انتقادهای آقای فلسفی از دولت و موضع آیت الله بروجردی

 

 

 

آیت الله محمد عبایی خراسانی می گوید:

آقای فلسفی می گفت:«در زمان دکتر اقبال، من روی منبر انتقادهایی از دولت مطرح کردم. دکتر اقبال هم با زمینه سازی، پیش شاه رفته و گفته بود که این حرفها به شما هم بر می گردد! و این جریان گذشت. بعداً، ده شب به جایی قول داده بودم. شب اول و دوم رفتم ،شب سوم از کلانتری تلفن زدند که نیایید! من هم گفتم نمی آیم. خیال کردند التماس می کنم.

بعد [موضوع]به آقای بروجردی رسید .ایشان به دولت اعتراض کرد. آنها به آقای بروجردی گفتند که «آقای فلسفی روی منبر چنین و چنان گفته و ما مجبور شدیم منبرش را ممنوع کنیم.»از آن طرف، حاج احمد خیلی اصرار کرد که«آقای بروجردی ناراحت است این قضیه باید حل شود».

بالاخره بناشد من و دکتر اقبال در منزل ثالثی بنشینیم و اختلافات را بر طرف کنیم. با چند نفر از روحانیون به آنجا رفتم. دکتر اقبال هم با چند نفر از دوستانش آمد. در آنجا گفتم:«آقای دکتر اقبال !اصلاً می دانید آخوند یعنی چه؟! اگر نمی دانید، من آخوند را برای شما معنا کنم….آخوند این است که ماهی پانزده تومان شهریه می گیرد، هفت تومان و نیم آن را به بقال و عطار بدهکار است، که می پردازد. با بقیه پولش چند روزی زندگی می کند. وقتی تمام شد ،می افتد به نسیه کاری …..دو تا شلوار بیشتر ندارد، گاهی هر دو شلوارش نجس می شود، اما وقت نمی کند آنها را بشوید، با قبای بدون شلوار، یک هفته به درس می رود. پنج شنبه و جمعه که درسها تعطیل است، می رود وشلوارهایش را می شوید. این طلبه ای که این جور زندگی می کند، به شما باج نمی دهد! شما از ما چه می خواهید؟»آنها مبهوت شدند و چیزی نگفتند و قضیه تمام شد.

یک بار دیگر نیز به مناسبتی روی منبر، از قوام السلطنه انتقاد کردم. در آن زمان، شورویها، آذربایجان را از ایران جدا کرده بودند. قوام السلطنه هم به شوروی رفت وبا یک اقدام سیاستمدارانه، قرار نفت و گاز شمال را با آنها امضا کرد. شورویها هم قول دادند که آذربایجان را برگردانند. قرار شد ظرف یک سال، لوله های گاز به شوروی کشیده شود. آنها هم حمایت خود را از پیشه وری و غلام یحیی برداشتند و آذربایجان به ایران بازگشت.

وقتی قوام به ایران مراجعت کرد، از صدارت عزلش کردند و دیگری را روی کار آوردند و قرار داد سابق را نیز ملغی کردند. گفتند:«قوام بدون اجازه مقامات ایران، چنین کاری انجام داده است!» آذربایجان هم به ایران بازگشته بود و شورویها نمی توانستند دوباره نیروهایشان را برگردانند. این بود که تمام مردم ایران ،از کار قوام به عنوان یک شگرد سیاسی خوشحال بودند.

در همان ایام، مجلس فاتحه ای بود که قوام السلطنه هم در آن شرکت کرد. آقای فلسفی می گفت:«روی منبر بودم که قوام وارد شد. تمام مجلس هم به احترام او از جا برخاستند. و من به مقتضای حال ،جریان شوروی و آذربایجان و شگرد قوام را مطرح و از ایشان تجلیل کردم.

بعد گفتم: آقای قوام، آیا شما خیال می کنید که جریان پیشه وری از بین رفت؟ آیا پیشه وری یک شخص بود؟ آقای قوام! این فرهنگ شما بود که پیشه وری را به وجود آورد. شما درباره این فرهنگ چه کردید؟ اینجا قضیه ارتش را مطرح کردم. گفتم در جریان آذربایجان، ارتش ما از مقابل لشکر روس فرار کرد. آیا این ارتش تربیت شده این مرز و بوم بود. آیا این ارتش را هم عوض کردید؟ خلاصه، بعضی از عوامل شکست آذربایجان را گفتم و اضافه کردم که تا آن فرهنگ و این ارتش و این بی بند و باریها هست، این قضایا هم هست!

وقتی از منبر پایین آمدم، قوام السلطنه بلند شد و رفت .توی راهرو، صدر الاشرف بازوی مرا گرفت و گفت: آقای فلسفی! قوام چیزی نگفت، ما هم چیزی نمی گوییم. اما مبادا این ریش سفیدت را رنگ کنی!

این قضیه به علمای تهران هم رسید و آنان از من دعوت کردند و تجلیل مفصلی به عمل آوردند.»

 ………………………………………….

كرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ،چاپ اول- 1380،مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص181.

 

 

 

 

پاسخی بگذارید