آخوند ملامحمد کاظم خراساني ، معروف به آخوند خراسانی در سال 1255 قمری در مشهد تولد یافت . پس از تحصیلات مقدماتی در 22 سالگی ، در سال 1277 قمری به تهران رفت و در نزد اساتید آن زمان به فراگیری درس حکمت پرداخت و پس از یک سال و نیم ، در ذیحجه ی 1278 برای تکمیل تحصیلات در فقه و اصول به نجف رفت . در آنجا از شاگردان حاج میرزا محمد حسن شیرازی بود و خیلی مورد توجه او بود . بعد از این که میرزا شیرازی به سامرا رفت ، خودش در نجف ماند و مشغول به تدریس شد و از مدرسین عالی فقه و اصول گردید . آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ، آیت الله حاج آقا حسین بروجردی و آیت الله حاج آقا حسین قمی ، از جمله شاگردان وی بودند . مرحوم میرزای شیرازی ، مقام علمی او را به طلاب گوشزد می نمود و بعد از چندی خود او از مراجع تقلید گردید . به واسطه ی مساعی و فتوای او و چند نفر از علمای دیگر بود که سلطنت استبدادی تبدیل به مشروطیت شد . از تألیفات او « کفایة الاصول » می باشد که از کتاب های بسیار مهم در حوزه ی علمیه است که بسیاری از علما شرح های مفصلی بر آن نوشته اند . ایشان در ذیحجه ی 1329 قمری در نجف درگذشت و در مقبره ی حاج میرزا حبیب الله رشتی به خاک سپرده شد .زندگي نامه تفصيلي حضرت آيت الله العظمي آخوند خراسانى (ره)اشارهآخوند خراسانى از سلسله حماسه سازان تاريخ ايران است. وى مرجع تقليد، مدرّس كم نظير حوزه علميه نجف و رهبر انقلاب مشروطه بود. تمام تاريخ نويسان مشروطه، حتّى آنان كه دشمن روحانيت و خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگِ غرب در ايران بودند رهبرى او را در نهضت مشروطه پذيرفتهاند. امّا شگفت كه دربارهاش كمتر از ساير دستاندركاران نهضت مشروطه سخن به ميان آمده است!تولدآخوند خراسانى در سال 1255 ق. در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملّا حسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت ابريشم نيز مشغول بود. ملّا حسين، روحانى وارستهاى بود كه براى گذران زندگى، همواره در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغىاش مردم را با احكام اسلامى آشنا مىساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج چهار پسر به نامهاى نصراللَّه، محمّدرضا، غلامرضا و محمد كاظم(آخوند خراسانى) بود. سرانجام مهر پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت ساكن شود.[1]هجرت و تحصيلآخوند خراسانى در دوازده سالگى وارد حوزه علميه مشهد شد. ادبيات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فراگرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات، براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف، همراه خود نبرد.كاروان زائران به سبزوار رسيد. قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقّفى كوتاه، به سوى عراق حركت نمايند. آخوند خراسانى چون آوازه دانش «ملاهادى سبزوارى» را شنيده بود، تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه’.ق را در حوزه علميه سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد. آنگاه از[2] سبزوار به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه شركت كرد. و سرانجام[3] به حوزه علميه نجف راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.[4]آخوند خراسانى شب و روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مىكوشيد و در اين راه از هيچ مشكلى نهراسيد. خودش مىگويد:«تنها خوراك من فكر بود. ولى قانع نبودم. هيچگاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمىخوابيدم. شبها بيدار بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.» [5]آخوند خراسانى غرق در درس و مطالعه بود كه ناگهان نامهاى رشته افكارش را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان ساخت. فرزند خُردسالش ديده از جهان فرو بسته بود. پس نامهاى به پدر نوشت و از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملا حسين همراه عروسش به نجف آمد و خود مدتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدس، به مشهد برگشت.داغ مرگ فرزند اندك اندك از ذهن آخوند و همسرش محو مىشد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزندى ديگر روزشمارى مىكردند. اما با زهم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولد مُرد و بچه مرده به دنيا آمد. همسرش نيز پس از مدتى بيمارى[6] از دنيا رفت. داغ مرگ همسر، آتش به جانش افكند. تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو[7] فرزند ، كمرِ طاقتش را در جوانى خم كرد. تنها حَرَم حضرت على(ع) و دامن پر مهر اشك توانست قامتش را راست كند.آوازه علمى آخوندآخوند سالها در درس شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبدهترين شاگردان آن دو شناخته مىشد. وى از همان ابتدا با پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مىپيمود.او در كنار تحصيل، به عبادت و شبزندهدارى نيز اهميت فراوان مىداد. بارها به كربلا رفت و به زيارت امام حسين(ع) نايل شد. در يكى از اين سفرها پس از زيارت، در درس آية اللَّه آخونداردكانى (متوفّاى 1302 ق.) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسألهاى بيان و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. اشكالها درست بود. آخوند پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصارى، اشكالهاى اردكانى را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت امّا اشكال دوّم را رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوّم اردكانى پرداخت و استاد دوباره پاسخ گفت امّا آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى تازه مطرح كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى شركت داشتند، در شگفت بودند كه چگونه طلبهاى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته، بىمحابا با دليلهاى قوى به استاد اشكال مىكند. يكى از طلّاب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراسانى) را ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى) را تأييد مىكند. از آن زمان به بعد در همه نجف او را با لقب «آخوند» صدا مىكردند.[8]آخوند از سال 1278 ق. تا سال 1291 ق. بيش از سيزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميّه نجف شركت كرد. بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او (1281 ق.) دو سال به درس آية اللَّه سيد على شوشترى (متوفاى 1283 ق.) راه يافت و سالها در درس آية اللَّه شيخ راضى بنمحمد نجفى متوفاى 1290 ق.) و آية اللَّه سيّد مهدى مجتهد قزوينى ادامه تحصيل داد.آخوند خراسانى بيش از سيزده سال در كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. ميرزاى شيرازى در سال 1291 ق. به سامرّا هجرت كرد و بيشتر شاگردانش نيز همراه او به سامرّا رفتند. اما آخوند در نجف ماند و به تدريس ادامه داد. او مدتى بود كه در كنارِ تحصيل و شركت در درس ميرزاى شيرازى، به تدريس نيز مشغول بود.البته[9] برخى از نويسندگان نوشتهاند: آخوند نيز به سامرّا رفت ولى پس از مدّتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.روزى آخوند به سامرّا رفت و پس از زيارت مرقد امام حسن عسكرى(ع) و امام هادى(ع) در درس استاد پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت و استاد پاسخ گفت. آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد و استاد دوباره پاسخ داد. … پرسش و پاسخ ادامه يافت تا سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد ميرزاى شيرازى پيش از آغاز درس گفت: «در بحث ديروز، حق با آخوند بود.»!اندك اندك آوازه علمى آخوند در حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از مجتهدان و مدرسّان مشهورِ نجف و به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى شيرازى، مورد احترام طلّاب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبهها گوشزد مىكرد و آخوند نيز تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود به احترام استاد بالاى منبر نمىرفت؛ روى زمين مىنشست و درس مىگفت.ميرزاى شيرازى در سال 1312 ق. دار فانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرّا رفت و بعد از زيارت مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد، كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت و زار زار گريست.آخوند از موفقترين استادان تاريخ حوزههاى علميّه شيعه است كه شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشتهاند و صدها مجتهد در درس او تربيت يافتند كه نام برخى از آنها از اين قرار است: سيد ابوالحسن اصفهانى، شيخ ابوالقاسم قمى، سيد ابوالقاسم كاشانى، ميرزا احمد خراسانى، سيد محمد تقى خوانسارى، سيد جمالالدين گلپايگانى، شيخ محمد جواد بلاغى، شهيد سيد حسن مدرس، حاج آقا حسين قمى، سيد صدرالدين صدر، آقا ضياء الدين عراقى، شيخ عبدالكريم حائرى، سيد عبداللَّه بهبهانى، سيد عبدالهادى شيرازى، شيخ محمد على كاظمى، شيخ محمد حسين نائينى، آقا بزرگ تهرانى، حاج آقا حسين بروجردى و سيد محمود شاهرودى.[10]آوازه علمى آخوند از مرزها گذشت. از اين رو «شيخ الاسلام» امپراتورى عثمانى كه در آن زمان به عراق آمده بود، روزى همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد. همهمهاى بين طلاب بلند شد. به احترام او برخاستند. «شيخ الاسلام» نزديكتر رفت و آخوند با ديدن وى، درس را به بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل علم اصول كشاند. ابتدا نظر او را بيان كرد و دليلهايش را برشمرد. «شيخ الاسلام» سنّى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى، نظر پيشواى اهل سنّت را پذيرفته است؟! امّا اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجّه اشتباهش ساخت. آخوند چند اشكالِ علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان شيعه در آن مسأله را بيان كرد. آخوند از «شيخ الاسلام» خواست تابه منبر بروند و همه از سخنانش استفاده نمايند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده كرد. «شيخ الاسلام» از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا مدتها بعد هماره از آن ديدار به ياد ماندنى سخن مىگفت.[11]عبادت و زهدآخوند از ابتداى جوانى تا آخر عمرش، هر روز پيش از طلوع آفتاب، به زيارت آفتابِ نجف، حرم حضرت على(ع) مشرّف مىشد. آنگاه به مسجد هندى مىرفت و درس مىگفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم، براى برخى از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصى داشت. نمازهاى مستحبىاش حتى در سنين پيرى ترك نشد. در ماه رمضان نيز براى طلبهها سخنرانى مىكرد.در اواخر عمر، زيارت را – شايد به خاطر پيرى – طول نمىداد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد تا همه زايران متوجّه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در اين آخرِ عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!يكى از همسايگان آخوند مىگفت: ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمههاى شب، قلب هر سنگدلى را مىلرزاند.آخوند به تميزى سر و وضع و لباس اهميت فراوانى مىداد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متأهّل بودند، در يك خانه زندگى مىكرد. اين چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانههاى اين شهر را بين نيازمندان پخش كنند، به ما بيش از اين نمىرسد.دستگيرى نيازمندانيكى از سخنرانان مذهبى كربلا كه از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مىكرد، به علّت بدهى تصميم گرفت خانهاش را بفروشد. مشترى خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرارداد. گرچه روىِ ديدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او داد و گفت: شما جزو علماييد، من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول، بدهى خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد نزد من بياييد. واعظ كربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.[12]تأليفاتآخوند كتابهاى زيادى درباره اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:1 – حاشيه مختصر بر رسائل، كه نخستين اثر اوست.2 – حاشيه مفصّل بر رسائل، كه به نام «دررالفوائد» چندين بار چاپ شده است.3 – حاشيه بر مكاسب4 – فوائد: در سال 1315 ق.، در تهران به چاپ رسيده است.5 – حاشيه بر اسفار6 – حاشيه بر منظومه ملاهادى سبزوارى7 – رسالهاى در مشتق8 – رسالهاى در وقت9 – رسالهاى در رضاع10 – رسالهاى در دماءثلاثه11 – رسالهاى در اجاره12 – رسالهاى در طلاق13 – رسالهاى در عدالت14 – رسالهاى در رهن، همه رسالهها در يك جلد چاپ شده است.15 -القضاء والشهادات16 – روحالحياة فى تلخيص نجاةالعباد، كه در سال 1327 ق.، در بغداد به چاپ رسيده است.17 – تكملةالتبصرة: در سال 1328 ق.، در تهران چاپ شده است.18 – ذخيرةالعباد فى يومالمعاد: رساله عمليّه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست در بمبئى و سپس در سال 1329 ق. در تهران، چاپ شد.19 -اللمعاتالنيره فى شرح تكملةالتبصرة20 – كفاية الاصول: مهمترين اثر آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزههاى علميه شيعه تدريس مىشود. اين كتاب از كمنظيرترين كتابهايى است كه درباره علم اصول نوشته شده است. بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشتهاند.تأسيس مدارسبرخى از بانيان خير، هزينه ساختن مدرسه علميهاى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ق. مدرسه علميهاى در محله «حويش» نجف، به همت او بنا شد كه به نام «مدرسه بزرگ آخوند» مشهور گرديد. كتابخانه مدرسه داراى نفيسترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ق. مدرسه ديگرى در محله «برّاق» ساخت كه به «مدرسةالوسطى آخوند» شهرت يافت. سوّمين مدرسهاى كه با همت ايشان، در محلّه برّاق بنا شد «مدرسه كوچك آخوند» است كه در سالِ 1328 ق. كار بناى آن به اتمام رسيد.آخوند در ساختن چندين مدرسه در نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسهها ادبيات فارسى نيز تدريس مىشد. او مبلغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با احكام اسلامى آشنا سازند. مجلههاى «اخوت»، «درّةالنجف»، «العلم» و «نجف اشرف» با پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مىشد.[13]شركت اسلامىصنايع ايران در دوره صفويه از رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90% كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد مىشد. امّا باروى كار آمدن سلسله قاجاريه صنايع رو به ورشكستگى نهاد. ملكالمتكلمين، از روحانيون سرشناس آن دوران، پيشگام آبادىِ اقتصاد كشور شد. او با بازرگانان و ثروتمندان گفتگو كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى تشويق نمود. سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمايه يك ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملّى را در ايران تأسيس كردند. شركت اسلامى، نخستين شركت سهامى بود كه در ايران تأسيس شد. اين شركت در سال 1316 ق. در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانههاى پارچه بافى و توليد پوشاك اين شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران آن افزوده و صدها دستگاه بافندگى وارد ميدان توليد گرديد و شعبههاى شركت در بسيارى از شهرستانها گشايش يافت.ملكالمتكلمين، حاج آقا نوراللَّه اصفهانى وسيّد جمال واعظ در منابر، مردم را به خريد سهام تشويق مىكردند. نهصد هزار تومان سهام از سوى مردم خريدارى شد. سيّد جمال واعظ كتابى به نام «لباسالتّقوى» نوشت و هدف از تأسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته، از شركت اسلامى پشتيبانى نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلّت (توليد خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.[14]نقش آخوند در نهضت مشروطهبسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزههاى مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفتهاند. برخى از نويسندگان نوشتهاند كه اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مىنويسند كه نهضت مشروطه دنباله روى كوركورانه از انقلابها و تحوّلات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى از كشورهاى آسيايى مانند ژاپن است. شمارى از قلم به دستانِ تاريخ مشروطه بر اين باورند كه رهبران مشروطه – چه رسد به مردمى كه سالها رنج شكنجه، تبعيد، زندان و اعدام را به جان خريدند و در برابر استبداد پايدارى كردند – نيز معناىِ مشروطه را نمىفهميدند. برخى از نويسندگان به موجب دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها، تحريف وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و روشنفكران غربزده در صدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبداللَّه مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى كه بحق رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند؛ كه متأسفانه در اين نيرنگ موفق بودهاند. تا آنجا كه در كتابهاى درسى، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمىخورد. در بسيارى از كتابها نيز فقط از آية اللَّه سيّد محمد طباطبايى و آية اللَّه سيد عبداللَّه بهبهانى و شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است. حال اينكه رهبران مشروطه در تهران و شهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارز تشكيل مىدادند.بيشتر نويسندگان، مردم را در ماجراى مشروطه به دو گروه مشروطه خواه و مستبد تقسيم كردهاند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانىِ آگاه، دورانديش و پارساى پايتخت و شهرستانها را خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كردهاند. برخى از نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه نيز به بهانه دفاع از آية اللَّه شيخ فضلاللَّه نورى، آخوند ملا قربانعلى زنجانى، آية اللَّهالعظمى سيّد محمد كاظم طباطبايى يزدى و…، با استناد به سندهاى جعلى يا مشكوك و شايعهها نيش قلم را متوجه آخوند و دو يار وفادارش كردند.بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى و خيلى از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگان مزدور بيگانگان است. البتّه مىپذيريم كه رهبرانِ مشروطه به دليل اينكه در خارج از كشور به سر مىبردند و از حوزه علميه نجف، انقلاب را رهبرى مىكردند، از برخى عملكردهاىِ مشروطه طلبان باخبر نبودند. كاش علما با وحدت و يكپارچگى، اختلافها را كنار مىگذاشتند و نمىگذاشتند نهضت از مسير خود خارج شود.حضرت امام خمينى – رضوان اللَّه تعالى عليه – درباره مشروطه فرمود:«علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و براى ملت آزادى گرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملت است، به نفع استقلال كشور است. به نفع اسلام است. قوانين اسلام است. اين آزادى را با خونهاى خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند… گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در رأس بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد و پيش رفت… لكن… دنبالهاش گرفته نشد. مردم بىطرف بودند. روحانيون هم رفتند، هركس سراغ كار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان، در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات. گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه به قولِ آنها مىتوانند… يعنى فرنگ رفتهها و غرب زدهها و شرق زدهها و كردند آنچه را كردند؛ يعنى اسم، مشروطه بود واقعيت، استبداد. آن استبداد تاريكِ ظلمانى، شايد بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.»[15]آغاز نهضتسلسله قاجاريه در دورانى بر كشور حكومت مىكردند كه دنيا در ايام طلايى رشد صنعتى به سر مىبرد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و خوشگذرانى خود بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت، سراسر كشور را در برگرفته و بخش گستردهاى از كشور به بيگانگان سپرده شده بود. امتيازهاى فراوان به ناچيزترين مبالغ به دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه، به بهانههاى مختلف كشور را اشغال مىكردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور اقامت مىكردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره مىشد. بسيارى از دستاندركاران دولت مركزى، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و عزل مىشدند.ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقّهاى بودند تا عليه حكومت مركزى قيام كنند. آية اللَّه سيّد عبداللَّه بهبهانى و آية اللَّه سيّد محمد طباطبايى با تشكيل انجمنهايى، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مىساختند. علما و طلاب تهران در سالهاى 1322 و 1323 ق. نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم داشتند و آية اللَّه بهبهانى و آيةاللَّه طباطبايى اين جلسات را رهبرى مىكردند.در اين ميان علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند خراسانى، شيخ عبداللَّه مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيع الاوّل 1323 ق. نامهاى به آية اللَّه سيّد عبداللَّه بهبهانى مىفرستند واز علماى تهران مىخواهند كه «مسيو نوژ» بلژيكى، رئيس گمرك كشور را كه مشغول فعاليت عليه استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيت توهين نموده از كشور بيرون كنند.علما، طلاب و بازاريان تهران از خلافهاى كارگزاران حكومت و نامههاى مراجع تقليد نجف با خبر مىشوند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را به اطلاع مردم مىرسانند و اندك اندك دامنه افشاگريها گسترش مىيابد. آية اللَّه بهبهانى پيوسته گزارش عملكرد علما و مردم را به نجف مىفرستاد و مراجع نجف نيز رهنمودهاى لازم را به تهران مىفرستادند.در پى اين امور، حكومت مركزى با شدّت هرچه تمامتر به خاموش كردن فرياد انقلاب برآمد. علما و بازاريان كه دو رُكن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكانِ حمله دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأديب گرانفروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ مصوب مىفروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى علما به حمايت از بازاريان برآمدند. سيّد جمال واعظ – خطيب شهير انقلاب – و دو نفر ديگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت فراتر رفت و شيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى الاوّل 1324 ق. دستگير شد. طلبههاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشى تهران وى را در يك درگيرى نجات دادند. امّا طلبهاى در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد و مردم در مسجد متحصّن شدند و علما از جمله آيات عظامبهبهانى، طباطبايى و شيخ فضل اللَّه نورى به متحصّنان پيوستند. صدر اعظم، عينالدوله به علما پيغام داد كه به خانههاى خود برويد، ما امور را اصلاح مىكنيم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مىخواهيم و چون عينالدوله مانع تأسيس عدالتخانه است، بايد از صدارت بركنار شود.طولى نكشيد كه سربازان، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد نفر را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى الاول 1324 ق. به قم مهاجرت كردند و بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پيوستند. آية اللَّه شيخ فضلاللَّه نورى، آيةاللَّه آقا نجفى اصفهانى و آية اللَّه آخوند ملّاقربانعلى زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاى دور و نزديك به قم آمدند.سرانجام مظفرالدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را بىفايده دانست، در تاريخ 6/5/1284 ش. فرمان بركنارى عينالدوله و در چهاردهم جمادىالثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.[16]نخستين انتخابات مجلس شوراى ملّى و اولين جلسه مجلس در14/7 /1285ش. در كشور برگزار شد. قانون اساسى 51 اصل باالهام از قوانين كشورهاى اروپايى از سوى برخى از روشنفكران غربزده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد و فرزندش محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نيز نوشته شد. اصل دوّم آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوّب مجلس كه به پيشنهاد شيخ فضلاللَّه نورى در متمّم قانون گنجانده شد.شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى كرد و در پى آن مردم تبريز، اصفهان، شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. از آن سو آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه در برابر اراده ملّت مقاومت نكند. سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ق. متمّم قانون اساسى را امضا كرد.[17]از آخوند خراسانى سؤال كردند كه نظرش درباره نظام ملّى (قانون نظام وظيفه) چيست. ايشان پاسخ داد: «حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب است. بنابراين، بر همه مردم، بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند… مجلس شوراى ملّى در اين كار تأخير را روا ندارد.» پاسخ آخوند در تاريخ هفتم ربيع الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.[18]آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را به مجلس شوراى ملّى فرستادند و بحقيقت مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را در دست داشتند. مردم ايران نيز به فرامين مراجع اهميت زيادى مىدادند. در يكى از پيامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است: «بر تمام مردم، بويژه عشاير، ايلات و مرزبانان واجب است كه تفرقه را كنار بگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نوين نظامى به پاسدارى از آب و خاك ايران بپردازند… احكام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احكام شرعى واجب الاطاعه بدانيد.»[19]آخوند در 28 ذيحجّه 1325 ق. نامهاى براى نمايندگان مجلس مىفرستد و آنها را به اجراى قوانين اسلامى، پرداخت بدهىهاى دولت و فقرزدايى سفارش مىكند. امّا در زمانى[20] كوتاه، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك، قدرت را به دست مىگيرند و روحانيت را از صحنه كنار مىگذارند.آية اللَّه شيخ فضل اللَّه نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه بود، به دليل نفوذ غربزدگان در پُستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده شدن مشروطه، در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) متحصّن مىشود. وى بنا به دلايلى از جمله دو مورد ذيل بدين امر دست زد:1 – توهين روزنامهها به چهارده معصوم:، ارزشهاى اسلامى و روحانيت2 – دستگيرى، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانهاوى پيشنهاد مىكند كه نامه آخوند درباره مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج گردد.محمد على شاه نيز گاه و بيگاه به مخالفت با مشروطه مىپردازد و آخوند خراسانى چندين بار او را نصيحت مىكند كه از كارشكنى در كار مجلس و مشروطه بپرهيزد. در يكى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:1 – به دين اهميّت بيشترى بدهيد.2 – اجناس ساخت ايران را تبليغ كنيد. چنانكه «ميكارو» پادشاه ژاپن بدين وسيله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.3 – در نشر علوم و صنايع جديد همّت كنيد.4 – مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.استبداد صغيرشاه پنهانى درصدد كودتا برمىآيد و به بهانههاى مختلف به اذيت و آزار سران مشروطه مىپردازد و سرانجام در 23 جمادى الاول 1327 ق. برابر2/4/ 1287ش. مجلس را به توپ مىبندد و در تهران حكومت نظامى اعلام مىكند و بسيارى از رهبران انقلاب شهيد، تبعيد يا زندانى مىشوند.آخوند و دو يار وفادارش در حوادث استبداد صغير پيامهاى فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند.در يكى از اين پيامها آمده است: «همراهى با مخالفين اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.» ايشان در ماجراى محاصره آذربايجان از طرف قواى نظامى شاه، كه از 23 جمادى الاول 1326 ق. تا 27 جمادىالثانى 1327 ادامه داشت، پيامهاى زيادى براى مردم آذربايجان فرستاد و آنها را در ستيز با استبداد تشويق كرد. در اين ميان ستّارخان (از رهبران مشروطه در آذربايجان) اظهار داشت كه «من حكم علماى نجف را اجرا مىكنم.»آخوند در يكى از نامههايش به شاه نوشت:«… از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوقالطاقه به مسلمانان وارد آمده و چقدر از ممالك شيعه از حُسن كفايت آنان به دست كفّار افتاده. قفقاز، شيروانات، بلاد تركمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرين، مسقط و غالب جزاير خليج فارس و عراقِ عرب و تركستان، تمام از ايران مجزا شد. دو ثلث تمام از ايران رفت و اين يك ثلث باقىمانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض كرده و در ممالك كفر خرج نمودند و مملكت شيعه را به رهن كفّار دادند. گاهى به دادن امتيازات منحوسه، ثروت شيعيان را به مشركين سپردند… گاهى خزاين مدفونه ايران را به ثَمَن بَخس (مبلغ ناچيز) به دشمنان دين سپردند. يكصد كرور، بيشتر خزينه سلطنت كه از عهد صفويه و نادرشاه و زنديه ذخيره بيتالمال مسلمين بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمين را كه به يغما مىبردند، يك پولش را خرج اصلاح مملكت، سدّ باب احتياج رعيت ننمودند. به حدّى شيرازه ملك و ملّت را گسيختند كه اجانب علناً مملكت را مورد تقسيم خود قرار داده.اى منكر دين! اى گمراه!، پدرت دستور (مشروطه) را صادر كرد. اما از روزى كه تو به سلطنت نشستى همه وعدههاى مشروطه را زير پا نهادى. شنيدم شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اينكه نمىدانى، قيمت سعادت مردم بيشتر از پول توست… تو دشمن دين و خائن به اين مملكت هستى. من بزودى به ايران مىآيم و اعلان جهاد مىكنم.»رهبران مشروطه از نجف در پيامى به مردم ايران مىنويسند:«به عموم ملّت، حكم خدا را اعلام مىداريم: اليوم، همّت در دفع اين سفّاك جبّار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمين از اهمّ واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرّمات است….»علماى نجف، سران قبايل ايران را به پشتيبانى از مشروطه و همه مسلمانان جهان را به پيكار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مىخوانند. آخوند، شيخ عبداللَّه مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در پاسخ استفتاى مسلمانان ازمير و طرابوزان (از شهرهاى تركيه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مىخوانند.طولى نكشيد كه آخوند خراسانى حكم جهاد را صادر كرد و قبيلههاى شيعى عراق آمادگى خود را براى پيوستن به مشروطه طلبان و حركت به ايران اعلام كردند و طلاب، علما و بسيارى از ايرانيان مقيم عراق نيز در بغداد گرد آمدند تا به سوى ايران حركت كنند.در اين زمان بود كه طرابلس (ليبى) به اشغال ايتاليا درآمد. آخوند، مازندرانى و آيةاللَّه شريعت اصفهانى در پيامى به مسلمانان جهان، حكم جهاد براى آزاد سازى طرابلس را صادر مىكنند.مشروطه طلبان گيلان و اصفهان پايتخت را در 28 جمادىالثانى 1327 ق. برابر23 /4/ 1288 ش. آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده مىشود و از آنجا به روسيه فرار مىكند. سپاه مشروطه طلبان نجف كه آية اللَّهالعظمى سيّد محمدكاظم يزدى و چند تن ديگر از مراجع تقليد نيز در بين آنها بودند، با شنيدن خبر آزادى تهران از حركت به ايران منصرف مىشوند.آخوند هنگامى كه شنيد سرداران فاتح ايران در صدد اذيت شيخ فضلاللَّه نورى برآمدهاند، تلگرامى به تهران فرستاد و مشروطه طلبان را از آزار وى بر حذر داشت امّا روشنفكران غربزده نامه آخوند را پنهان كردند و سپس شيخ فضلاللَّه نورى را اعدام نمودند. آخوند پس از شنيدن خبر شهادت وى گريست. عمامهاش را به زمين انداخت و مجلس يادبود شهيد شيخ فضلاللَّه نورى را در منزل خود برگزار كرد.فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه در تهران و شهرستانها شهيد، تبعيد يا زندانى كردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس از شهادت شيخ فضلاللَّه نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان، آيةاللَّه ملاقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگير كرده، به تهران آوردند و در صدد محاكمهاش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگرام شديداللحنى، مانع اين عمل شد.هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند مىرسيد. ترور آية اللَّه سيد عبداللَّه بهبهانى به دستور تقى زاده، تبعيد آية اللَّه طباطبايى و خلافهاى برخى از مشروطه طلبان او را رنج مىداد. ولى آخوند هنوز به مشروطه اميد داشت. آخوند پس از رحلت ميرزا حسين تهرانى در سال 1326 – كه در تمام دوران مبارزه همدوش او مىرزميد – با توان بيشتر با كمك شيخ عبداللَّه مازندرانى به هدايت مشروطه پرداخت. آخوند و آية اللَّه مازندرانى در نامهاى به مجلس شوراى ملّى از نمايندگان مجلس مىخواهند كه به سبب ضديّت تقى زاده با اسلام از ورودش به مجلس جلوگيرى كنند. مجلس شوراى ملّى نيز حكم اخراج وى را از تهران صادر كرد.در دهم صفر 1327 ق. از آخوند و مازندرانى درباره حقوق اقليتهاى مذهبى سؤال مىشود. آنها پاسخ مىدهند:«ايذاء و تحقير زردشتيه و ساير اهل ذمّه… حرام و به تمام مسلمين واجب است كه وصاياى حضرت خاتمالنبيين(ص) را در حسن سلوك و تأليف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ايشان كما ينبغى رعايت نمايند….»آخوند و مازندرانى در سال 1327 ق. بر كتاب «تنبيه الامّه و تنزيهالملّة» نوشته آية اللَّه محمد حسين نائينى تفريظى نوشته، آن را تأييد كردند. اين كتاب از نخستين كتابهايى است كه درباره حكومت اسلامى نوشته شده و سازگارى مشروطه با اسلام در اين كتاب بخوبى بيان شده است.آية اللَّه شيخ محمد اسماعيل محلّاتى در بيستم محرم 1327 ق. در اعلاميهاى مشروطه را بدين صورت معرفى مىكند:«هدف از مشروطه، محدود كردن اختيارات شاه است. هدف اين است كه قانون كه توسط نمايندگان مجلس منتخب مردم وضع مىشود، ملاك عمل حكومت باشد. مجلس شوراى ملّى براى تعيين مصالح و مضارّ مملكت توسط وكلاى ملت تأسيس شده است. پس منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منكر در اسلام آمده است. كار مجلس هم يكى از مصاديق آن است…. مراد از مشروطه اين نيست كه هر كس هر كار حرامى را دلش بخواهد، بكند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قيد استبداد شاه است. ما مىخواهيم احكام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود….»آخوند و مازندرانى اين اعلاميه را تأييد كردند و اعلاميه با تأييد آنها به ايران فرستاده شد.مجلس شوراى ملى در ماههاى آخر سال 1328 ق. تصويب كرد كه ايران مستشار مالى از روسيه به دنبال اين حركت مجلس، مناطق شمال كشور را اشغال كردند و دولت روسيه به دولت ايران هشدار داد كه اگر شوستر را از ايران اخراج نكنيد، تهران را اشغال خواهند كرد. مجلس پيشنهاد روسيه را نپذيرفت و دولت روسيه اولتيماتوم 48 ساعته به ايران داد كه اگر شوستر از ايران اخراج نشود و دولت ايران متعهد نشود كه مستشاران مالى خود را فقط از روسيه و انگليس استخدام كند، تهران را اشغال خواهند كرد. رئيس مجلس خبر اولتيماتوم را در سيزدهم ذيحجه 1329 ق. به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوين پيش رفتند و دولت انگليس با تأييد اقدام روسيه، به دولت ايران هشدار داد كه اگر تا سه ماه ديگر راههاى جنوب را براى بازرگانى انگليس امن نكند، سربازان انگليسى انتظامات جنوب كشور را بر عهده خواهند گرفت.در پى اين وقايع آخوند خراسانى درسهايش را تعطيل كرد و ديگر درسهاى حوزه علميه نجف نيز به پيروى از او تعطيل شد. جلسههاى زيادى در منزل آخوند تشكيل شد تا راهى براى دفاع از استقلال و تماميت ارضى ايران بيابند. تحريم اجناس روسى، جهاد با روسيه و اعزام طلاب، علما و عشاير نجف به ايران در نخستين جلسه علما تصويب گرديد.آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر كرد. نامهاى به رئيس مجلس شوراى ملى ايران نوشت و وى را از تصميم جلسات باخبر ساخت.غروب خورشيدبسيارى از علماى نجف، كربلا و كاظمين خود را براى سفر به ايران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود كه آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21 ذيحجه 1329 ق. از نجف به مسجد «سهله» بروند و پس از نيايش و دعا براى پيروزى سپاه اسلام، راهى ايران شوند.عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. ميرزا مهدى، پسر آخوند مقدمات سفر را آماده مىكرد. آخوند به اطرافيانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم بخوانيم و پس از زيارت حركت كنيم.آخوند تا پاسى از شب بيدار بود. امانتها را به صاحبانشان داد و برنامههاى فردا را منظم كرد و كارها را بين چند نفر از يارانش تقسيم كرد. نيمه شب به نماز شب ايستاد آقا پيش از اذان صبح دل دردِ شديدى گريبانش را گرفت. سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پيشواى مشروطه رخت از جهان بربست. برخى بر اين باورند كه وى به وسيله جاسوسان روسى و انگليسى مسموم شده است.[21]……………………………………………………………………………………………………[1] . مرگى در نور، عبدالحسين مجيد كفايى، كتابفروشى زوّار، 1359، ص 14؛ دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، چاپ دوم، 1364، تهران، ص 151؛ اعيانالشيعه، سيد محسن امين، (دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ق.) ج9، ص5؛ الاعلام، خيرالدين زركلى، چاپ سوم، دارالعلم للملايين، بيروت، 1989م، ج9، ص11.[2] . مرگى در نور، ص21 – 24، 29 و 35.[3] . كفاية الاصول، محمد كاظم خراسانى، مقدّمه جواد شهرستانى، مؤسسه آلالبيت لاحياءالتراث.[4] . اعيانالشيعه، ج9، ص5.[5] . مرگى در نور، ص55.[6] . همان، ص47 – 49.[7] . همان، ص50.[8] . كفاية الاصول، مقدمه.[9] . دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص151؛ اعيان الشيعه، ج9، ص5؛ تاريخ رجال ايران، مهدى بامداد، كتابفروشى زوّار، تهران، 1347، ج4، ص1؛ كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص65 – 67؛ مجلّه كيهان انديشه، 1364، شماره4، ص19.[10] . كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص102، 119 و 122؛ آخوند خراسانى آفتاب نيمه شب، محمد رضا سماك امانى، ص97.[11] . كفاية الاصول، مقدمه.[12] . مرگى در نور، ص102 – 103، 107، 377، 379 – 380، 381، 394، 395، 397 و 400[13] . موسوعةالعتباتالمقدسه، جعفر خليلى، چاپ دوم، مؤسّسه الاعلمى، بيروت، 1407 ق.، ج7، ص146 – 147 و 150 – 154؛ مرگى در نور،ص373 – 374.[14] . تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، مهدى ملك زاده، ج 1، ص 136 – 138، چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران 1371؛ تشيع و مشروطيت در ايران، ص131.[15] . صحيفه نور، ج1، ص68 و ج15، ص202.[16] . تاريخ سياسى معاصر ايران، سيّد جلالالدين مدنى، ج 1، ص 71، انتشارات اسلامى، قم، 1361؛ تاريخ تحولات سياسى و روابط ايران و انگليس، سيد جلالالدين مدنى، ج 8، ص 56، انتشارات اقبال، چاپ هشتم، 1367؛ واقعات انفاقيه در روزگار، محمد مهدى شريف كاشانى، ج 1، ص 24 – 25، 84 و 181، چاپ اول: نشر تاريخ ايران، 1362.[17] . تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج1، ص 144 – 146.[18] . تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2،ص208.[19] . مرگى در نور، ص195 – 197.[20] . تاريخ سياسى ايران، ج1، ص72 و 73.[21] . آخوند خراسانى، آفتاب نيمه شب. |