ميرزا جهانگير خان قشقايي در سال 1243 قمري در روستاي دهاقان اصفهان ديده به جهان گشود . در جواني شاهنامه خوان طايفه خود بود و تار هم مي نواخت . مي گويند که در يکي از تابستان ها که ايل قشقايي به ييلاق سميرم آمده بود جهانگير خان نيز مانند ساير افراد ايل که براي خريد و فروش و رفع حوائج شخصي خود به اصفهان مي آمدند به اين شهر آمد . در ضمن تارش هم خراب شده بود و مي خواست آن را نيز تعمير نمايد . از شخصي سراغ تارساز را گرفت و او يحيي ارضي ، تارساز معروف مقیم جلفا را به وی نشان داد و ضمناً به وی گفت : برو پی کار بهتری و علم بیاموز که از تار زدن خیلی بهتر است . گفته آن شخص در جهانگیر خان خیلی اثر کرد و در مدرسه الماسیه حجره ای برای خود گرفت وبا یک عشق و علاقه مفرطی پی تحصیل رفت و مقام و رتبه اش به جایی رسید که یکی از بزرگان حکما و فقها و مدرسین اصفهان شد .
می گویند : روزی ظل السطان حاکم مقتدر اصفهان خواست به دیدارش برود ، ولی میرزا به وی اجاز نداد . یک روز ، بدون اطلاع قبلی به مدرسه رفته ، وارد اتاق او می شود و می گوید : « جناب جهانگیرخان ! اگر سابق می خواستید مرا ببینید ، چند ماه طول می کشید ، اما امروز من باید از شما وقت بگیرم و این به خاطر مقام ارجمند علمی شماست . میرزا جهانگیر خان در زهد و تقوا کم نظیر بود و همیشه یک قبای راسته و زیرجامه گشاد بر تن داشت و کلاه قشقایی به سر می کرد . او در تمام عمر زن نگرفت و فرزندی نداشت . شخصیت بارز علمی و حسن تدبیر حکیمانه وی منشأ خیری برای رها شدن فلسفه از درهای بسته ای شد که جو آن زمان بر فلسفه تحمیل کرده بود . شهید مدرس ، فرصت شیرازی ، اسد الله قمشه ای ، حاج آقا رحیم ارباب ، مرحوم فاضل تونی و مرحوم آقای بروجردی ، از شاگردان میرزا جهانگیرخان بودند . این مرد وارسته و عالم زمان در ماه رمضان 1328 قمری در اصفهان درگذشت و درگورستان تخت پولاد به خاک سپرده شد . بنابر وصیت خودش ، امور کفن و دفن خود را به آخوند ملامحمد کاظم کاشی ، از اجله حکما و اهل عرفان ( متوفی 1333 قمری ) واگذار نموده بود میرزا جهانگیر خان دارای تألیفات فراوانی است که از جمله آنها شرحی است بر نهج البلاغه .
زندگي نامه تفصيلي حكيم جهانگير خان قشقايى
تولد
جهانگير خان قشقايى در سال 1243 هـ . ق. در خانوادهاى تحصيل كرده به دنيا آمد. پدرش محمد خان نام داشت و از ايل قشقايي، طايفه دره شوري، تيره جانبازلو و از ساكنان «وردشت» سميرم[1] و مادرش اهل «دهاقان»، از شهرهاى تابع سميرم بود.
تحصيل
جهانگيرخان از هنگام تولد، در كنار مادرش ميزيست و در اوايل كودكى خود از كوچ كردن با ايل، ممنوع بود. شوق بسيارى به تحصيل داشت. چندى كه از عمرش گذشت و بزرگ شد، با ايل در كوچ كردن ييلاق و قشلاق، همراه شد، پدرش معلم خصوصى برايش استخدام كرده بود كه در سفر به آموزش وى ميپرداخت. استعداد و قابليت وى در كسب علم تا حدى بود كه احساس كرد ماندن در ايل و حركت با آنها در كوچ زمستانى و تابستاني، با تحصيل او سازگارى ندارد، بنابراين تصميم گرفت از آنها جدا شود و در اصفهان بماند و به تحصيل بپردازد.[2]
ورود به حوزه علميه
درباره چگونگى گرايش و نحوه ورود حكيم جهانگيرخان قشقايى به حوزه علميه، سخنانى گفته شده است كه در خور توجه است.
استاد قدسى به نقل از جلال الدين همايي، فرزند طرَب، درباره جريان آشنايى حكيم قشقايى با هماى شيرازى در ابتداى ورودش به اصفهان مينگارد:
«در برخوردى كه بين هماى شيرازى (پدربزرگ جلال الدين همايى كه نام كامل او رضا قلى و متخلص به هماي شيرازى بود) با حكيم قشقايى پيش ميآيد. حكيم قشقايى از مرحوم هماى شيرازى نشانى تارساز را جويا ميشود. ايشان ضمن راهنمايى وى به سوى تارساز، در اثنا سؤال و جواب متوجه ميشود كه (اين مرد ميان سال) آيتى از هوش و درايت و ذكاوت است. به وى ميگويد: با اين استعداد حيف است ضايع شوي. ميل دارى درس بخواني؟ جهانگير خان پاسخ ميدهد: از خدا ميخواهم. بدين ترتيب حكيم قشقايي( به راهنمايى هماى شيرازى در چهل سالگى راهى مدرسه طلاب ميگردد و در سلك دانشوران علوم دينى جاى ميگيرد(.»[3]
صفاي باطن و فطرت پاك آن حكيم الهى بود كه چنين تحول غيرقابل تصورى را خداوند در زندگى وى به وجود آورد. حكيم جهانگير خان بعد از نصيحت «هما» به او ميگويد: «نيكو گفتى و مرا از خواب غفلت بيدار نمودي. اكنون بگو چه بايد كنم كه خير دنيا و آخرت در آن باشد؟»[4] آن عارف فرزانه چنان كه گفته شد، وي را توصيه به فراگيرى دانش ميكند.[5] همت بلند حكيم قشقايى سبب ميشود كه بعد از گذشت 40 سال ـ كه بهار جوانيش در ايل قشقايى سپرى شده بود ـ بقيه عمر شريفش را به يادگيرى علوم مختلف ـ به ويژه فلسفه، حكمت، عرفان، فقه، اصول، رياضى و هيئت، بگذراند.[6]
هم چنين نقل ميكنند:
«در حالى كه متأثر از گفته شخص راهنما بوده است؛ در بازار (اصفهان) مشاهده ميكند جماعتى در اطراف شخصي، با خضوع و خشوع حركت ميكنند و اداي احترام مينمايند. علت را جويا ميشود؟ ميگويند: وى يكى از علماى اصفهان است. حكيم جهانگير خان در ارادهاش مصممتر ميشود و با جديت پى تحصيل دانش ميرود.»[7]
استاد همايى در خصوص ارتباط پدرش ميرزا ابوالقاسم محمد نصير ـ كه متخلص به «طرَب» بود ـ با حكيم جهانگير خان مينويسد:
«طرب با جهانگير خان رابطه دوستى و ارادتمندى داشت كه پيوند اصلى آن موروثى بود. به دلالت اين كه هماي شيرازى (عارف، شاعر) از جهت هدايت و تشويق و ترغيب جهانگير خان به تحصيل و ترك زندگانى ايلى بر وى حقى بود.»[8]
مورخ ديگرى چنين نوشته است:
«در يكى از تابستانها كه ايل قشقايى به ييلاق سميرم آمده بود، جهانگير خان نيز مانند ساير افراد ايل كه براى خريد و فروش و رفع حوائج شخصى خود به اصفهان ميآمدند، او هم به اصفهان آمد؛ و در ضمن تارش هم خراب شده بود و ميخواست آن را تعمير نمايد. از شخصى سراغ تارساز را گرفت و او يحيى ارمني، تارساز معروف مقيم جلفا(ي) اصفهان را به او نشان داد. ضمناً به او گفت: برو پى كار بهترى و علم بياموز، از تار زدن بهتر است. گفتة آن شخص به جهانگير خان خيلي اثر كرد. او در مدرسه صدر حجرهاى براى خود گرفت و با يك عشق و علاقه مفرطى پى تحصيل رفت و رتبهاش به جايى رسيد كه يكى از بزرگان از حكما و فقها و مدرسين اصفهان شد.»[9]
همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايى رسيدهاند
تحصيل در اصفهان
حكيم قشقايى در قسمت شرقى مدرسه صدر بازار اصفهان، حجره شماره دوم بعد از ايوان سكونت داشت.[10] او با آخوند كاشى (متوفا: 1332 هـ . ق.) هم مباحثه بود. آنان ارتباط قلبى خاصى با هم داشتند. هر دو از شاگردان آقا محمد رضا قمشهاى بودند. بعد از رحلت حكيم قشقايي، حكيم خراسانى و سپس آيت الله صادقى در اين حجره تدريس ميكردند.[11]
هجرت به تهران
جهانگير خان كه سالها شاگرد علامه آقا محمد رضا قمشهاى بود، پس از هجرت استادش از اصفهان، به شوق استفاده از محضر وى به تهران ميرود. او درباره استادش ميگويد: «همان شب اول خود را به محضر او رساندم. وضع لباسهاى او علمايى نبود، به كرباس فروشهاى سِدِهْ ميماند. حاجت خود را به دو گفتم. گفت:ميعاد من و تو فردا در خرابات. خرابات محلى بود در خارج خندق قديم تهران. در آن جا قهوهخانهاى بود كه درويشى آن را اداره ميكرد. روز بعد اسفار ملاصدرا را با خود بردم. او را در خلوتگاهى ديدم كه بر حصيرى نشسته بود. اسفار را گشودم. او آن را از بر ميخواند. سپس به تحقيق مطلب پرداخت. مرا آن چنان به وجد آورد كه از خود بيخود شدم، ميخواستم ديوانه شوم. حالت مرا دريافت. گفت: آري! قوت مي، بشكند ابريق را.»[12]
شيوه زندگى
حكيم قشقايى از هنگامى كه وارد حوزه علميه اصفهان شد، تا موقعى كه خاكيان را بدرود گفت، با همان لباس ساده ايل قشقايي شامل كلاه پوستي، موهاى نسبتاً بلند[13] سر و صورت و پالتو پوست، زندگى را در حجره سپرى نمود و در همان حجره دعوت حق را لبيك گفت و به ديار باقى شتافت.
شايد او براى تأسى به استادش، آقا محمد رضا قمشهاى اين گونه لباس ميپوشيد. بعضى از شاگردان حكيم قشقايى مثل حاج آقا رحيم ارباب و شيخ غلام حسين ربانى چادگانى نيز تغيير لباس ندادند.
حكيم قشقايى هنگام اقامه نماز جماعت ـ به علت استحباب گذاشتن عمامه در موقع نماز ـ كلاه از سر برميگرفت و با شالكمر عمامهاى درست ميكرد و بر سر مينهاد.[14]
عدم استفاده از سهم امام
«حكيم قشقايى از مال الاجاره زمينى كه داشته است؛ روزگار ميگذرانده.[15] و از سهم امام و شهريه استفاده نميكرده است. مال الاجاره زمين كشاورزى متعلق به وى درشهر دهاقان سالى 40 تومان و از زمين روستاى آغداش، 15 الى 20 تومان، براى وى ميفرستادهاند.»[16]
استادان
1- معروفترين استاد حكيم قشقايي، فيلسوف نامى و حكيم صمداني، محمد رضا صهبا قمشهاى (متوفا: 1306 هـ . ق.) از حكما و عرفاى اصفهان بوده است. استاد مطهرى (ره) درباره او مينويسد:
«وي مردى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود، با خلوت و تنهايى مأنوس بود و از جمع گريزان. در جوانى ثروتمند بود و خشكسالى 1288 هـ . ش. تمام مايملك منقول و غيرمنقول خود را صرف نيازمندان كرد و تا پايان عمر درويشانه زيست. حكيم قمشهاى در اوج شهرت آقا على حكيم مدرس زنوزى و ميرزا ابوالحسن جلوه به تهران آمد و با آن كه مشرب اصليش صدرايى بود، كتب بوعلى را تدريس كرد و بازار ميرزاى جلوه را كه تخصصش در فلسفه بود، شكست؛ به طورى كه معروف شد: جلوه از جلوه افتاد. حكيم قمشهاى در تهران از دنيا رفت و در شهر رى و در گورستان مشهور به ابن بابويه، نزديك مزار حاجى آخوند محلاتى مدفون شد.»[17]
2. مولى حسين على تويسركانى (متوفا: 1286 هـ . ق) :يكي ديگر از استادان حكيم قشقايي، حاج مولى حسين على تويسركانى است.[18] كه در حوزة علميه اصفهان به تدريس مشغول بود و بسيارى از مردم مقلد وى بودند. كشف الاسرار (11 جلد) در شرح شرايع، شرح بر جامع عباسي،
فصل الخطاب در اصول و رسالهاى در ردّ اخباريّه از آثار اوست. وى در اصفهان از دنيا رخت بر بست و به ديار باقى شتافت و در تخت فولاد اصفهان، در ايوان بقعه تكيه آقا حسين خوانسارى مدفون گرديد.[19]
3. حاج شيخ محمد باقر نجفى مسجد شاهي وي از شاگردان سيد محمد باقر شفتى در اصفهان و شيخ مرتضى انصارى در نجف بود.[20]
4. ملا حيدر صباغ لنجانى (متوفا 1288 هـ . ق.) حكيم جهانگيرخان قشقايى علوم عقلى را نزد او فرا گرفت.[21]
5. ميرزا محمد حسن نجفى (متوفا: 1317 هـ . ق.) حكيم قشقايى شرعيّات را نزد اين مجتهد عالى مقام فرا گرفت. ميرزا محمد حسن نجفى از شاگردان سيد ابراهيم قزويني، شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى بود.[22]
6. ملا اسماعيل اصفهانى درب كوشكى (متوفا: 1304 هـ . ق).[23]
7. ميرزا عبدالجواد حكيم خراسانى (متوفا: 1327 هـ . ق).[24]
بركرسي تدريس
آيت الله جهانگير خان قشقايى در علوم نقلى و عقلي، به ويژه در حكمت به مرحله كمال رسيد و در مدرسه صدر[25] به تدريس پرداخت. بزرگان از اهل علم و ادب براى استفاده از مكتب متعالى وى شتافتند. حكيم قشقايى گاه در شبستان مسجد جارچي[26] تدريس ميكرد.[27] او روزهاى پنجشنبه و جمعه، به تدريس رياضى و هيئت ميپرداخت. وى گاهى به تدريس نهج البلاغه ميپرداخت و آن را با حكمت، تحليل ميكرد.[28] نزديك به 130 نفر در درس شرح منظومه وي شركت ميكردند.[29] وى سطوح مختلف دروس حوزوى ـ حتى رتبه عالى درس خارج را ـ تدريس ميكرد. او كتابهاى اسفار و شفا و شرح منظومه را با بيانى شيوا تدريس مينمود.[30] آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى در درس خارج او شركت كرده بود.[31]
آيت الله بروجردى فرمود: «ما در زمان جواني، درحوزه علميه اصفهان نزد مرحوم جهانگيرخان، اسفار ميخوانديم؛ ولي مخفيانه. چند نفر بوديم و خفيه به درس ايشان ميرفتيم.[32]
حكيم قشقايى جزو نامدارترين مدرسان حوزه علميه تهران بود. «در مدرسه سپهسالار تهران شهرت بود كه در مدرسه صدر اصفهان، دو نفر فاضل معمر بينظير ايران، آخوند ملّا محمد كاشى و جهانگيرخان قشقايى هستند.»[33]
شيخ عباس قمى مينويسد: «جهانگير خان در علم و عمل به جايى رسيد كه از اقطار بلاد به حوزه درسش آمدند.»[34]
آقا بزرگ تهرانى مينويسد: «جهانگير خان چنان كوشيد كه به اعلى درجات علم دست يافت … و از ساير بلاد به قصد استفاده از او به حوزه درسش شتافتند.[35]
مورخ ديگرى مينويسد: «ميرزا جهانگيرخان قشقايي در مدرسه صدر اصفهان تدريس ميكرد و بيشتر استادان معقول خوشه چين خرمن دانش او بودهاند.»[36]
چو لطف خدا با جهانگير شد جهانگير نامش جهانگير شد[37]
رونق دهنده فلسفه
عناد متحجرين نسبت به فلسفه در زمان حكيم قشقايى به قدرى زياد بود كه استاد جلال الدين همايى مينويسد:
«مرحوم قشقايى فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامى كفر و الحاد نجات داد. سهل است كه چندان به اين علم رونق بخشيد كه فقها و متشرعان نيز آشكارا با ميل و علاقه روى به درس فلسفه نهادند؛ و آن را مايه فضل و مفاخرت ميشمردند.»[38]
و در «ديوان طَرَبْ» اصفهانى آمده است:
«جهانگير خان در اثر شخصيت بارز علمى و تسلم مقام قدس و تقوى و نزاهت (پاكدامني) اخلاقى و حسن تدبير حكيمانه كه همه در وجود وى مجتمع بود؛ تحصيل فلسفه را كه بين علما و طلاب سخت موهون (سست) و با كفر و الحاد مقرون بود؛ از آن بدنامى به كلى نجات داد و آن را در سرپوش درس فقه و اخلاق چندان رايج و مطلوب ساخت كه نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ضلالت و تهمت بيدينى نبود؛ بلكه مايه افتخار و مباهات محسوب ميشد. وى معمولاً يكى دو ساعت از آفتاب برآمده در مسجد جارچى سه درس پشت سر هم ميگفت؛ كه درس اولش شرح لمعه (فقه) و بعد از آن شرح منظومه (حكمت) و سپس درس اخلاق بود و به اين ترتيب فلسفه را به مانند «حشو جوز[39] و قند و لوزينه[40] فقه» با اخلاق بخورد طلاب ميداد.[41] اين مثال كنايه از اين است كه وى فلسفه را در ميان دروس فقه و اخلاق، به سبك شيوايى تدريس ميكرد»
مكتب فلسفى صدرايى
«بعد از ملا صدرا (متوفا: 1050 هـ . ق) دو مكتب فلسفى در اصفهان ـ كه پايتخت كشور و مركز علمى ايران در آن زمان بود ـ تشكيل شد:
1-مكتب موافقان فلسفه ملاصدرا، كه بيشتر آنها اهل ذوق و عرفان بودند.
2- مكتب مخالفان فلسفه ملاصدرا كه توسط استاد ملا رجبعلى تبريزى اداره و تدريس ميشد. شاگردان اين مكتب عبارتند از: على قلي خان بن قرچقاى خان، آقا جمال خوانساري، ملا اسماعيل خاتون آبادى و بسيارى ديگر از بزرگان فلسفه و كلام.[42]
فلسفة ملاصدرا گسترش يافت و ميراث اين مكتب در قرن 12 ـ 13 هـ . ق توسط مير ابوالقاسم مدرس خاتون آبادى (متوفا: 1202 هـ . ق) از آقا محمد بيدآبادي (متوفا: 1197 ـ 1198 هـ . ق) به آقا على نورى اصفهانى (متوفا: 1246 هـ . ق) رسيد كه بزرگترين مدرس فلسفه ملاصدرا در اصفهان بود.مدتى حدود 6 ـ 10 سال متوالى به اين خدمت اشتغال داشت و شاگردان معروف و برجستهاى مانند ملا اسماعيل اصفهاني، ملا جعفر لنگرودى و مير سيد رضى لاريجانى (متوفا: 1270 هـ . ق) استاد آقا محمد رضا قمشهاى اصفهانى (متوفا: 1289 هـ . ق) و ملا عبدالله زنوزى و سرانجام حاج ملا هادى سبزوارى (متوفا: 1289 هـ . ق) از حوزه درس او برخاستند و آن امانت علمى را به اخلاف تحويل دادند.
در اوايل قرن 13 هـ . ق حوزه تدريس و تعليم فلسفه صدرايى حدود نيم قرن در اصفهان بوسيله دو استاد نامدار:
1. علامة بزرگوار آخوند ملا محمد كاشاني؛ 2. حكيم جهانگيرخان قشقايي.
گرمي و رونقى به سزا داشت، چندان كه طلاب اين علم را از بلاد دور و نزديك از ممالك مجاور براى درك محضر ايشان به اصفهان ميشتافتند و ساليان دراز نام «آخوند» (آخوند ملا محمد كاشانى معروف به كاشي) و خان (حكيم جهانگير خان قشقايي) ورد زبان علما و محصلان علوم قديم بود.»[43]
در مقابل مشروطه
آيت الله حاج آقا رحيم ارباب فرمود: «پس از اعلام مشروطيت، در جلسه علماى اصفهان، مخصوصاً روحانيون مسجد شاهى (مثل حاج نورالله و برادرش) جهانگير خان مشروطه را از اصالت مبرا دانست و آن را تا حدودى زاييده دسايس استعمارگران فرهنگ خواند، تا جايى كه فرمود: اگر چه توده مردم به مشروطه دل بستهاند و جانها باختهاند؛ ولى اين ريشه در استبداد دارد. شايد هم ميخواهند دين مردم را بدزدند و سپس گفت: آقا رحيم چنين نيست؟ من سكوت كردم. فرمود: آقا رحيم سكوت كن، سكوت اسلم است.[44]
ارتباط با عالمان معاصر
آخوند كاشى از دوستان صميمى و يار باوفاى حكيم جهانگيرخان قشقايى بود.
جهانگير خان از هنگامى كه در مدرسه صدر بازار اصفهان به تحصيل و تدريس مشغول بود، هم مباحثه آخوند كاشى بود. هردو از شاگردان آقا محمد رضا قمشهاى بودند. هر دو تا پايان عمر در آن مدرسه ميزيستند. آخوند ملا محمد كاشى مدت 84 سال عمر نمود و در اين مدت همچون حكيم قشقايى مجرد بوده و همسر اختيار ننمود.[45]
آخوند كاشى از نوادر اعصار بود و در علم، زهد، تقوا و تدريس، از اسوههاى علم و عمل بود. حكايات عجيب از اين عارف صمدانى و متأله ربانى نقل ميكنند؛ از جمله اين كه:
«روزي پس از پايان درس، يكى از طلاب به محل درس آن بزرگوار (آخوند كاشي) آمد و گفت: آقا اين شيخ ميگويد: ديشب به وقت سحر ديدم كه از در و ديوار صداى «سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح» برميآيد و چون در نگريستم، ديدم كه آقاى آخوند به سجده افتاده و اين ذكر را ميگويد. آخوند كاشى فرمود: اين در و ديوار به ذكر من متذكر گشته باشند، امرى نيست؛ بلكه مهم آن است كه او از كجا محرم اين راز گشته است؟!
در اين خصوص، آقاى جابرى انصارى (يكى از شاگردان حكيم قشقايى و آخوند كاشي) ميگويد:
هر نيمه شب، با سوز و گداز نماز ميخواند كه بدنش به لرزه ميافتاد و از بيرون حجره صداى حركت استخوانهايش احساس ميشد».[46]
شاگردان
1-ملا محمد جواد آدينهيى (متوفا: 1339 هـ . ق): وى از مدرسان حكمت، هيئت و نجوم و… در مدرسه صدر اصفهان بود. قبر وى در تخت فولاد اصفهان است.[47]
2-سيد محمد على ابطحى سدهى (متوفا: 1371 هـ . ق): وى 50كتاب نوشته است، از جمله شرح فارسي بركفايه، تعليقه بر فرائد و ختام الغرر.[48]
3- ميرزا محمود ابن الرضا (1285 ـ 1355 هـ . ق): وى جزوِ شاگردان آخوند كاشى و ميرزا محمد هاشم چهار سوقى خوانسارى در اصفهان و سيد محمد كاظم يزدي، آخوند خراسانى و شريعت اصفهانى در نجف اشرف بود.[49]
4. آقا ضياء الدين عراقي (1278 ـ 1361 هـ . ق): وى از نام آوران علم اصول است. مقالات الاصول و شرح تبصره علامه از آثار اوست.[50] زندگي اين فقيه بزرگ در همين مجموعه گلشن ابرار آمده است.
5. حاج آقا رحيم ارباب (1297 ـ 1396 هـ . ق): وى سطوح عالى فلسفه و حكمت (مثل شرح اشارات و شفا) و نهج البلاغه و يك دوره اخلاق را نزد جهانگير خان قشقايى و قسمت اعظم علوم عقلى را نزد آخوند كاشى فرا گرفت و مدتى طولانى در درس خارج فقه علامه سيد محمد باقر درچهاى شركت كرد.[51] شرح حال وى در همين مجموعة گلشن ابرار آمده است.
6. عبدالله اشراق (1235 ـ 1345 هـ . ق).[52]
7. ميرزا مصطفى جعفر طيارى (متوفا: 1335).[53]
8. سيد ابوالحسن اصفهانى (1284 ـ 1365 هـ . ق): آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى در روستاى «مَديسِهْ» از توابع لنجان اصفهان به دنيا آمد، پدرش (سيد محمد) همراه سيد عبدالحميد (پدر خود) از بهبهان به اصفهان و سپس به كربلا مهاجرت كرده بودند، آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى تا پايان عمر در نجف به تدريس و انجام امور مسلمانان اشتغال داشت. وى در كاظمين ديده از جهان فانى فروبست و در صحن مطهر اميرالمؤمنين در كنار قبر فرزند شهيدش سيد محمد حسن مدفون گرديد.[54]
9. شيخ حسنعلى اصفهاني، معروف به شيخ نخودكى (1279 ـ 1361 هـ . ق): وى فلسفه را نزد حكيم قشقايى فرا گرفت. او داراى كرامات بسياري بوده است. هزاران بيمار ممتنع العلاج با دعاى او، شفا پيدا كردند.[55]
10. ميرزا محمد باقر امامى (متوفا: 1364 هـ . ق): وى از سادات امامى اصفهان، عالم، حكيم، فاضل، زاهد و از شاگردان جهانگير خان قشقايي، آقا سيد محمد باقر درچهاى و آخوند كاشى بود. او كتاب گرانسنگى در حكمت و كلام تأليف نموده است.[56]
11. حسين امين جعفرى دهاقانى (1295 ـ 1369 هـ . ق).
12. اسدالله ايزد گشسب (1303 ـ 1366 هـ . ق): وى داراى تأليفات بسياري است.[57]
13. سيد حسين بروجردى (متوفا: 1380 هـ . ق): وى زعيم جهان اسلام، حضرت آيت الله العظمى بروجردى از شاگردان نامى حكيم قشقايي است.
محل دفن وى مسجد اعظم قم است.[58]
14. على بافقى (1336 هـ .ق)
15. محمد حسن بيچاره بيدختى (1308 ـ 1386 هـ .ق)[59]
16. ميرزا مهدى بيدآبادي اصفهاني (متوفا: 1365 هـ .ق): وى داراى تأليفات بسيار است از جمله: ابواب الهدى و اعجاز قرآن.[60]
17. سيد صالح توسلى منجيلي طارمى (متولد: 1292 هـ . ق)[61]
18. سيد حسن چهار سوقى (متولد: 1294 هـ . ق)[62]
19. ميرزا حسن خان جابرى انصارى (1287 ـ 1376 هـ .ق)[63] از اين اديب و مورخ توانا، 24 اثر علمى ـ ادبى باقى مانده است.
20. سيد عبدالرسول حجازى (1260 ـ 1358 هـ . ق)
21. سيد محمد حقايق كشفى اصطهباناتي.
22. حاج ميرزا محمد علي حكيم الهى سلطان آبادى (1274 ـ 1325 هـ . ق)
23. محمد حكيم خراسانى (متوفا: 1355 هـ . ق)
24. محمد على حكيم الهى فريدنى (1284 ـ 1384 هـ .ق)
25. محمد على خوانسارى (متوفا: 1350 هـ . ق)
26. سيد فخرالدين خوانسارى (متوفا: 1348 هـ . ق)
27. سيد محمد داعى الاسلام لاريجانى (1295 ـ 1370 هـ .ق)
28. ميرزا فتحالله درب امامى (1301 ـ 1377 هـ .ق)
29. ضياء الدين درّى (متوفا: 1375 هـ .ق)
30. فرج الله درّى (متوفا: 1382 هـ .ق)
31. حسن وحيد دستگردى (1298 ـ 1321 هـ . ق)
32. ميرزا مهدى بن هادى دولت آبادى (1288 ـ 1334 هـ . ق)
33. سيد على محمد دولت آبادى (1285 ـ 1341 هـ .ق)
34. شيخ نور الله دهاقاني، معروف به نورالشرق، (متوفا: 1371 هـ . ق)
35. سيد عباس صفى دهكردي.[64]
36. آقا رحيم دهكردى (متوفا: 1368 هـ . ق)[65]
37. غلامحسين ربّانى چادگاني.
38. سيد محمد رضوى كاشانى (متولد: 1291 هـ .ق)
39. شيخ ابوالفضل ريزى (متوفا: 1339 هـ .ق)[66]
40. محمد على زاهد قمشهاي، معروف به ابو المعارف (متولد: 1290 هـ .ق)[67]
41. و… .
تأليفات
1-شرح نهج البلاغه
2-ديوان شعر[68]
جابري انصارى كه از شاگردان جهانگير خان بوده است، مينويسد:
«در مدرسه صدر خدمت آن بزرگوار نهج البلاغه ميخواندم و شرحى برآن كتاب مستطاب مينوشت».[69]
مؤلف «زندگانى حكيم جهانگير خان قشقايي» آورده است:
«در كتب متعددى از شرح نهج البلاغه منسوب به حكيم قشقايى سخن رفته است، لكن به نظر ميرسد كه منبع و مأخذ اصلى همان كتاب «تاريخ نجف و حيره» بلاغي، ص 82 باشد كه آقا بزرگ تهرانى در كتاب نقباء البشر، ص 344 و الذريعه، ج 14، ص 122 و عمر رضا كحّاله هم در كتاب معجم المؤلفين، ج 3، ص 230 و آسيد مصلح الدين مهدوى در كتاب رجال اصفهان، ص 39 و اخيراً آقاى رضا استادى در كتابنامه نهج البلاغه، ص 41، از آن نام بردهاند.»[70]
ولي تاكنون شرح نهج البلاغه منسوب به حكيم به دست نيامده است.[71]
در كتاب «طبقات المؤلفين» و كتاب «رجال اصفهان» نامى از «ديوان شعر» منسوب به حكيم قشقايى نيامده است بلكه در كتاب طبقات اين عبارت است: (و له شعرٌ فارسيّ)؛ او داراى شعر فارسى است. داشتن شعر به معناى داشتن ديوان شعرنميباشد.[72] اين شعر منسوب به حكيم قشقايي است:
دوش عشقت برد آرام از دل و از چشم خواب ياد رويت بود كارم تا برآمد آفتاب
دل گرفت از مدرسه ياران كجا كوى حبيب جان فسرد از وسوسه، ساقى بده جام شراب[73]
وفات
آيت الله جهانگير خان در 85 سالگي، رمضان سال 1328 هـ . ق در اصفهان فوت كرد.
اين حكيم فرزانه پس از 45 سال تحصيل، تدريس، سير و سلوك و تربيت شاگردان، خاكيان را بدرود گفت و در جوار قرب الهى آرميد.
…………………………………………………………………………………..
[1] . زندگانى حكيم جهانگير خان قشقايي، ص 108.
[2] . صالحيه، ملا على گنابادي.
[3] . تاريخ علماى خراسان، ص 254.
[4] . زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايي، ص 110.
[5] . زندگاني آيةالله چهارسوقي، سيد محمد على روضاتي.
[6] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 271.
[7] . تاريخ حكما، ص 88، شماره 11.
[8] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 115.
[9] . نقباء البشر، شماره 667.
[10] . سالنامه فرهنگ شهرضا، سال 1366، ص 49.
[11] . معجم رجال الفكر و الادب فى النجف، محمد هادى اميني، ص 352 به نقل از زندگانى حكيم قشقايي، ص 65.
[12] . تاريخ اصفهان، جابرى انصاري، ج 1، ص 56.
[13] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، مهدي قرقاني، ص 63 و 64.
[14] . همان، ص 65.
[15] . همان.
[16] . حديقة الشعراء، ج 1، ص 388.
[17] . زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايي، ص 58.
[18] . مجله نور علم، شماره 7، دوره سوم، شماره 28، ص 98.
[19] . مهر تابان، سيد محمد حسينى تهراني، ص 61.
[20] . تاريخ جرائد ايران، محمد هاشمي، ج 1، ص 238.
[21] . فوائد الرضويه، ص 88.
[22] . طبقات اعلام الشيعه، ج 1، ص 344.
[23] . تاريخ مشاهير ايران و عرب، ص 32.
[24] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، احمد گرسيوز، ص 10.
[25] . دو رساله همايي، ص 18.
[26] . هلو يا شفتالوى خشك شده كه درون آن را با مغز جوز (گردو) پر ميكنند.
[27] . يك نوع شيرينى كه با مغز بادام، پسته، گلاب و شكر درست ميكنند.
[28] . ديوان طرب، مقدمه، ص 70.
[29] . دو رساله همايي، ص 21 و 22.
[30] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، ص 77 و 78.
[31] . از مضراب تا محراب، خسرو احتشامي، ص 34.
[32] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 7.
[33] . تاريخ و حكما، عرفان و…، ص 75.
[34] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 241.
[35] . همان، ص 185.
[36] . گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازي، ج 5، ص 55.
[37] . زندگينامه رجال و مشاهيرايران، ص 110.
[38] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، ص 91.
[39] . بزرگان جهرم، محمد كريم اشراق، ص 10.
[40] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، ص 92.
[41] . گلشن ابرار، ج 2، ص 589.
[42] . زندگاني حكيم جهانگيرخان قشقايي، ص 101.
[43] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 73.
[44] . همان، ص 130.
[45] . سميرم نام يكى از شهرهاى استان اصفهان و در 180 كيلومتري اصفهان واقع شده است.
[46] . حديقة الشعراء، ج 1، ص 388.
[47] . شعوبيه، ص 113.
[48] . زندگاني حكيم جهانگير خان قشقايي، ص 23.
[49] . تاريخ حكما، ص 84.
[50] . اصفهان، لطف الله هنرفر، ص 299.
[51] . فصلنامه عشايرى ذخاير انقلاب، شماره 4، سال 1367، ص 127.
[52] . ديوان طرب، مقدمه، ص 69.
[53] . شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج 1، ص 284.
[54] . نشريه انجمن فلسفه، سال اول، شماره 2، ص 57 و 63.
[55] . زندگاني حكيم جهانگيرخان قشقايي، ص 45 و 54.
[56] . خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 220 و 221.
[57] . تاريخ حكما و عرفا و متأخرين صدرالمتالهين، ص 85.
[58] . تاريخ اصفهان و ري، ص 315.
[59] . سيماي فرزانگان، ج 3، ص 42.
[60] . تاريخ حكما، ص 85.
[61] . مجله يادگار، سال سوم، شماره اول، ص 77.
[62] . اصفهان، ص 229.
[63] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 307.
[64] . تاريخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخير، سيد مصلح الدين مهدوي، ج 1، ص 313.
[65] . تاريخ اصفهان، جابرى انصاري، ج 3، ص 71.
[66] . دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 226.
[67] . همان، ص 135.
[68] . همان، ص 68.
[69] . مدرسه صدر مشهورترين بناى تاريخى از دوره حكومت حاج محمد حسين خان صدر اصفهانى است. اين بنا در بازار بزرگ اصفهان واقع شده است. درختان كهن كاج صفا و طراوت مخصوصى به اين مدرسه داده است. (گنجينه آثار تاريخى اصفهان، ص 57) با اندكى تصرف.
[70] . مسجد جارچى در بازار بزرگ اصفهان و نزديك مدرسه صدر واقع شده است. بانى آن، سلطان جارچى باشى شاه عباس اول است. (آثار اصفهان، ص 524).
[71] . گلزار معاني، حسين مدرس رفسنجاني، ص 632.
[72] . اصفهان، ص 320.
[73] . گلزار معاني، ص 632.