطرح میشود و او بر خلاف وی حكم مینماید. آن گاه
………………………………………………………………………………………….
1 . وكان ترد علی الصحابة أقضیة لایرون فیها نصّاً من كتاب أو سنّة وإذا ذاك كانوا یلجئون إلی القیاس وكانوا یعتبرون عنها بالرأی؛ ر. ك: حضری بك، تاریخ التشریع الإسلامی، ص88 .
2 . محمد رضا مظفر، المنطق، انتشارات دارالعلم، قم، ص268، با اقتباس.
قاضیان به احكام مخالف نزد امامی كه آنان را منصب قضاوت داده، گرد میآیند و او، احكام همه را صواب میداند! در حالی كه خدای همه یكی، پیامبرشان یكی و كتابشان یكی است. این اختلاف برای چیست؟ آیا خداوند متعال آنان را به اختلاف (در داوری) فرمان داده كه ایشان اطاعتش كردهاند، یا آنان را از اختلاف نهی كرده است و آنان عصیان ورزیدهاند؟ یا این كه خداوند سبحان دین ناقصی نازل نموده كه در تكمیل آن از ایشان یاری خواسته است؟ یا آنان با وی شریكند كه میتوانند بگویند و بر خداوند است كه به گفته آنان راضی باشد؟ یا این كه خداوند سبحان دین كاملی نازل كرده و پیامبر صلیاللهعلیهوآله در تبلیغ و ادای آن كوتاهی نموده است؟!1
«ابوحنیفه و عبداللّه بن ابی شبرمه و ابن أبی لیلی بر امام صادق علیهالسلام وارد شدند. امام صادق به ابن أبی لیلی فرمود: «كسی كه همراه توست چه كسی است؟» او در جواب گفت: این مردی است كه در دین بصیرت و تعمّقی دارد. حضرت فرمود: «شاید او به رأی خود، در دین قیاس میكند؟» گفت: آری. آنگاه امام به ابوحنیفه فرمود: «نامت چیست؟» گفت: نامم نعمان است. فرمود: «به نظر میرسد كه تو (خبرویتی در دین داشته باشی و) مطلبی را نیكو (و چنان كه باید) بدانی». سپس از وی پرسشهایی نمود، او (در جواب میماند و) جوابی نداشت؛ امام جواب آنها را بیان میفرمود … پس از آن فرمود: «ای نعمان! پدرم از جدّم مرا حدیث كرد كه رسول خدا فرمود: “اوّل كسی كه به رأی خود، امر دین را سنجید ابلیس بود؛ خداوند متعال به او فرمود: «بر آدم سجده كن»2 او گفت: من از او بهترم، او از گل و من از آتشم”3 پس كسی كه دین را با رأی خود بسنجد، خداوند او را در روز قیامت با ابلیس دمساز میكند؛ چون در این كه قیاس نموده، از وی پیروی كرده است…».4
مسعدة بن صدقه میگوید:
حدثنی جعفر عن أبیه علیهالسلام أنّ علیاً علیهالسلام قال: منْ نصبَ نَفْسه للقیاس لم یزل دهره فی التباس و مَنْ دان اللّه بالرأی فلم یزل دهره فی ارتماس. قال: وقال أبوجعفر علیهالسلام : من أفتی الناس برأیه فقد دان اللّه بما لایعلم ومن دان اللّه بما لایعلم فقد ضادَ اللّه حیث
………………………………………………………………………………………….
1 . نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 18: ترد علی أحدهم القضیة فی حكم من الأحكام فیحكم فیها برأیه، ثم ترد تلك القضیة بعینها علی غیره فیحكم فیها بخلافه… .
2 . بقره (2) آیه 34.
3 . ص (38) آیه 76.
4 . ابونعیم احمد بن عبدالله الاصفهانی، حلیةالاولیاء و طبقات الأصفیاء، مطبعة الخانجی و مكتبة السّعاده، 1352 هـ . ق.، ج3، ص197.
أحل وحرّم فیما لایعلم؛1
امام صادق علیهالسلام از پدرش به من خبر داد كه علی علیهالسلام فرمود: هر كس خود را در معرض قیاس قراردهد (و در حكم كردن قیاس كند) پیوسته در اشتباه است و هركس بر وفق رأی خویش خدا را عبادت كند همیشه درباطل فرو رفته است. و ابو جعفر (امام باقر علیهالسلام ) فرمود: هر كسی كه به رأی خویش فتوا دهد، ندانسته خدا را عبادت كرده و آن كه ندانسته خدا را بپرستد، با خداوند ضدّیت نموده؛ زیرا ندانسته (و از روی جهل) حلال و حرام كرده (چه بسا حكم واقعی خلاف آن است كه او فتوا داده) است.
پیآمدهای ناخوشایند اختلاف
چنانكه پیش از این نیز یادآور شدیم، عمل به رأی و سلیقه و فتوا دادن به دلیل تشابه و قیاس، موجب پدید آمدن آرای گوناگون شد. شاید به همین جهت بود كه حق اجتهاد در بین اهلسنّت دوام پیدا نكرد؛ زیرا اگر چنین حقی ادامه مییافت كه هر كسی بتواند مطابق رأی خود، در احكام شرعی دخل و تصرف نماید، دیری نمیپایید كه از دین جز نامی نماند؛ لذا نظر علمای تسنّن بر این قرار گرفت كه مردم فقط از چهار مذهب فقهی معروف حنفی، مالكی، شافعی و حنبلی پیروی و تقلید كنند.
بسیار واضح است كه اختلاف در مسائل فقهی و تفرقه و تنازع و تضاد در مشی عملی، نتایج و عواقب ناخوشایندی در پی میآورد كه هر مسلمانی را میآزارد. برخلاف خواسته رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله كه هدفش سرافرازی و سعادت و اتحاد امت اسلامی بوده نتیجه معكوس میدهد؛ درجوامع اسلامی به گونهای ناهمآهنگی، عداوت و تفرق ایجاد میكند كه به قول ابیالعلاء معرّی:
انّ المذاهبَ القتْ بیننا أحناً وعلّمتنا أفانین العدوات؛2
همانا مذاهب (مختلف) كینههایی پدید آورد و به ما انواع دشمنیها را آموخت.
اختلافات مذاهب فقهیه آثار بسیار شوم و ناراحت كنندهای در پی داشت كه در این مقال مجال ذكر آنها نیست؛ امّا به عنوان نمونه چند مورد را ذكر میكنیم:
تعصّب و جمود در برخی ازجوامع به اندازهای بود كه پیروان هر مذهب، فقط رأی پیشوای
………………………………………………………………………………………….
1 . محمد بن یعقوب كلینی، اصول الكافی، دفتر نشر فرهنگ اهلالبیت، ج1، ص75.
2 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، جمادی الآخره، سال 1401، ط. دمشق وابسته به اداره اوقاف سوریه.
خود را معتبر و سایر فتاوی را باطل تلقی مینمود، بدتر از این آن كه با كسی كه ازغیر مذهب او پیروی میكرد نماز نمیخواند. و دخترش را به او تزویج نمیكرد و در خوردن ذبیحهاش تردید مینمود.1
در مرو بین احناف و حنابله و نیز بین حنبلیان و شافعیان، حوادث ناهنجاری رخ داد؛ قضیه از این قرار بود كه روزی سخنرانان حنفی قیام كردند و در منابر شافعیان وحنبلیان را لعن كردند و حنبلیان مسجد شافعیان را آتش زدند.
در آن زمان یعنی در سال 554، در نیشابور فتنهای واقع شد كه در شعلهور شدن آن خلق كثیری نابود شدند و كار اختلاف بین حنفیه و شافعیه بالا گرفت و فتنهای كه منشأ آن تعصّب دینی بود به وقوع پیوست كه نتیجه آن سوختن بازارها و مدارس بود. بسیاری از شافعیان كشته شدند و پس از آن از حنفیه انتقام گرفتند به گونهای كه از حدّ معمول خارج شد.
همچنین در سال 716 بین گروه شافعیه و حنبلیه نزاع به وجود آمد كه دولت ناگزیر شد برای ریشهكن نمودن آن، دخالت كند.2
شیخ علی بن الحسن ملقّب به سیفالدّین كه در سال 631 وفات یافته، حنبلی بود، سپس مذهب شافعی را اختیار كرد؛ از این جهت فقهای بلاد به كفر و زندقه وی حكم دادند.3
و در سال 538 حسن بن ابیبكر نیشابوری به بغداد آمد؛ شافعیان و اشعریان را به باد انتقاد و حمله گرفت. در همین سال ابوالفتوح اسفراینی به واسطه فتنه و اختلافی كه بین اشاعره و شافعیان به وجود آمده بود، از بغداد اخراج شد.4
هر گروهی مذهب خود را بر دیگر مذاهب تفضیل و ترجیح میدادند و پیشوای خود را برترین و شایستهترین پیشوا میدانستند كه ذیلاً نمونهای از اشعار هر مذهب، ذكر میشود:
شاعر حنفی:
غدا مذهب النعمان خیر المذاهب كذا القمر الوضّاح خیر الكواكب
مذهب نعمان (ابوحنیفه) بهترین شد به همان گونه كه ماه درخشان بهترین ستارگان است.
شاعر شافعی:
………………………………………………………………………………………….
1 . ر. ك: مجلّه رسالة الاسلام، شماره یك، سال اوّل، سال 1411، دارالتقریب، قاهره، ص90.
2 . ر.ك: اسد حیدر، الامام الصادق والائمة الاربعه، نشر دارالكتاب العربی، طبع 2، سال 1391، ج1، ص191 (به نقل از: بدایة و نهایة ومآخذ دیگر).
3 . همان، ص193 (به نقل از: مرآةالجنان، ج4، ص24).
4 . اسد حیدر، الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج1، ص393 (به نقل از: منتظم).
مثل الشافعی فی العلماء مثل البدر فی نجوم السّماء
مثل شافعی در بین علما به مانند ماه شب چهاردهم در بین ستارگان آسمان است.
قل لمن قاسه بنعمان جهلاً أَیقاس الضیاء بالظلماء
به كسی كه او را از روی جهل به ابیحنیفه قیاس میكند، بگو: آیا نور را با ظلمت قیاس میكنند!
شاعر مالكی:
إذا ذكروا كتب العلوم فحی هل بكُتُب الموطّأ من تصانیف مالك
هنگامی كه كتابهای علوم را ذكر كنند تو به كتابهای «موطّأ» كه از كتابهای مالك است روی بیاور.
فشدّ به كفّ الصیانة تهتدی ممن حاد عنه هالك فی الهوالك
آنگاه بدان وسیله دستآویز حفاظت (دین) را محكم بگیر تا هدایت شوی كسی كه از مذهب مالك منحرف گردد در مهلكهها حنبلی نابود میشود.
شاعر حنبلی:
أنا حنبلی ما حییتُ وإنْ أَمُت فوصّیتنی للناس أن یتَحَنْبلوا1
تا هنگامی كه زندهام حنبلی هستم و هرگاه بمیرم وصیتم به مردم این است كه پیرو مذهب حنبلی باشند.
مذاهب مختلف فقهی اسلامی، هنگامی برای مسلمانان افتخار و عظمت میآفرینند و رفاه و رقاء و سیادت جهانی ایشان را تأمین میكنند كه مسلمانان اجتهادات پیشوایان خود را بر كتاب و سنّت و اساس اسلام، عرضه بدارند و آنچه را از آن منابع نشأت گرفته، اخذ نمایند و مورد عمل قرار دهند و ازغیر آن، همچون فتواهایی كه از رأی شخصی و سلیقه و ادلّهای كه معلوم نیست ما را به واقعیت برساند، احتراز جویند.
چنانچه پیروان هر مذهبی درباره مذهب خود، تعصّب ورزند و به هیچ روی از آنچه در مذهبشان رایج شده عدول ننمایند، بدون شك نتیجه آن كینه و دشمنی و تفرقه است كه دشمنان اسلام از آن بهرهمند میشوند.
شاعر معروف «رصّافی» با سوز و گداز از این كه برخی از نادانان به اسم عمل به احكام دین و خودكامگی نابخردانه در بین فرق اسلامی به فتنهانگیزی و تفرقهافكنی دامن میزنند، چنین
………………………………………………………………………………………….
1 . همانجا.
سروده است:
فمن قامَ باسمِ الدین یدعُو مفرِّقاً فدعواه فی أصْل الدِّیانة بهتان1
كسی كه به نام دین (مسلمانان را) به جدایی فرا میخواند، ادعای او در این كه اساساً دین را قبول داشته باشد، (دروغ و) بهتان است.
این جانب مدّعی آن نیستم كه در تمام مسائل فقهی، میتوان رفع اختلاف نمود به گونهای كه تمام مسلمانان در مسائل عملی یكسان عمل كنند؛ امّا بر این باورم كه در بسیاری از موارد این كار امكانپذیر است.
مگر گزینش حق و افضل و اصلح در هر مورد به ویژه در مورد آرای فقهی لازم نیست و شرع و عقل به آن حكم نمیكند؛ پس چرا به آن عمل ننماییم؟2
اینك مناسب مینماید اندكی در این باره بحث كنیم:
الف) حق یكی است و متعدد نیست،3 دین و راه خدا هم یكی است و احكام فقهی از یك منبع زلال (كتاب، سنّت، عمل اصحاب رسول خدا و سلف صالح) سرچشمه میگیرد و چون ما حقیقت را درك نكردهایم و در صدد هستیم كه به واقع برسیم و به آن عمل نماییم، اگر تشخیص دهیم كه فتوای مجتهدی از مجتهد دیگر مستدلتر و به صواب نزدیكتر است، لازم است به فتوای همان مجتهد عمل كنیم؛ زیرا ما تابع دلیل و برهانیم4 نه تابع رأیی كه برهانی برای آن تشخیص ندادهایم.
ب) واجب نیست كه از فتوای معین پیروی شود؛ زیرا التزام به این امر،خود تقلید و بدون دلیل است، پس وجوب در این مورد تشریع و حرام است.5
عزّبن عبدالسلام گفته است:
مناط و معیار درتقلید آن است كه ظنّ غالب بر صحت فتوای مجتهدی كه از آن تقلید مینماید وجود داشته باشد. در این صورت جایز است هر چند آن مجتهد، غیر از مجتهدان مذاهب اربعه باشد تقلید شود.6
………………………………………………………………………………………….
1 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، طبع دمشق.
2 . «… فَبشِّرْ عِبادی * الّذین یسْتمِعون القولَ فَیتَّبِعونَ أحْسَنَه…» (زمر (39) آیههای 17 ـ 18).
3 . «… وما آتاكُم الرّسولُ فَخُذُوهُ…» . (حشر (59) آیه 7)؛ «…أفَمنْ یهدی الی الحق أحَقُّ أن یتَّبَعَ أمَّن لایهدی، إلاّ أن یهْدی» (یونس (10) آیه 35).
4 . «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُم إنْ كُنْتم صادِقینَ» (نمل (27) آیه 64).
5 . دكتر وهبه زحیلی، ضوابط شرعیه، طبع دارالهجره، بیروت، دمشق، ص11.
6 . همان جا.
و نیز عراقی گفته است:
این مسئله اجماعی است كه هر مسلمانی میتواند، بدون هیچ مانعی، از هر یك از علما كه بخواهد تقلید نماید.1
از ابوحنیفه نقل شده است:
ما بشریم، امروز حرفی میزنیم فردا از آن بر میگردیم.2
مالك بن انس نیز در این مورد چنین اظهار داشته است:
من بشری هستم، ممكن است خطا كنم و امكان دارد به واقع برسم، در رأیم بیندیشید، آن چه را موافق كتاب و سنّت است اخذ كنید و آن چه را كه موافق نیست رها نمایید.3
از محمدبن ادریس امام شافعی چنین نقل شده است:
هیچ كس نیست مگر این كه سنّت رسول خدا از ذهنش میرود یا مخفی میماند؛ بنابراین هرگاه گفتاری را بگویم یا اصلی را تأسیس نمایم كه در آن مورد قولی از رسول خدا با آن مخالف باشد، گفتار حق، گفتار پیامبر خداست و همان، قول من است.4
امام احمدبن حنبل میگوید:
رأی اوزاعی، رأی مالك و رأی ابوحنیفه همگی رأی است و همه در نظر من با هم برابر است؛ دلیل در آثار (و آن چه، از پیامبر نقل شده) میباشد.
همچنین او میگوید:
از كمی دانش (و فهم) شخص این است كه روش خود را به دیگران تحمیل كند.5
لزوم تقلید از اعلم و اتقی
از شاطبی نقل است كه بر مقلد واجب است در مورد اختلاف در فتوا به اعلمیت و سایر مزایا توجّه كند و قول اقوا را مورد عمل قرار دهد؛ زیرا اقوال مجتهدین درباره مقلدین به هنگام اختلاف همچون دو خبر و دو دلیل متعارض است كه باید خبری را برگزینند كه دارأی مزیت است و به آن عمل كنند و در صورت تكافؤ آن دو دلیل، بایدتوقف نمایند؛ به همانطور كه بر
………………………………………………………………………………………….
1 . دكتر وهبه زحیلی، ضوابط شرعیه، طبع دارالهجره، بیروت، دمشق، ص11.
2 . مجلّه نهج الاسلام، سال اوّل، شماره 4، طبع دمشق، ص53.
3 . همان، ص54.
4 . همانجا.
5 . همانجا.
مجتهد لازم است این چنین عمل كند بر مقلد نیز لازم است كه در مورد تضاد و تعارض فتاوی مجتهدی با مجتهد دیگر، همین روش را در پیش گیرد؛ در غیر این صورت از میل و خواسته خود پیروی نموده و معلوم است كه خداوند از آن منع كرده است.1
در كتاب المعتمد فی اصول الفقه آمده است:
اگر مجتهدین در مسئلهای اختلاف نمایند واجب است مقلد، از اعلم واتقی جست و جو كند؛ زیرا آن ویژگیها سبب قوّت ظن او به واقع میشود و آن به مثابه قوّت ظن مجتهد است در مسائل.2
جماعتی از قبیل احمد در یكی از روایاتی كه از وی نقل شده، ابن شریح قفّال كه هر دو پیرو مذهب شافعی هستند، ابواسحاق اسفراینی ملقّب به استاد، ابوالحسن طبری ملقّب به كیا، غزالی بنا به آن چه اختیار نموده و مشهور فقهای شیعه، گفتهاند: واجب است از افضل درعلم و ورع و دین استفتا كنند و نیز كسی كه (از مسائل دینی) پرسش مینماید باید به كسی كه ارجحیت دارد بیندیشد، سپس از وی پیروی كند و درباره تشخیص ارجحیت اعتماد به شهرت كفایت میكند.3
محقق خراسانی در این مورد چنین اظهار داشته است:
هرگاه مقلد بداند كه مجتهدین زنده در فتوا با یكدیگر اختلاف دارند، در صورتی كه به لحاظ علم و فقاهت در یك درجه نباشند؛ اگر بداند كه یكی از آنان افضل است، لازم است به او رجوع نماید؛ زیرا حجّیت قول او مقطوع و حجّیت قول دیگران مشكوك است. در این صورت اگر تقلید دیگران را جایز بدانیم دور لازم میآید؛ زیرا جواز تقلید غیر افضل منوط به این است كه قول او حجّیت داشته باشد و حجّیت قولش نیز به جواز تقلید او، وابسته است.4
دركتاب اعلام الموقعین درباره مسئله «تقلید» این مضمون آمده است: شگفتآور است كه ائمّه مذاهب، مردم را از تقلید نمودن باز داشتهاند، امّا مقلدان (و پیروان) ایشان بر خلاف گفتار پیشوایان خود عمل میكنند. ائمّه مذاهب، توصیه كردهاند كه از دلیل و برهان پیروی نمایید؛ امّا مقلدین به آن وقعی ننهاده، در همه موارد، بدون هیچ مانعی و رادعی از ایشان تقلید میكنند.
………………………………………………………………………………………….
1 . ضوابط شرعیه، ص28 ـ 29.
2 . محمد بن علی بن الطیب معتزلی، المعتمد فی اصول الفقه، ط. دارالكتب العلمیه، بیروت، ج2، ص364.
3 . ضوابط شرعیه، ص17.
4 . محمد كاظم، آخوند خراسانی، كفایة الاصول، طبع افست، توتونچیان، ج2، ص428.
همه میدانیم كه در زمان صحابه كسی نبوده كه در جمیع اقوال و فتاوی از یك نفر تقلید كند و تمام مسائل را از او بپرسد؛ بلكه رویه بدین گونه بوده كه در برخی ازمسائل از شخصی و در بعضی دیگر از فرد دیگر سؤال میكردهاند؛ بدین معنا كه دنبال افرادی میرفتهاند كه به موضوع مورد پرسش بصیرت و آگهی داشته باشند و برای اطمینان پیدا نمودن به جواب مورد سؤال خود، در هرمورد به شخص خاصّی كه میدانستهاند نسبت به آن مورد، آگهی دارد، رجوع میكردهاند و این روش در عصر تابعین و تابعینِ تابعین نیز ادامه داشته و بدینگونه نبوده كه تمام مسائل را از یك نفر بپرسند و در جمیع موارد پیرو او باشند. آن كسی را كه در جمیع مسائل، مرجع و پیشوای خود قرار دادهاند چگونه معلوم كردهاند كه وی از همه اعلم و اصلح است؟ یا به چه دلیل میتوانند بگویند در آینده كسی پیدا نمیشودكه از او بالاتر و داناتر باشد؟1
از آنچه تاكنون بیان كردیم نتیجه میگیریم كه لزوم پیروی كردن از مذهب و مجتهد معین، هیچگونه دلیل و برهانی ندارد. آنچه در این مورد باید مورد توجّه قرار گیرد این است كه در هر دوره مجتهدینی كه از همه داناتر و پرهیزگارترند به كتاب، به سنّت، به ادلّهای كه حجیت آنها مسلّم است و به كردار و روش پیامبر صلیاللهعلیهوآله رجوع كنند و بدون هرگونه اِعمال رأی و سلیقه و نظر شخصی، از سرچشمه زلال وحی، احكام واقعی اسلام را استخراج كنند و در دسترس مسلمانان قرار دهند.
بدین جهت است كه روشنفكران و دانشمندان دلسوز اسلامی در قرون اخیر به این فكر افتادهاند كه باب اجتهاد را كه مدتهای مدیدی مسدود بوده بر مبنای واقعیاش و به دور از هر چیزی كه موجب انحراف و گمراهی باشد، بگشایند:
در مقالهای، در مجلّه رسالة الاسلام با عنوان «صوت التقریب» چنین آمده است:
اساس اسلام بر قرآن كریم و سنّت مطهّر پیامبر صلیاللهعلیهوآله پایهگذاری شده و احكام و قواعد فقهی نیز بدان وسیله استنباط می شود. مسلمانان در تمام شئون دین و دنیای خود، به آن دو، رجوع میكنند.
مسلمانان پیشین این دیانت را چنان كه خداوند نازل كرده بود، دریافت كردند و به آن گرویدند؛ در هر موردی كه نصّ واضح، ظاهر و قاطعی بود همگی آن را میپذیرفتند و بر آن توافق داشتند و هر كدام مورد نظر و تأویل بود، در چارچوب اصول و مقاصد شریعت به اندازه وسع خود، به اجتهاد روی میآوردند و هنگامی كه بین ایشان اختلافی بروز
………………………………………………………………………………………….
1 . ر. ك: محمدبن ابوبكر، ابن قیم، اعلام الموقعین، مطبعة السّعاده، مصر، ج2، ص188 ـ 189.
میكرد، با دلیل و برهان به چارهجویی و اقناع دیگران میپرداختند و از دایره علم و انصاف خارج نمیگشتند و چنین نبود كه بین آنان كینه و عداوت به وجود آید. روش مسلمانان صدر اسلام بر این منوال بود؛ امّا بعد، بر اثر دوری ازحق و به فراموشی سپردن وصایا و سفارشهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله و پدید آمدن جریانهای سیاسی و جنگهای داخلی و روی كار آمدن زمامداران نالایق و تبهكار، مسلمانان به صورت فرقههای گوناگون در آمدند و هر فرقهای نیز به چندین شعبه منقسم گردید و این امور سبب شد كه بین امت اسلامی تفرقه و دشمنی ایجاد شود. اختلاف و تشتّت و تعصّب پیروان مذاهب به جایی رسید كه گفتند: هیچ فقیهی به جز فقهای معروف صلاحیت این را ندارد كه درباره احكام فقهی نظر بدهد و استنباط نماید و از كتاب خدا و سنّت رسول خدا مطالبی را بفهمد و درك كند. بدین جهت حكم نمودند كه باب اجتهاد مسدود است و نتیجه آن شد كه رشد فقهی متوقّف گردید و جمود و خمود حاكم شد… .1
سخن در این باره بسیار فراوان است و مجال اندك؛ آیا با این همه اختلافاتی كه در مسائل فقهی پدید آمده و به جز ائمّه مذاهب اربعه پیشوایان دیگری نیز وجود داشتهاند كه صاحب رأی و استدلال و فتوا بوده و چه بسا در عصر خودشان عده كثیری از آنان پیروی میكردهاند و سپس بر اثر مساعد نبودن موقعیتهای اجتماعی و سیاسی از صفحه روزگار محو شدهاند؛ مانند مذهب محمدبن جریر طبری، متوفّای 310؛ مذهب سفیان ثوری، متوفّای 161؛ شعبی، متوفّای 105؛ ابوثور، متوفّای 240؛ داوود ظاهری، متوفّای 270 و دیگران… .2
در این صورت، تشخیص و انتخاب مذهب فقهی برتر در بین مذاهب اهل تسنّن و پیروی نمودن از آن، بسیار دشوار، بلكه ناممكن است.
مكتب اهل بیت
این مكتب دارای امتیازات و مبانی ویژهای است كه به هیچ یك از مكاتبی كه پس از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله پدید آمده، شباهت ندارد. این مكتب بر این اساس پایه گذاری شده كه تمام احكام شرعی فقط از مصدر وحی و منبع رسالت اخذ میشود و علوم اهل بیت،علومی است كه از جدّشان به ایشان به ارث رسیده، مولود افكار و آرای این و آن نیست؛ لذا مكرّر فرمودهاند:
………………………………………………………………………………………….
1 . مجلّه رسالة الاسلام، وابسته به دارالتقریب بین المذاهب الإسلامیه، قاهره، شمارهیك، ص87.
2 . ر. ك: اسد حیدر، الامام الصادق والائمة الاربعه، ط. 2، دارالكتاب العربی، بیروت، ج1، ص153 ـ 154.
حدیث ما همان است كه از جدّمان دریافت كردهایم، خواه مسند نقل كنیم خواه مرسل.1
سفیان ثوری روایت نموده كه در نزد رسول خدا از علی علیهالسلام سؤال شد، آن جناب فرمود:
حكمت به ده جزء تقسیم گردیده به علی علیهالسلام نه جزء و به دیگران یك جزء داده شده است.2
مردی از امام صادق مسئلهای پرسش نمود، حضرت به آن پاسخ داد. سپس گفت: برای شما اگر چنین و چنان باشد جوابش چیست؟ فرمود:
خاموش باش، هر جوابی كه من به تو میدهم از قول رسول خداست، ما از خود رأیی نمیدهیم.3
در پیش ذكر نمودیم كه ائمّه اهلبیت ازعمل به قیاس، رأی و استحسان شدیداً منع نموده و كسانی را كه چنین روشی را در پیش گرفتهاند، بسیار مورد نكوهش و مذمّت قرار دادهاند.
اگر به دیده انصاف بنگریم و در مبانی «مكتب اهلبیت» به بررسی و ژرفاندیشی بپردازیم، در مییابیم كه بهترین راه برای رسیدن به فقه اصیل اسلامی و رسیدن به اهدافی كه منظور پیامبراكرم صلیاللهعلیهوآله بوده، این است كه از خاندان نبوّت پیروی نماییم و دلایل زیر این مدّعا را به ثبوت میرساند:
1. تفوّق و برتری «اهلبیت» در فضیلت، زهد، علم و عظمت «قولی است كه جملگی بر آنند» و هیچ منصفی نیست كه آن را انكار نماید. پیشوایان مذاهب چهارگانه یا بدون واسطه یا با واسطه خوشهچین خـرمن علم و فضل خانـدان رسـالت بودهاند.
دكتر كامل مصطفی در این باره چنین نوشته است:
محققان بر فضل (امام) صادق ـ همان كسی كه از همه چیز، جز اهتمام به دانش خود را بركنار داشته بود ـ اتفاق نظر دارند؛ شهرستانی دربارهاش چنین گفته است: «او علم دینی بسیار، دانش كامل در حكمت، زهد در دنیا و پارسایی تام از خواهشهای نفسانی داشت. وی مدتی در مدینه مقام نمود و به شیعیانی كه به او انتساب داشتند افاده میكرد؛ و همچنین بر دوستداران (و پیروان) خود اسرار حكمت را افاضه مینمود». ابونعیم از عمرو بن مقدام
………………………………………………………………………………………….
1 . اصول كافی، ص68: عن هشام بن سالم و حمادبن عثمان وغیرهما قالوا: سمعنا أباعبدالله یقول: حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی حدیث جدّی … إلی أَن قال و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسول اللّه وحدیث رسول اللّه قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ .
2 . سید محسن الامین، اعیان الشیعه، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ج1، ص341.
3 . اصول كافی، دفتر نشر فرهنگ اهلالبیت، ج1، ص76.
اینگونه نقل كرده است: «هنگامی كه به جعفر بن محمد علیهماالسلام نظر میافكندم میدانستم كه او از نسل پیامبران است». ابوحنیفه در وصف آن جناب گفته است: «هیچ كس را افقه از جعفربن محمد ندیدم».
جرجی زیدان، ابوحنیفه، مالك بن انس و واصل بن عطا، رئیس معتزله را از شاگردان آن حضرت میداند.
ابن حجر، یحیی بن سعید، ابن جریج، شعبه و ایوب سجستانی را به آنان میافزاید. ابونعیم فهرست مفصّلی را از شاگردن و كسانی كه از وی روایت نمودهاند كه از جمله ایشان مسلم بن حجّاج صاحب صحیح مشهور است، ارائه كرده است. مردم تا اندازهای كه درتوانشان بود در اقصی نقاط، ازعلوم او بهرهمند میگشتند و آوازهاش در تمام آفاق انتشار یافت … سید امیر علی بر این باور است كه مكتب امام صادق علیهالسلام در مدینه استمرار مكتب (جدش) علی بن ابیطالب بود كه پیش از آن وجود داشته است.1
امام ابوحنیفه گفته است:
منصور (خلیفه عباسی) به من گفت: مردم فریفته جعفر بن محمّد شدهاند. از مسائل مشكل برای او در نظر بگیر (تا نتواند پاسخ بدهد و از قدر و منزلتش كاسته شود!) من چهل مسئله آماده كردم (آن دو، در «حیره» در حضور خلیفه با هم ملاقات نمودند).
ابوحنیفه درباره این دیدار چنین میگوید: بر منصور وارد شدم، جعفر بن محمد در جانب راست او نشسته بود (عظمت و) هیبتش مرا گرفت به گونهای كه هیبت خلیفه مرا به این اندازه تحت تأثیر قرار نداد. سلام كردم، خلیفه اشاره كرد و نشستم؛ سپس به جعفر بن محمد علیهالسلام نگریست و گفت: یا اباعبداللّه! این ابوحنیفه است؟ وی گفت: آری. بعد به من نگریست و گفت: ازمسائلی كه داری نزد اباعبداللّه مطرح كن. مسائل خود را مطرح میكردم. او (در جواب) می گفت: شما این جور میگویید، اهل مدینه این گونه میگویند و ما این طور میگوییم؛ در برخی از موارد با ما موافق، گاهی با اهل مدینه موافق و گاهی مخالف بود.
چهل مسئله را تماماً عرضه نمودم، همه را به طور كامل جواب داد؛ سپس ابوحنیفه گفت: داناترین مردم كسی است كه داناتر به اختلاف ایشان باشد.2
………………………………………………………………………………………….
1 . الدكتور كامل مصطفی شیبی، الصله بین التصوّف والتشیع، ط. دارالمعارف، مكّه، ص178.
پیش از این نیز اشاره نمودیم كه ائمّه مذاهب اربعه، بلاواسطه یا به واسطه، از خوان گسترده دانش اهلبیت استفاده میكردهاند:
امام احمد بن حنبل نزد قاضی ابو یوسف شاگردی كرده1 و او از شاگردان ابوحنیفه است. و معلوم است كه ابوحنیفه با امام باقر و امام صادق ارتباط داشته و از محضر آن دو بزرگوار مستفیض میشده.2 از وی نقل شده است:
لولا السنتان لهلك النعمان؛3
اگر آن دو سالی كه از خدمت جعفربن محمد بهره میبردم نبود، هر آینه نعمان هلاك میشد.
امام شافعی از شاگردان امام مالك بن انس بود.4 بسیار روشن است كه مالك نیز پیوسته به خدمت امام صادق میرسیده و كسب فیض مینموده است.5
سخن درباره علم و فضیلت و كسانی كه از علوم اهلبیت برخوردار بودهاند بسیار است كه در این مختصر نمیگنجد و باید كتابهایی در این زمینه نوشته شود.
2. اگر از اهلبیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله پیروی كنیم، در روز قیامت خداوند ما را مؤاخذه نمیكند كه چرا از خاندان رسالت متابعت نمودید و از دیگران معالم دینتان را اخذ نكردید؟ این، بدان جهت است كه علم و فضیلت اهلبیت با دیگران قابل مقایسه نیست و اگر خواسته باشیم مماشات كنیم میگوییم: بدون شك اسوه قرار دادن خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله جایز و متابعت از دیگران مشكوك است.
………………………………………………………………………………………….
1 . محمد ابوزهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، نشر دارالفكر العربی، ج2، ص530 ـ 531.
2 . همان، ص285.
3 . همان، ص525.
4 . همان، ص54 ؛ اسد حیدر، الامام الصادق و الائمة الاربعة، دارالكتاب العربی، بیروت، سال 1390، ج1، ص58 (به نقل از: آلوسی).
5 . ابو زهره، تاریخ المذاهب الإسلامیه، ج2، ص232.
6 . همان، ج2، ص185 و 540.
حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی هم در آغاز شاهنامه به این حدیث شریف اشاره كرده و چنین سروده است:
منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاك پای وصی
ابادیگران مرمرا كار نیست جز این مرمرا راه گفتار نیست
حكیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد كشتی بر او ساخته همه بادبانها برافراشته
یكی پهن كشتی به سان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی همان اهلبیت نبی و وصی
ر. ك: شاهنامه فردوسی، انتشارات سخن، تهران، سال 1369، ج1، ص44.
3. رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله موكّداً سفارش فرموده كه از اهل بیتش پیروی كنند و به ایشان تمسّك جویند و آنان را ملاذ و ملجأ خود قرار دهند. روایات در این مورد به گونهای است كه یقیناً فرموده پیامبر را اثبات میكند و كسی نمیتواند آن را انكار نماید؛ وما در اینجا از باب «ختامُه مِسْك» به ذكر دو روایت تبرّك میجوییم:
حاكم نیشابوری از ابوذر چنین نقل كرده است:
سمعت رسول اللّه یقول: «ألا أنّ مثل أهلبیتی فیكم مثل سفینة نوح من قومه من ركبها نجی و من تخلف عنها غرق»؛1
از رسول خدا شنیدم كه فرمود: آگاه باشید مثل اهلبیت من همچون كشتی نوح است، نسبت به قوم خودش؛ كسی كه سوار آن شد، نجات یافت و هركس كه تخلّف ورزید (و سوار نشد) هلاك گشت.
حدیث «ثقلین» را فریقین به طور متواتر از پیامبر صلیاللهعلیهوآله بازگو كردهاند؛ كه آن حضرت فرموده است:
أیها الناس إنّی تارك فیكم الثقلین ما إن أخذتم به لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتی أهل بیتی؛
ای مردم همانا من در میان شما دو چیز گرانبها را باقی گذاشتم كه اگر به آن دو تمسّك بجویید هیچگاه گمراه نمیشوید و آن، كتاب خدا و ذریهام، اهل بیتم میباشد.2
و آخر دعوانا أن الحمدللّه
………………………………………………………………………………………….
1 . این حدیث با اختلاف بسیار اندك در منابع زیر آمده است:
ابوعبدالله محمد بن عبدالله (حاكم نیشابوری)، المستدرك علی الصحیحین، مكتبة مطابع الحدیثه، ریاض، ج3، ص151.
ابو نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، مطبعة الخانجی، مصر، از ابن عباس، ج4، ص306.
متقی هندی، كنز العمّال، ط. موسّسة الرّساله، بیروت با اسناد متعدد، ج12، ص94 ـ 98.
جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، حرف «میم» ذیل كلمه «مثل». از ابن زبیر و دیگران.
بقیة الرائد فی تحقیق مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ط. دارالفكر، بیروت، سال 1414، ج9، ص265.
2 . این حدیث متواتر است؛ برای اطلاع از تواتر آن، ر.ك: عبدالحسین شرفالدّین موسوی، مراجعات (مراجعه 8 ، رقم 15 ذیقعده 1329، ط. كتابخانه بزرگ اسلامی، ص19).