با تشکر از حضرت عالی که قبول زحمت فرمودید و مصاحبه با مجله ما را پذیرفتید . از اوائل ورود مرحوم آیت الله العظمی بروجردی به قم ، اگر خاطره ای دارید ، بیان کنید .
استاد : در برابر دریای مواجی که عرض و طول و قعر آن ناپیداست باید بگویم :
آن جا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد
ولی بر طبق قاعده “من لم یدرک کله لم یترک کله” عرض می کنم :
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در محرم سال 1364 هـ . ق به قم تشریف آوردند . من در آن روزگار در نجف اشرف بودم . با مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری ، جلسات اخلاق و مباحثات دیگر داشتیم . یک روز ایشان ، با حالتی شگفت زده به من گفتند : آقای حاج آقا روح الله مطلبی عجیب نوشته اند . مرقوم کرده اند :
“حاج آقا حسین بروجردی به قم آمده است . مجلس درس و محفل ایشان ، مجالس و محافل عالمان و بزرگان صدر اسلام ، از قبیل شیخ مفید و شیخ طوسی را زنده می کند . هر چه سریعتر به قم بیایید . ” حاج شیخ مرتضی به قم مراجعت کردند . من هم اثاثیه را جمع کردم و به قم آمدم .
چه عواملی باعث سیطره علمی و نفوذ ایشان در حوزه علمیه قم و جلب فضلا و طلاب شد ؟
استاد : افزون بر بعد معنوی و حالات ملکوتی آن مرحوم ، سبک ابتکاری در تدریس و استنباط را داشت که طلاب را جذب می کرد .
لطفاً در زمینه چگونگی سبک تدریس و استنباط ایشان توضیح دهید .
استاد : تا پیش از آیت الله بروجردی رحمت الله علیه ، آنچه در درس آقایان معمول بود ، مراجعه به کتابهای فقهی متأخرین چون جواهر ، حدائق و … و در زمینه حدیث به کتاب وسائل اکتفا می کردند ؛ ولی آن مرحوم هر فرعی را به مبدأ پیدایش آن بر می گرداند . ابتدا کتاب ها و اقوال علمای سلف چون ابن جنید ، ابن ابی عقیل ، شیخ مفید ، شیخ طوسی و … را مطالعه می کردند . اگر درباره فرع، در آن کتاب ها نظری آمده بود نقل و بررسی می کردند و به فتاوای عامه و اهل تسنن در زمان صدور حدیث عنایت خاصی داشتند . سپس به کتاب ها و انظار متأخرین به گونه ای کوتاه می پرداختند . در این زمینه می گفتند : کتاب ها و نظرات قدما ، همچون بقچه سربسته ای است که باید گشوده شود . در زمینه رجال حدیث با ابتکاری که خود ایشان داشتند و به همان منوال طبقات الرجال را نوشتند ، به طور دقیق رجال سند احادیث باب را معرفی می کردند . در این زمینه نظریات ابتکاری و مخصوص به خود داشتند از جمله :
اگر یک راوی (مثلا محمد بن مسلم) از دو معصوم (ع) حدیث روایت می کرده آن روایت را یکی محسوب می کرد و یا دو راوی (مثلا محمد بن مسلم و زراره) یک روایت را از امام صادق (ع) نقل می کردند آن را یک روایت به حساب می آوردند .
می گفتند بعید است امام در دو مجلس ، دو بار این مطلب را فرموده باشند ، بلکه یک مرتبه در یک مجلس فرموده اند و هر دو راوی در آن مجلس حضور داشته اند و آن را روایت کرده اند . در باب فهم معنای حدیث نیز روش مخصوص به خود داشتند . روایات را ناظر بر مسائل و انظار مطرح شده در زمان صدور آن می دانستند . در نتیجه ، برای فهم درست حدیث ، شناخت فتاوای عامه را در آن زمان بویژه فتاوایی که شهرت داشته و مردم از آن پیروی می کرده اند ، لازم می دانستنتد و اعتقاد داشتند که احادیث و فقه قدمای ما ، ناظر به فقه و انظار اهل سنت و عامه بوده است .
این شیوه درسی تا آن روز بین فقها و مراجع بزرگ معمول نبوده است و برای طلاب و فضلا جاذبه خاصی داشت .
در زمینه خدمات و آثار به یادگار مانده آیت الله بروجردی و اهتمام آن مرحوم به شعائر اسلامی توضیح دهید .
استاد : مرحوم آیت الله العظمی بروجردی جدیت و اهتمام خاصی به نشر معارف و شعائر آل محمد (ص) داشتند ، در این جهت از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی کردند . مبلغ زیادی به اطراف و اکناف ایران و حتی خارج از کشور برای ترویج مذهب شیعه فرستادند . در هامبورگ در بهترین مکان آن مرکزی را برای تبلیغ اسلام تأسیس نمودند و نماینده به آنجا اعزام کردند . با عالمان الازهر ارتباط برقرار کردند تا این که فقه جعفری را در آن دانشگاه رسمی کردند . مختصر النافع ، متن رسمی آن دانشگاه شد . پیروی از فقه شیعه از طرف شلتوت مجاز شمرده شد . حتی در روزهای آخر عمرشان به مرحوم قمی ، دبیر مجمع التقریب که آن وقت به ایران آمده بود فرمودند : “هر چه زودتر به مصر برود .” چون خوف آن داشتند که مبادا کار مجمع التقریب بعد از رحلت ایشان با موانعی برخورد کند .
خود من از طرف ایشان شبهای جمعه به تهران می رفتم و در یکی از هیأت های تهران ، برنامه داشتم .
در زمینه احیای مدارس و مساجد کارهای زیادی کردند . از جمله : ساختن مدرسه علمیه در شهر باختران (کرمانشاه) بود . علت این که اقدام به ساختن مدرسه علمیه در این شهر کردند ، این بود که : باختران منطقه ای است حساس ، با عقاید گوناگون . حتی اعتقادات خرافی چون شیطان پرستی در آن منطقه رواج داشت . وضعیت روحانیون هم در آن شهر آشفته بود و از انسجام و وحدت برخوردار نبود . از این روی برای مبارزه با عقاید خرافی و تشکل به روحانیون آن منطقه ، ایشان تصمیم گرفتند که مدرسه ای بنا کنند . کار ساختن مدرسه شروع شد و من را هم برای اطلاع از چگونگی پیشرفت کار به آن منطقه می فرستادند . تا این که با همکاری علمای آن جا ساختن مدرسه تمام شد و نوبت به بهره برداری از مدرسه رسید . در همان روزها ،عصری برای شرکت در جلسه استفتای ایشان ، به منزلشان رفتم . آقایان از همان بدو ورود گفتند : آقا با شما کار دارند . بعد از جلسه استفتا در خدمتشان نشستم . فرمودند : “می خواهم شما به کرمانشاه بروید و اداره مدرسه را بر عهده بگیرید .” خدمت ایشان عرض کردم :
اگر حکم حاکم است سمعاً و طاعةً . الآن می روم و اثاثیه ام راجمع می کنم و رهسپار می شوم . ولی اگر چنین نیست اجازه بدهید مشورت و استخاره کنم . روایتی است که :
الاستخاره بین الطلوعین فی یوم الجمعه کالوحی المنزل .
آن شب جمعه که برای تبلیغ به تهران رفتم ، در تهران بین الطلوعین استخاره کردم این آیه در اول صفحه آمد : “و اذا رأوک ان یتخذونک الا هزوا اهذا الذی بعث الله رسولا .”
وقتی این آیه را برای ایشان قرائت کردم ، خنده ای کردند و عذر مرا پذیرفتند . سپس ایشان ، با توجه خاصی که به باشکوه برگزار شدن این امور داشتند ، هیأت بلند مرتبه ای مرکب از علمای بزرگ ، با عده ای از طلاب در معیت آقای فلسفی ، برای افتتاح مدرسه فرستادند . آقای فلسفی ده روز در آنجا منبر رفتند . رفتن این هیأت اثر خوبی در منطقه و باختران گذاشت .
لطفا خاطرات خود را در زمینه ساختن مدرسه خان ، که حضرت عالی مسوول این امر بودید بیان کنید .
استاد : این مدرسه بسیار مخروبه و کثیف بود . انبار جعبه شکسته ها و گونی کهنه های کسبه محل شده بود . با همین حال مرحوم آقا میرزا محمد همدانی در مدرس آن که بسیار کثیف بود ، درس کفایه می گفت .
روزی آیت الله بروجردی گفتند : “می خواهم این مدرسه را بسازم . آقای لرزاده (معمار مسجد اعظم) مخارج دو طبقه آن را چهارصد و پنجاه هزار تومان برآورد کرده بود . این پول زیادی است .”
عرض کردم : باشد من در این زمینه ارزیابی و مشورت کنم . شب جمعه که به تهران رفتم با بعضی از مومنین مشورت کردم . گفتند : مهندسی است در یکی از ادارات نسبت به این کارها اقدام می کند . خوب است برویم از او کمک بگیریم . رفتیم نزد آن مهندس و مطلب را با او در میان گذاشتیم . وی استقبال غیر منتظره و عجیبی کرد . حتی گفت : من حاضرم اگر آیت الله بروجردی پول کم داشت ، ماشینم را بفروشم و خرج آن کنم . در مجموع ، من از این استقبال و برخی از مسائل دیگر که دیدم ، مشکوک شدم و پی قضیه را نگرفتم . به قم آمدم . با یکی از معمارهایی که همکار لرزاده بود مشورت کردم و آماده ساختن مدرسه شدم . خدمت آیت الله بروجردی رفتم عرض کردم : مقداری پول برای شروع آن بدهید . ایشان صد و پنجاه تومان (صد و پنجاه یک تومانی) دادند . گفتند : “فعلاً پول ندارم .”
ساختمان کهنه مدرسه را خراب کردم و سه طبقه کامل با تمام تجهیزات به اضافه سه باب مغازه و یک دستگاه منزل مسکونی در بالای همان مغازه ها ساختم که مجموع مخارج با محاسبه همه مخارج جزئی آن ، حتی مخارجی مثل لحیم آفتابه ،دویست و شصت و پنج هزار تومان شد .نصف آن مبلغی که آقای لرزاده برآورد کرده بود !
اگر خاطره خاصی از هنگام ساختن مدرسه یا آیت الله بروجردی دارید بیان کنید .
استاد : یک روز در بین گرد و خاک ناشی از بنایی ، مشغول کارهای مدرسه و رتق و فتق امور بودم که حاج شیخ عباسعلی اسلامی از دوستان و آشنایان دیرینه ، به آن جا آمدند . با حالت شوخی رو به من کرد و گفت : حاج آقا مجتبی ! سر عمله شده ای ! من خندیدم و گفتم : خود عمله شده ام . دیدم مطلبی دارد که در خلوت می خواهد با من در میان بگذارد . رفتیم دفتر کتابخانه مدرسه فیضیه . خطاب به من گفت : در تهران مسجد بسیار خوبی برایت در نظر گرفته ام . امکانات خوبی هم از طرف مسجد در اختیارت خواهند گذاشت ، از جمله : منزل مناسب شامل اندرونی و بیرونی . ماهیانه مبلغ هنگفتی برای مخارج زندگی و کتابخانه بزرگی برای مطالعه و تحقیق . علاوه ، منبر هم می توانی بروی و مراجعات سهم امام هم داری . بیا برویم امامت جماعت آن مسجد را برعهده بگیر .
گفتم : بالفرض من بخواهم بیایم ، باید آیت الله بروجردی اجازه بفرمایند . شیخ عباس با اطمینان گفت : راضی کردن ایشان با من .
عصر همان روز برای شرکت در جلسه استفتا ، طبق معمول ، به منزل آقا رفتیم . پیش از ورود به اطاق ، در ایوان ، صدای آیت الله بروجردی را شنیدم که می گفت : “آقای اسلامی من پیر شده ام کارهایم بر زمین می ماند .”
تا این مطلب را شنیدم ، منقلب شدم و بی اختیار وارد اطاق شدم . آقا رو به من کرد و فرمود : “مگر خود ایشان راضی باشند .”
عرض کردم : “آقا ! اگر همه تهران را به من بدهند ، زیر سایه شما را بر آن ترجیح می دهم . چه رسد به امامت جماعت یک مسجد .”
پس از آماده شدن مدرسه ، آیا شرایط و برنامه های خاصی برای طلبه های آن تعیین شد ؟
استاد : پس از اتمام بنای مدرسه خدمت آیت الله بروجردی عرض کردم : چند نفری را برای برنامه ریزی و همکاری با من تعیین کنید . ایشان آقای بدلا ، آقای شیخ عبدالحسین دشتی و دو نفر دیگر را تعیین کردند .
ما برنامه ای برای طلبه های مدرسه تنظیم و شرایطی را مقرر کردیم . یکی از موارد درسی آن ، زبان انگلیسی بود . در این باره با آیت الله بروجردی مشورت کردیم . ایشان تحسین کردند و فرمودند :
اگر کسی یک زبان بداند یک آدم و اگر دو زبان بداند دو آدم و اگر سه زبان بداند سه آدم است .
ما رفتیم، استاد زبان انگلیسی را نیز دیدیم ولی متأسفانه یکی از افراد ، خدمت آیت الله بروجردی رفت و گفت : آقا مردم اگر بفهمند که با پول آنان زبان خارجی تدریس می شود ، عقیده شان نسبت به شما سست می شود !
آقا هم که معمولا مراعات جوانب را می کردند قانع شدند و برنامه اجرا نشد .
آیا آیت الله بروجردی (قدس سره) اقدام به ساختن یا تعمیر مدرسه دیگری هم در قم کرده اند؟
استاد : ایشان بر آن شدند که یک مدرسه مستقل و کاملی تأسیس کنند . من با حاجی احمد جاهای زیادی را برای این منظور دیدیم . همین مکان مدرسه آیت الله گلپایگانی که هزار و ششصد متر بود ، تولیت برای مدرسه واگذار کرد . چون مساحت آن کم بود از آن صرفنظر شد . زمین مدرسه آیت الله نجفی، واقع در سفیدان خیابان آذر ، در خدمت ایشان دیدیم و این زمین هم برای اینکه داخل کوچه بود و اشکالات دیگری هم داشت ، مورد پسند واقع نشد ، تا اینکه زمینی به مساحت شش هزار متر در مکان بسیار مناسبی شناسایی شد . صاحب ملک از این امر خیلی استقبال کرد .
حاضر شد با طیب خاطر با قیمت بسیار مناسبی آن زمین را واگذار کند .
حتی گفته بود : صد هزار تومان آن را به عنوان سهم با حضرت آیت الله حساب می کنم .
مطلب را خدمت آیت الله بروجردی عرض کردم . ایشان خیلی خرسند شدند . گفتند : آن آقا را بیاورید ببینم . آن آقا را خدمت آیت الله بروجردی بردیم .کارها خوب جلو می رفت ؛ ولی متأسفانه کارشکنی ها از داخل بیت شروع شد و موانعی ایجاد شد که این امر مهم انجام نگرفت .
آیا شما در جریان تأسیس و اداره کتابخانه مسجد اعظم دخالتی داشته اید ؟
استاد : آیت الله بروجردی یک روز به من گفتند : “این کتابخانه ای که در مسجد اعظم درست می کنم ، می خواهم شما مسئولیت آن را بر عهده داشته باشید .”
من از روی ادب جواب ندادم . چون گرفتاری زیاد داشتم . جناب آقای ابوالقاسم دانش را که با هم به نمایندگی حضرت آیت الله ، برای رسیدگی به زلزله باختران و همدان رفته بودیم و از آن زمان ، آیت الله بروجردی ایشان را می شناخت برای مسئولیت کتابخانه خدمت آقا معرفی کردم . حضرت آیت الله بروجردی قبول فرمودند . آقای دانش مشغول اداره کتابخانه شدند . کتاب های خطی و غیر خطی خوبی از جانب آیت الله بروجردی خرید و وقف کتابخانه شد .فرد دیگری هم چند هزار کتاب را وقف کرد.
طلاب از وضعیت کتابخانه مسجد اعظم ناراحتند . معتقدند که از کتابهای موجود بهره مناسب برده نمی شود . آیا برنامه فعلی کتابخانه را که در روزهای درسی ، غیر از کتاب درسی به مراجعه کنندگان نمی دهند ، به توصیه آیت الله بروجردی بوده است ؟
استاد : ابداً . آیت الله بروجردی خودش اهل مطالعه بود ، کتاب های مختلف و مجلات را مطالعه می کرد . این برنامه ها بعدها ریخته شد . یک نفر برای کتابخانه به آن عظمت کم است . ان شاء الله امیدواریم وضع کتابخانه مرتب و مورد بهره برداری بیشتر آقایان طلاب قرار بگیرد .
گویا زمین مسجد اعظم قبرستان بوده است و بعضی نسبت به زمین آن اشکال داشته اند . نظر حضرت عالی در این باره چیست ؟
استاد : به هیچ وجه ! خانه های شخصی بوده که خریداری شده است . حتی در قسمت کتابخانه ، هزار و هفتصد متر زمین از آقای سید کاظم اهری بود (که مرد پاک و ساده ای بود) حاضر نمی شد به قیمت بفروشد ! آیت الله بروجردی آن را با دو برابر قیمت خریداری کرد . بله یک قسمت آن عمارت شاهی بود که وقتی شاهان به زیارت می آمدند از آن منزل استفاده می کردند !
حضرت عالی در جریان خشم شاه علیه آقای خزعلی ، به عنوان نماینده حضرت آیت الله بروجردی در هیأت بررسی پرونده ایشان حضور داشته اید ، خواهشمندیم توضیح دهید .
استاد : آقای خزعلی منبر بسیار تندی داشت . در رفسنجان علیه شاه صحبتی کرده بود . مأموران محلی از جمله ازهاری معروف که آن زمان فرمانده و در کرمان بود ، گزارشی علیه آقای خزعلی تنظیم و نزد شاه برده بود . شاه دستور محاکمه صحرایی و اعدام آقای خزعلی را صادر کرده بود . آیت الله بروجردی از این جریان با خبر شد و برای نجات آقای خزعلی اقدام کرد . همه ما در آن زمان نگران این مسأله بودیم . تا در شبی از شب ها که من برای شرکت در جلسه استفتا به منزل آیت الله بروجردی می رفتم . از جلوی در، حاج احمد و بقیه می گفتند : حاج آقا مجتبی زود باش که آقا با شما کار دارند . وارد اندرونی منزل شدم دیدم ، هیراد، که نور چشمی رضا شاه و همه کاره دربار پسرش بود ، کنار آیت الله بروجردی نشسته است . من او را از پیش می شناختم . من هم نشستم . آقا به من گفت :
شما از طرف من ، همراه آقای هیراد برای تحقیق و رسیدگی به پرونده آقای خزعلی ،به رفسنجان وکرمان بروید .”
من به خانه آمدم و آماده رفتن شدم . فردای آن روز با ماشین شماره شش دربار ، به طرف رفسنجان حرکت کردیم . وقتی در ماشین نشستم ، در دل به خدا عرض کردم : خدایا من نماینده مرجع شیعیان هستم و هیراد نماینده معاویه . آبروی دین تو در موفقیت من است . مرا کمک کن . این مسافرت چند روزی طول کشید . داستان مفصلی دارد . عنایات الهی را من با تمام وجود در این سفر احساس کردم . نتیجه آن شد که پس از پایان مسافرت ، آ یت الله خزعلی به منزل آقای بروجردی آمدند و پرونده ایشان مختومه گردید . این نبود مگر توفیقات الهی و نیت خالص آیت الله العظمی بروجردی ، قدس سره الشریف .
در پایان ، از جنبه ای اخلاقی و حالات معنوی و عبادی ایشان اگر خاطره ای و مطلبی دارید بفرمایید .
استاد : وقتی انسان در برابر شخصیت برخی از بزرگان قرار می گیرد در بحر وجودی و ابعاد معنوی و اخلاقی آنان مبهوت می شود و در می ماند که کدام یک از صفات و مناقب آنان را بیان کند و چه بعدی از رویه و سلوک آنان را بگوید.شاید جمله ای که بتواند سیمای اخلاقی وابعاد معنوی آن بزرگوار را نشان بدهد،این عبارت معروف می باشد
“لو کان ملکا یتسجد فی صورت الآدمیین هو هذا الرجل .”
اگر بنا بود خداوند فرشته ای را در زمین به صورت آدمی قرار دهد آن آدم فرشته صفت ، ایشان بود .
در جنبه های عبادی ، خضوع و حالات خاصی داشت . مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری در زمینه عبادات ایشان می گفت :
مرحوم آیت الله بروجردی وقتی سر از سجده بر میداشت ، هیأت عبادی و لسان حال او این بود : خدایا مرا ببخش آنچه در توان داشتم انجام دادم بیش از این قدرت ندارم .
یعنی نهایت کوشش و تلاش را در عبادت و خضوع و خشوع الهی به کار می گرفت .
نکته جالب دیگر در مراقبت و توجه ایشان به امور عبادی این بود که در همه کارها و اعمال زندگی خود مواظب بود کاری را که انجام می دهد ، با حکمی از احکام الهی یا عبادتی از عبادات الهی تلاقی و برخورد نداشته باشد . یک نمونه از تیز بینی و دقت آن مرحوم را عرض می کنم :
اگر درون گنبد مسجد اعظم را بنگرید کاشی کاری های داخل گنبد را ناقص می بینید . کاشی ها تا پایین نیامده است . این داستانی دارد بدین قرار :
روزی لرزاده معمار مسجد اعظم به من گفت : حضرت آیت الله از ادامه کاشی کاری جلوگیری کرده اند . شما ایشان را راضی کنید تا کاشیکاری ها را تمام کنیم . حیف است . گنبد ناقص می ماند . روزی من و حضرت آیت الله بروجردی زیر همان گنبد نشسته بودیم . من از فرصت استفاده کرده گفتم :
آقا اجازه بدهید کاشی ها را تا پایین بیاورند . این جوری ناقص می ماند . آن مرحوم گفت :
“این کاشی ها خیلی زیبا و قشنگ است . نمازگزار را به خود متوجه می کند و از حضور در نماز باز می دارد .”
من در جواب عرض کردم : آقا اولاً حرم مطهر حضرت رضا (ع) هم دارای نقش و نگار است . علاوه بر این چه فرقی بین این است که این کاشی کاری ها شاغل نماز گزار باشد یا فرش خوش باف و گرانبها ؟ پس فرش خوب هم نباید در مسجد انداخته شود که شاغل نمازگزار است . دیگر آن که : کسی که بخواهد نماز بخواند با این چیزها حواسش پرت نمی شود .
بعدها متوجه جواب خود شدم که تکلیف ما با نمازگزار دو تاست . نمازگزار نباید بگذارد حواسش پرت شود و توجه در نماز را مراعت کند . ما هم نباید زمینه اشتغال وحواس پرتی نمازگزار را فراهم کنیم . این یک نمونه از دقت آن مرحوم در عبادات و مراعات جوانب آن بود .
نکته دیگر در بعد معنوی آن جناب این بود که : مجالست و رؤیت ایشان واقعاً انسان را به یاد خدا می انداخت و حالت معنوی درانسان ایجاد می کرد . روزی خدمت ایشان عرض کردم این که من در خدمت شما هستم برای امور دنیایی نیست بلکه برای این است که به هنگام مجالست با شما به انسان توجهاتی روی میدهد و جرقه هایی از عالم بالا در قلب انسان پیدا می شود .
نمونه دیگر از مقام بلند ایشان واقعه ای است که به هنگام دفن آن بزرگوار مشاهده کردم . وقتی با شکوه تمام جنازه را تشییع کردند و به مسجد اعظم برای دفن آوردند خداوند مرا مفتخر به عنایتی کرد و آن در لحد نهادن آن بزرگوار بود . عده معدودی اطراف جنازه بودیم . حاج احمد نزد من آمد و گفت آقا فرموده اند آقا مجتبی مرا در قبر بگذارد . از این مطلب حالت عجیبی به من دست داد . وقتی وارد قبر شدم تمام مستحبات دفن که سابقه ذهنی نسبت به آن نداشتم به یادم آمد . آداب را به جا آوردم . آن بزرگوار را در لحد نهادم . صورتشان را باز کردم و روی خشت گذاشتم .
شروع به تلقین کردم . وقتی شانه هایشان را گرفتم و گفتم : افهم و اسمع . ناگهان همهمه آن بزرگوار بلند شد . من با همهمه ایشان ، بسیار آشنا بودم . وقتی برای شرکت در مجلس استفتا می رفتم ، در ایوان منزل همهمه ایشان را از بین همه صداها می فهمیدم . با خودم گفتم : شاید خیال به من دست داده است . سرم رابلند کردم ، دیدم در بیرون همهمه نیست . دوباره سرم را به قبر بردم و دقت کردم . همان همهمه را شنیدم .
این حکایت از مقام بلند آن جناب می کند . خداوند مقامش را نزد اجداد طاهرینش بلندتر کند و شما را در این کار خوبی که اقدام کردید موفق بدارد .
از این که قبول زحمت فرمودید و وقت شریفتان را در اختیار ما گذاشتید کمال تشکر را داریم و توفیق حضرت عالی را از خداوند بزرگ خواهانیم .
استاد : متشکرم .
……………………………………………………………………………….
منبع:مجله حوزه،شماره 43-44، مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین شیخ مجتبی عراقی (ره)،ص 161.