آیت الله سید حسین موسوی كرمانی می گوید:
روزی بعد از پایان درس،آیت الله بروجردی حرکت کردند که به منزل آقای سید حسن بروند تا با یکی ا زعلمای تهران در آن جا دیدار کنند.از در صحن بزرگ بیرون آمدیم و داخل کوچه ی حرم شدیم.بعد از آقای بروجردی،آقای حجت از انتهای کوچه تا آیت الله بروجردی را دید،از الاغ پیاده شد وخدمت آقای بروجردی آمد ودست ایشان را بوسید وبا ایشان سلام وعلیک کرد.ایشان همیشه دست آقای بروجردی را می بوسید.ایشان تا نزدیک تکیه،همراه ما آمد.هر چه آقای بروجردی فرمودند که «شما تشریف ببرید،درستان را بدهید»،ایشان می رفت و چند قدم برمی گشت. بالاخره به تکیه رسیدیم وایشان خداحافظی کرد ورفت.
………………………………………….
خاطرات آیت الله سید حسین موسوی كرمانی، چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامی، ص94.
آیت الله حجت و آیت الله بروجردی
آیت الله محمد عبایی خراسانی می گوید:
دو جریان بین آقای بروجردی و آقای حجت هست كه هر دو شنیدنی است و من اینها را متواتر شنیده ام ، جریان اول این است كه یكی از تجار بسیار محترم كه آن زمان ماهیانه بیش از پنجاه هزار تومان به آقای بروجردی می داده [است ]، خدمت آقای بروجردی می رسد . پولی را كه می دهد ، جملاتی می گوید كه احساس می شود مقداری منت می گذارد و چنین تصور می شود كه به آقای بروجردی خط می دهد :« آقا ! می دانید این پولی كه خدمت شما می آوریم ، این پنجاه هزار تومان ، خوب ، مقدار زیادی از شهریه شما را تامین می كند . اینها با زحمت و جان كندن بعضی از شاگردها و خودمان تهیه شده است و ما مایلیم كه یك اصلاحاتی در حوزه باشد . اگر اجازه بفرمایید ، من تذكراتی خدمت شما بدهم .» البته معلوم است كه آقای بروجردی حاضر بود پیشنهادهایی را از یك مرد معمم بشنود . حال یك نفر از بازار آمده ، آن هم به وسیله پول می خواهد پیشنهاد بدهد !
آقای بروجردی می گوید : نه ، من احتیاجی ندارم و خودم هم بهتر می دانم حوزه را چگونه اداره بكنم و شما جای دیگر تشریف ببرید ! خلاصه تاجر را رد می كند این شخص آن قدر محترم بود كه هر دفعه می آمد ، به دست بوسی آقای بروجردی هم نایل می شد .
تاجر می گوید : آقا ! عالم خیلی هست . حالا شما قبول نكردید ، پیش كس دیگری می بریم . لذا مستقیم می آید و پیش مرحوم آقای حجت می رود . وقتی پول می دهد ، آقای حجت با فراست می فهمند كه این مشتری ، مشتری دیگری بوده است .
چون ایشان مراجعین پنجاه هزار تومانی نداشته است . مثلا پنج هزار تومان ، ده هزار تومان به آقای حجت می داده اند . سابقه نداشته است كسی یك مرتبه پنجاه هزار تومان بدهد . آقای حجت می گوید : شما حالتان خوب است ؟ آقا سابقا وجوهات می دادید یا نمی دادید ؟
خلاصه به صورتی خیلی ظریف استنطاق می كند . تاجر نیز می گوید : بله من اهل وجوهاتم . آقای حجت می پرسد : خوب ، با كی حساب داشتید ؟ می گوید : با آقای بروجردی . سوال می كند : پس حالا چطور اینجا آمده اید ؟ می گوید كه جریان این است . بدانجا رفتم و به آقای بروجردی این طوری گفتم . ایشان هم قبول نكرد . آقای حجت هم می گوید : نه ، پولی را كه آقای بروجردی قبول نكند ، من هم نمی گیرم . شما این پول را ببرید و به خود آقای بروجردی بدهید . حتی او را از كیفر الهی می ترساند و تهدید می كند و می گوید : اگر این كار را نكنید ، شبهه دارد . خلاصه جمله الراد علیهم كالراد علینا را برایش می خواند . و می گوید : بزرگترین مصداق رد بر خدا و رسول هم ، همین است . شما به آقای بروجردی بدهكارید .
این تاجر هم مرد متدینی بود ، از همان جا پیش آقای بروجردی بر می گردد و می گوید : آقا ! معذرت می خواهم . سپس جریان را می گوید كه من پیش آقای حجت رفتم و ایشان قبول نكردند و به من این طوری گفتند . من ترسیدم و لرزیدم و حالا آمده ام . و دست آقای بروجردی را می بوسد و پولها را می گذارد و می گوید : من نه حرفی دارم و نه گفته ای . نظر ، نظر مبارك است .
آقای قاضی می گفت : بعد از این جریان ، آقای بروجردی به آقای حجت بیشتر علاقه مند شد و به مناسبتهایی كه پیش می آمد ، به دیدن آقای حجت می رفت . از جمله ، آقای حجت كه مریض شد و مرضش سخت شد ، آقای بروجردی به دیدنش می رفت .
………………………………………….
كرباسچی، غلامرضا، تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ،چاپ اول- 1380،مركز اسناد انقلاب اسلامی،ص112.